تاریخ باستان فلسطین

از دانشنامه فلسطین


مطابق آنچه که ویل دورانت در تاریخ تمدن آورده است سرزمین کوچک فلسطین از شمال به شهر دان ، از جنوب به بئر سبع ، از غرب به جایگاه فلسطینیان و از شرق تا محل " آشوریان " ، " آرامیان " ، " بنوعمون " ، " موآبیان " و " ادومیان " محدود بوده است . طول آن حدود 240 کیلومتر و عرضش از 40 تا 130 کیلومتر متغیر بوده است . از نظر اوضاع طبیعی دارای آب و هوای خشک بوده و در نتیجه خاک بی حاصل داشته ولی بارانهای بهاری آن عامل مهمی در باروری کشاورزی به حساب می آمده است . از نظر معادن و ثروتهای طبیعی در فقر بوده است مگر معادن محدودی که در کوههای موجود در مرزهای لبنان و خاور اردن وجود داشته است .

محصولات آن گندم و جو ، بوده و در دامنه کوهها درختان موز ، انجیر ، زیتون ، خرما و میوه های گوناگون دیگر به عمل می آمده است .

" یوسفیوس " مورخ قرن اول میلادی تعبیر خوشبینانه ای نسبت به این سرزمین دارد و می گوید :

" رطوبت آن برای کشاورزی کافی ، و سرزمین بسیار زیبایی است . درختان فراوان دارد و میوه های پائیزه جنگلی و بستانی در آن زیاد است . رودخانه هایی که به شکل طبیعی به کار آبیاری بخورد زیاد نیست بلکه رطوبت زمین از باران است که همیشه به اندازه کافی می بارد . "

نکته قابل ذکر اینست که قبل از آنکه این سرزمین - مطابق تعبیرات تورات - سرزمین شیر و عسل باشد ، میدان جنگ و محل یورش اقوام مختلف از قبیل عبرانیان بوده است . و مقاومتی که کنعانیان ، صاحبان اصلی این سرزمین ، از خود نشان داده اند از آنها اسطوره هایی مقاوم در طول تاریخ ساخته است . آنچه که سبب پیشرفت درونی فلسطین در ادوار کهن شده است عبارتست از :

  1. برقراری ارتباط تجاری - بازرگانی ، اجتماعی و فرهنگی کنعانیان با تمدنهای بزرگ اطراف .
  2. برقراری روابط با مهاجرانی که از نقاط مختلف به سوی آنجا و سرزمینهای مجاور می آمدند . نظیر مهاجرت کنعانیان از شبه جزیره عرب به فلسطین و مهاجرت بخشی از آنها به سوریه ، فنقیه و مهاجرت فلسطینی که قبایل یونان از جزیره کرت انجام داده و به دشت " فلستیا " رسیده و در آنجا اسکان یافتند . و نیز مهاجرت عبرانیان که از رود اردن گذشته و وارد فلسطین شدند .
  3. موقعیت جغرافیایی مناسبی که آن را به صورت یکی از راههای طبیعی و عمده کاروانهای بزرگ خاور نزدیک درآورده بود . چون فلسطین میان پایتختهای نیل و دجله و فرات قرار گرفته بود به یک مرکز بازرگانی مهم تبدیل شده و همین مسأله منجر به پیشرفتهای اقتصادی و بالا رفتن سطح روابط اجتماعی ساکنان آن گشته و از طرف دیگر سبب شده بود که به میدان جنگی برای قدرتهای بزرگ هم جوار تبدیل گردد .
  4. خطوط مواصلاتی که فلسطین را به نقاط اطرافش متصل می کرد . یک جاده اصلی از مصر به سوی کرانه مدیترانه کشیده شده بود و از آنجا به کوه کرمل و سپس از کنار ساحل به مرز فنقیه می رسید و شاخه ای از آن پس از گذشتن از دره اردن به سوی دشت حوله و یرموک و دمشق و شمال سوریه می رفت . این جاده مخصوص سپاهیان بود که در قدیم به جاده سلطنتی و در دوران اسلامی به جاده سلطانی معروف بود . از این جاده چندین راه و شعبه فرعی منشعب می شد که ساحل فلسطین را به خاور اردن پیوند می داد به ویژه جاده اریحا که قدس را در جنوب به نابلس متصل می کرد . از " ایله " در رأس خلیج عقبه نیز راههایی به دشت عربی و بیابان نقب کشیده شده بود و به طرف مجدل و غزه امتداد می یافت یا از بئر سبع به سوی عوجه در جاده مرکزی سینا و به سوی مصر می رفت . ازایله راه دیگری جدا می شد و به الخلیل می رفت و در انتها با جاده فرعی که از دلتای مصر کشیده شده بود برخورد می کرد .

این راهها نه تنها در زمینه تجارت و بازرگانی میان شرق و غرب و شمال و جنوب فلسطین نقش بسیار مهمی را ایفا می کرد ، در زمینه مبادلات فرهنگی میان ساکنان فلسطین و تمدنهای هم جوار به مراتب نقش مهمتری داشت .

علاوه بر جغرافیای تاریخی این منطقه ، مورخان درباره گذشته دور ، اقوام اولیه ساکن در آن ، اقوام مهاجر ، جنگ و ستیز بین ساکنان اولیه کنعانی با اقوام مهاجم ، درباره حکومتهایی که در آن تشکیل شده ، زمان ورود عبرانیها به آنجا و... مطالب مختلفی را نقل کرده اند که در اکثر آنها نکات مشترک زیادی به چشم می خورد .

آثار باستانی کشف شده در این منطقه بر وجود انسان از صدها هزار سال پیش دلالت دارد . اگر از این آثار بگذریم و فقط به مدارک کتبی که در این باره وجود دارد بسنده کنیم باید بگوئیم که صرف نظر از دوران ماقبل تاریخ فلسطین که صدها هزار سال می باشد ، بر مبنای پیشرفت تاریخی در این منطقه در دوران مابعد تاریخ که همزمان با نگارش تاریخ و شکل گیری امپراتوریهای کهن آغاز شد به چهار دوره تاریخی تقسیم می گردد :

  1. دوره برنز کهن که زمان آن به 3000 سال پیش از میلاد برمی گردد . در این دوره یک تمدن بزرگ شهری وجود داشته و ملتهای سامی زبان عرب همچون آرامیها ( زبان کنعان ) که به آنها عبریان گفته می شود در آنجا زندگی می کردند . پس از کشف متون " ابلا " ( Ebla ) بر این امر تأکید بیشتری شده است .
  2. دوره 1900 - 2200 پیش از میلاد که دوره یورش قبایل چادرنشین بوده است .
  3. دوره برنز میانه از 1550 - 1900 قبل از میلاد که یک دوره شهرنشینی جدید بوده است .
  4. دوره استیلای مصر که از اواسط صده شانزدهم ( 1600 سال قبل از میلاد ) شروع شده است .

برخی نیز این دوره های تاریخی را به عصر برنز ، عصر مفرغ میانه ، عصر مفرغ اخیر و عصر آهن تقسیم کرده اند ( نک - : دوران باستان ، فلسطین در - ) .

آنچه که مسلم است ، از گذشته بسیار دور یعنی در حدود 2500 سال قبل از میلاد مسیح ، ( 3120 سال قبل از هجرت پیامبر اسلام ) چند قبیله عربی در منطقه ای که اکنون فلسطین نامیده می شود زندگی می کردند . این قبایل که به کنعانیون معروف بودند در پی اختلاف بین قبایل ( خودشان ) و جنگهای داخلی بین سوریه و مصر منقرض گشتند و نتیجه آن شد که قبایل دیگری که عبرانیون نامیده می شدند بر آنجا استیلا یافتند .

مورخان آورده اند که در دوره برنز کهن یعنی حدود 2000 سال ق . م گروههایی از چادرنشینان و شبانان به دنبال یافتن محل مناسب برای چرانیدن گله های خود ، به بین النهرین یا اردن بزرگ رفتند و از آنجا به سرزمین کنعان وارد شدند . در آنجا با مردمی مواجه شدند که قبل از آنها در آنجا ساکن بودند . در میان آن مردم ، کنعانیان از موقعیت بهتری برخوردار بودند زیرا دارای تمدن شهرنشینی بوده و در 1900ق . م با آهن ، خط و حروف الفبا آشنا شدند . برخلاف آنچه که از تورات درباره عبریان نقل می شود عبریان قبل از ورود چادرنشینان به کنعان ، قبیله مشخصی را تشکیل نمی دادند بلکه به صورت گروهی زندگی کرده و به همراه چادرنشینان مهاجرت می کردند . این چادرنشینان بعد از ورود به کنعان دو دسته شدند . یک دسته کنعان را برای زندگی انتخاب کردند و دسته دیگر به طرف مصر رفتند . چادرنشینان عبری زبان ، خط و مراسم دینی و فرهنگی کنعانیان را فرا گرفتند و تا سال 1400ق . م در کنعان باقی ماندند بعد از آن همراه " هکسوسها " ( Hyksos ) که اشغالگرانی بیش نبودند برای دست یافتن به چراگاههای تازه راهی سرزمین مصر شدند . هیکسوسها مردمی بودند که ریشه و نژاد معلومی نداشتند ( البته برخی معتقدند که سامی نژاد بودند ) از سال 1730 تا 1580ق . م بر مصر حکومت کردند . بعد از زد و خوردهایی که بین مصریها و هیکسوسها صورت گرفت ، بالاخره مصریها توانستند آنها را از مصر برانند و خود زمام امور را در دست بگیرند . چون هیکسوسها اشغالگر محسوب می شدند طبعا مردمی که همراه با آنها وارد مصر شده و از امتیازات و حمایتهای آنان برخوردار گشته بودند ، به عنوان همکاران آنها به حساب آمده و تحت فشار حکومت جدید قرار گرفتند و مجبور شدند شرایط نامطلوب و سختی را تحمل کنند . این همکاران اشغالگران که در واقع همان عبرانیها بودند ، قبیله ای را تشکیل نمی دادند بلکه فقط در آن زمان قشری از مخالفان بودند که به نام " آپی رو " ، ( Apiru ) ( که به قول کشیش دوو " Devaw " وجه تسمیه عبری از آن گرفته شده ) شهرت داشتند . آپی روها پس از تحمل فشار و سختی زیاد مجبور به فرار از مصر شدند . نظیر این مهاجرت که آپی روها به عنوان اتباع بیگانه و در عین ناراحتی انجام دادند در مصر رایج و عادی بوده است به طوری که در تواریخ مصر هیچ گونه اشاره ای به آن نشده است درصورتی که درباره عبور از مرزها از قرن نوزدهم ق . م گزارشهایی در دست است . به غیر از متون عهد عتیق که به نام " اسرائیل " اشاره دارند ، منابع دیگر در این مورد ، از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کند . قدیمی ترین اشاره به نام اسرائیل بر روی یک ستون سنگی است که در آن از فتوحات فرعون مصر " مرنپتا " ( Mernepta ) تجلیل شده است . همچنین گفته شده است که فرعون با تسخیر شهرهای فلسطینی ، " اسرائیل " را نیز نابود کرد . " اسرائیل تخریب شد و نژادش ازبین رفت " که در این متن حتی یک کلمه بیشتر درباره اسرائیل وجود ندارد .

علاوه براین از سال 1887م ، به بعد در نواحل " تل " ( tell ) و " امرنا " ( Amarna ) که می گویند پایتخت فرعون بوده است ، 400 لوح سفالین توسط باستان شناسان کشف شده است . این لوحهای سفالین مکاتبات فرعون با حکام تحت الحمایه اش در سوریه و فلسطین را نشان می دهد .

جلد 3 ، ص 275 .

اما هیچ نشانه ای از اسرائیل در آنها وجود ندارد درصورتی که درباره دولتشهرهای کنعان و رقابت میان آنها نشانه هایی موجود است .

حضور عبرانیها در سرزمین فلسطین ، از زمان مهاجرت حضرت ابراهیم ( ع ) از شهر " اور " ( عراق ) به این منطقه ، مجددا مطرح می شود . خداوند به ابراهیم و همسرش ساره در دوران کهولت شان مژده می دهد که صاحب فرزندی خواهند شد . بعد از تحقق وعده خداوند ، ابراهیم فرزندش را اسحاق نامید . از اسحاق نیز فرزندی به دنیا آمد به نام یعقوب که نام دیگرش " اسرائیل " بود . قوم یهود چون خود را منتسب به یعقوب می دانند به بنی اسرائیل معروف شده اند . یعقوب ( ع ) نیز دارای پسران متعددی گشت . در میان فرزندانش یوسف از همه کوچکتر و نزد یعقوب عزیزتر بود و همین مسأله حسادت دیگر پسران یعقوب را نسبت به یوسف برانگیخت و در ماجرایی ساختگی یوسف را به عنوان برده به یک تاجر مصری فروختند . بعد از سالیان متمادی که یوسف در مصر زندگی می کرد ، به مقام و موقعیت والایی رسید . پسران یعقوب در سفری به مصر ، یوسف را شناختند و به مقام و موقعیت او پی بردند . در بازگشت به فلسطین این خبر را به پدرشان یعقوب دادند و یعقوب را راضی کردند تا برای دیدن فرزندش به مصر برود . یعقوب با عده ای از خویشاوندانش به مصر مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شدند . بدین ترتیب بنی اسرائیل از فلسطین خارج شدند و در مصر رحل اقامت افکندند . وقتی که حضرت موسی برای هدایت و راهنمایی قوم بنی اسرائیل برگزیده شد ، فرعون مصر که " رامسس دوم " نام داشت موقعیت خود را در خطر دید و حضرت موسی و قومش را تحت فشارهای سخت قرار داد به طوری که حضرت مجبور شد مصر را ترک کند و به سوی فلسطین حرکت نماید . در تاریخ آمده است مهاجرت حضرت موسی و بنی اسرائیل در سال 1290 قبل از میلاد بوده است . حضرت موسی قبل از مهاجرت به عده ای از یارانش دستور داد تا به فلسطین بروند و وضعیت آنجا را برای مهاجرت قوم بررسی کنند . فرستادگان موسی خبر آوردند که اوضاع در فلسطین آرام نیست و به همین جهت علی رغم اصرار حضرت موسی ، بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین خودداری کردند . موسی قوم خود را از راه دریای سرخ به سینا برد . آورده اند که این قوم مدت 40 سال در صحرای سینا سرگردان بودند . و این امر سبب اعتراض عده ای از پیروان حضرت موسی گشت .

بعد از وفات حضرت موسی ، بنی اسرائیل تحت رهبری وصی او " یوشع " درآمدند و از نهر اردن گذشته وارد فلسطین شدند و با قبایل کنعانی ساکن در فلسطین به جنگ و ستیز پرداخته و تمام شهرهای فلسطین را تخریب نموده و ساکنانشان را به قتل رساندند .

در متون قدیمی درباره پایان یافتن این کشتار بزرگ می خوانیم که : " زمین از جنگ آرام گرفت . "

موسی ، رهبری پرحوصله و سیاستمدار بود و در طول دوران حکومتش جنگ و خونریزی نکرد و مردم را با سخنان خداوند آرام نگه می داشت ولی جانشینش " یوشع " برعکس او همانند جنگاوران بود و از قانون دوم طبیعت یعنی جنگ و خونریزی پیروی می کرد . او می گفت " هرکس بیشتر بکشد ، بیشتر زنده خواهد ماند " قوم بنی اسرائیل نیز با پیروی از فکر و اندیشه یوشع توانستند ارض موعود را به تصرف خویش درآورند .

در جای دیگر آمده است : بعد از این قتل و کشتاری که بنی اسرائیل از موقع ورودشان به کنعان انجام دادند یوشع به آنها گفت برای جنایاتی که مرتکب شدید نزد خداوند طلب آمرزش نمائید .

بنی اسرائیل زمانی که در صحرای سینا سرگردان بودند توانستند راه و روش زندگی بدوی را بیاموزند که عبارت بود از اتحاد و همبستگی گروهی ، عهد خون ، عهد انتقام و مهمان نوازی .

هنگامی که به کنعان رسیدند ، از ساکنان آنجا روشهای انفرادی کشاورزی را نیز آموختند . طایفه یهودا در جنوب کنعان سکنی گرفتند و این نام بر همین ناحیه باقی ماند ( یهودیه ) و قسمت شمالی کنعان به نام اسرائیل مشهور شد . بین این دو ناحیه شمال و جنوب ، شهر اورشلیم واقع بود که برای کنعانیها اهمیت بسیار داشت . این شهر در محل مرتفعی بنا شده بود . تقریبا می توان گفت اولین و تنها حکومتی که عبرانیان به وجود آوردند در همین زمان بوده که حکام آنها به نام داوران معروف بوده اند . در تمام این مدت عبرانیها هم با یکدیگر و هم با کنعانیها پیوسته در جنگ و ستیز بودند .

در قرن دوازدهم قبل از میلاد یک قوم دریانورد به نام " پلست " بعد از عقب نشینی از مصر به کنعان رفت و در ناحیه ساحلی جنوبی مسکن گزید . گفته اند که نژاد این قوم سامی نبودهاست .

از اشکالی که بر روی وسایل ( سفالینه ها ) و لوازم آنها باقی مانده است و همچنین عادت ورزشکارانه آنها این مطلب استنباط می شود که پیش از آنکه به کنعان بیایند با جهان مینوسی - موکنایی در آسیای صغیر تماس داشته اند .

وجه تسمیه فلسطین از همین لفظ " پلست " می باشد و در تاریخ به آنها " فلسطینیون " گفته می شود . ناحیه ساحلی که قوم پلست در آنجا ساکن شدند فلسطین نام گرفت و مهم ترین شهر آن غزه بود .

فلسطینیون دارای تشکیلات منظمی بودند و در جنگ از سلاح آهنین استفاده می کردند . با توجه به این ویژگیهای برتری که نسبت به عبرانیها داشتند توانستند آنها را شکست داده و بر آنها مسلط شوند . در اواخر قرن یازدهم قبل از میلاد ، سموئیل داور بزرگ طایفه شمالی بنیامین ، قوم خود را تحریک کرد که بر ضد دشمنان خود یعنی فلسطینیون قیام کرده و آنها را از بین ببرند . آنها بنابر تبلیغات سموئیل ، " شاؤ " را به رهبری ( پادشاهی ) اسرائیل انتخاب کردند . شاؤ جنگاور پرشوری بود که در جهت اتحاد عبرانیها تلاش زیادی نمود . در جنگی که عبرانیها علیه فلسطینیون به راه انداختند شاؤ موفق شد آنها را شکست بدهد . ولی در پایان توسط یکی از همانها در کوه " جلبوع " کشته شد .

پس از شأول دامادش داوود به رهبری بنی اسرائیل انتخاب گردید . داوود اهل بیت لحم و فرزند " یسی " از قبیله " یهودا " بود . او در جوانی به چوپانی مشغول بود ، طبعی شاعرپیشه داشت و کلاً جوانی دلیر و بالیاقت بود . هنگامی که داوود رهبری بنی اسرائیل را به عهده گرفت عبریان به صورت قومی متحد و یکپارچه در کشور عبری فلسطین می زیستند . یکی از اقدامات مهمی که داوود در دوران حکومتش انجام داد تصرف اورشلیم بود که تا آن زمان در دست کنعانیها باقی مانده بود . داوود اورشلیم را پایتخت خود قرار داد و با قبائلی مانند فلسطینیون که هنوز در پی تصرف منطقه خود بودند وارد جنگ شد و آنها را شکست داد . فلسطینیون بعد از شکست مجبور شدند با عبرانیها و طوائف کوچکی مثل موآبیها و عمونیها یکی شوند . داوود سپس شهر دمشق را به تصرف خود درآورد و در اثر این پیروزیها موفق شد که متصرفات خود را از شمال تا فرات و از جنوب تا دریای سرخ گسترش دهد .

در دوران حکومت داوود مردم علاقه زیادی به شهرنشینی و تجمل گرایی پیدا کردند البته خود او نیز از این علاقه مبرا نبود . همین مسأله باعث سستی او و مردمش شد از طرف دیگر جنگهای پی درپی ، مالیاتهای سنگین و کار اجباری ، مردم را خسته و فرسوده کرده بود . مجموع این عوامل سبب شد که زمینه شورش فراهم شود . به همین جهت مردم تحت رهبری " آبشالوم " یکی از فرزندان او سر به شورش برداشتند . داوود توانست آبشالوم را سرکوب نموده و به فرمانروایی خود ادامه دهد . بعد از مرگ داوود ، مردم علی رغم نارضایتی که از او داشتند ، او را به خاطر خدماتش به کشور و یهود قهرمان ملی خود دانستند .

در پی خبر مرگ داوود فرزندش " سلیمان " در سالهای 930 - 970 قبل از میلاد به جای او نشست . سلیمان کوششهای زیادی در جهت برقراری صلح به کار برد . همچنین در جهت ترفیع و ترویج عقاید مذهبی عبادتگاهی بر بالای شهر اورشلیم ساخت و قصرهای باشکوهی نیز برای خود بنا کرد .

" انجیل " در مورد فرمانروایی سلیمان می گوید : هنگامی که سلیمان با یک شاهزاده مصری ازدواج کرد ، فرعون مصر دهی به نام " الجرار " را در نزدیکی شهر رمله که از شهرهای فلسطین بود به او بخشید . از همین قضیه استفاده می شود که دولت یهود در دوران سلیمان صرفا جنبه سمبلیک داشته و تحت سرپرستی مصر بوده ، و به جهت نبودن عوامل مناسب برای پیشرفت در جنبه های داخلی و خارجی نمی توانسته یک دولت مستقل و نیرومند باشد زیرا دولت یهودی که در کنعان به وجود آمد پس از مدت کوتاهی حدود هفتاد سال یا کمی بیشتر ، به سبب نیرومند شدن مصر ، فروپاشید .

سلیمان اقدام به بستن قراردادهای اقتصادی با پادشاه " حیرام " نمود و هر دو طرف از دریای مدیترانه و دریای سرخ برای رفت و آمد کشتیهایشان استفاده می کردند . گفته شده است که او در امور سیاسی نیز از هوش و فراست برخوردار بوده است . سلیمان برای اداره مملکت و اجرای برنامه های تشریفاتی و تجملاتی اش مجبور بود از مردم مالیاتهای سنگین بگیرد . این وضعیت سبب نارضایتی مردم شده بود . به همین دلیل بعد از فوتش ، هنگامی که پسرش خواست سیاست او را ادامه دهد ، مردم علیه وی اعتراض کرده دست به شورش زدند . ادامه درگیریها و شورش سبب شد که کشور فلسطین به دو قسمت شمال و جنوب تجزیه شود . قسمت شمال که به اسرائیل معروف شد تحت فرماندهی یکی از شورشیان به نام " یربعام " قرار گرفت . یربعام پایتخت خود را در " ساماریا " قرار داد . قسمت جنوب " یهودا " ( یهودیه ) نام گرفت و " رحبهلم " فرزند سلیمان فرمانروایی آنجا را به عهده گرفت . اورشلیم نیز به عنوان پایتخت باقی ماند . البته باید گفت که اسرائیل نسبت به یهودا از وسعت و ثروت بیشتری برخوردار بود .

پس از تجزیه فلسطین ، جنگ و خونریزی بین شمال و جنوب آغاز شد . استمرار جنگ و درگیری در این دو منطقه منجر به تضعیف هر دو کشور گردید . با این حال هنوز در شمال و جنوب یک خدای واحد به نام " یهوه " ستایش می شد .

در نتیجه تضعیف دولت اسرائیل و یهودا ، هنگامی که " تیگلات پلاسر سوم " پادشاه آشور ، دمشق را تصرف کرد توانست اسرائیل و یهودیه را نیز شکست دهد و آنها را وادار به پرداخت جزیه ای سنگین نماید .

ده سال بعد اسرائیلیان علیه آشوریها شورش کردند و " شروکین دوم " ( سرجون دوم ) پادشاه جدید آشور پایتخت اسرائیل را ویران کرد و اهالی آنجا را به سوی نواحی دیگر و آن سوی فرات فرستاد . ولی یهودا تا چند سال بعد باقی بود . عبرانیهایی که توسط پادشاه جدید آشور اخراج شدند به " قبایل مفقود یهود " معروف شدند و پس از مدتی با مردم آن مناطق یکی شدند . زمینهای شورشیان اسرائیل به مهاجران ساحل دجله و فرات داده شد و اسرائیل جزو یکی از ایالات امپراتوری آشور گردید .

مدتی بعد امپراتوری آشور سقوط کرد ولی در اوضاع فلسطین تغییری به وجود نیامد . زیرا فقط فرمانروایان تغییر کرده بودند . در سال 597 قبل از میلاد به دنبال نیرومند شدن دولت و امپراتوری بابل ، " بخت النصر " پادشاه بابل به فلسطین حمله کرد . سپاهیان بخت النصر اورشلیم را تصرف کردند و بخت النصر حاکم یهودا و عده ای از سردارانش را اسیر کرد و به بابل فرستاد . در سال 586 قبل از میلاد سپاهیان بخت النصر به علت تمرد و سرکشی فرماندار اورشلیم از حکومت بابل ، بار دیگر به فلسطین حمله کرد و این بار اورشلیم را با خاک یکسان نموده هیکل سلیمان را تخریب و بقیه مردم را اسیر کرده به بابل فرستاد و تنها مردم فقیر و بیچاره را باقی گذاشت . از آن به بعد فلسطین جزو یکی از ایالات بابل شد .

تبعید و اسارت عبرانیها مدت پنجاه سال به طول انجامید . این تبعید طولانی سبب شد که علاقه و وابستگی آنها نسبت به یکدیگر بیشتر شده و به ویژه علایق خانوادگی ، تحکیم و تشدید یابد . بهره دیگری که از این اسارت نصیب عبرانیها گشت این بود که دریافتند " یهوه " خدای یگانه را می توانند همه جا پرستش کنند چه در بند اسارت و تبعید و چه در قلمرو مملکت خویش .

در سال 536 قبل از میلاد یعنی بعد از اینکه 50 سال از اسارت بنی اسرائیل گذشت ، ارتش پارس ، امپراتوری بابل را شکست داد و کوروش پادشاه ایران بابل را فتح کرد . کوروش عبرانیان را به سرزمین اصلی شان فلسطین بازگردانید . بنی اسرائیل در مقابل کوروش ابراز اطاعت و فرمانبرداری کردند و پذیرفتند که به ایران جزیه بپردازند . کوروش نیز به آنها اجازه داد اورشلیم را بازسازی کنند و هیکل سلیمان را از نو بسازند . بدین وسیله اورشلیم دوباره از ویرانی رهایی یافت ولی فلسطین به عنوان یکی از ایالات امپراتوری ایران باقی ماند .

زمانی که " اسکندر مقدونی " پادشاه یونان ، ارتش ایران را شکست داد ، سوریه را فتح کرد و به فلسطین رفت . از آن به بعد ، گردونه تاریخ فلسطین را جزو توابع دولت یونان درآورد . بعد از مرگ اسکندر فلسطین بین جانشینان او تقسیم گشت .

در سال 312ق . م به دنبال نیرومند شدن مصر ، ارتش آن کشور راهی دیار فلسطین شد و آنجا را تصرف کرد . جنگهای زیادی بین مصر و یونان درگرفت ولی تصرف فلسطین باعث خاتمه یافتن حکومت یونان نگشت این مسأله نشان می دهد که مصر و یونان در آن زمان از نظر توازن قوا در یک سطح بوده اند به همین جهت در طول سالهای درگیری ، فلسطین گاهی تحت سلطه مصر و گاهی تحت نفوذ یونان بود .

در سال 200 قبل از میلاد " مکابیان " علیه سردار سلوکی اسکندر به نام " آنیوخوس اپی فان " شورش کردند . اپی فان یکی از سلاطین سلوکی بود که مدت 2 سال بر مصر حکمرانی می کرد . ولی در برابر رومیان شکست خورد و مکابیان بعد از 200 سال مبارزه توانستند سلسله ای مشهور به " اسمونی " را تأسیس کنند ولی در اثر اختلافات درونی متلاشی شد .

سرانجام در سال 63ق . م ارتش روم به قصد تسخیر فلسطین عازم آنجا شد و " پمپه " سردار رومی توانست آنجا را اشغال کند و به صورت ایالت تحت الحمایه روم درآورد و یهودیان را وادار به پرداخت جزیه کند .

پس از این واقعه یهودیان علیه پمپه شورش کردند ولی شورش آنها سرکوب شد . در دوران حکومت " نرون " قیصر روم ، یهودیان علیه عده ای از مأموران شورش کردند و چند تن از آنان را به قتل رساندند . شورش یهودیان این بار نیز سرکوب شد و معبد " بارکوشبا " توسط رومیان ویران گردید . همین مسأله سبب شد که یهودیان دوباره تحت تسلط رومیان درآیند . آنها در زمان تسلط بر فلسطین ، یهودیان را مورد آزار و اذیت قرار دادند . و آنها مجبور شدند فلسطین را ترک کنند و در عراق ، مصر ، یمن و سوریه پراکنده شوند . از آن زمان به بعد حیات سیاسی آنان از بین رفت .

مآخذ :

  1. دورانت ، ویل : تاریخ تمدن ، مشرق زمین گهواره تمدن ، جلد اول ، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی ، چاپ اول ، شهریور 1365 .
  2. رابینسون ، چارلز الکساندر : تاریخ باستان ، اسماعیل دولتشاهی ، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی ، 1370 .
  3. گارودی ، روژه : ماجرای اسرائیل ، صهیونیسم سیاسی ، منوچهر بیات مختاری ، آستان قدس رضوی ، بهمن 1364 .
  4. الهی ، حسین : مسأله فلسطین ، مؤسسه مطبوعاتی عطایی .
  5. حتی ، فیلیپ : تاریخ سوریه و لبنان و فلسطین ، بیروت 1958 .
  6. احمد ، سامی سعید : تاریخ فلسطین القدیم ، بغداد 1979 .
  7. خبرگزاری وفا : نگرشی به تاریخ کهن فلسطین ، نشریه شماره 1278 - 1279 .