توسعه طلبی صهیونیسم

از دانشنامه فلسطین


توسعه طلبی صهیونیسم ، اصطلاحی است که درباره نقشه های صهیونیسم جهانی که قصد اشغال تمامی فلسطین و قسمتی از سرزمینهای عربی مجاور را در سر می پروراند به کار می رود . در دین یهود این نقشه توسعه طلبانه " اسرائیل بزرگ " به معنای دولت بزرگ یهودی که تمام یهودیان عالم در آن گرد می آیند ، نامیده می شود . هدفهای توسعه طلبانه صهیونیسم را از اشغال سرزمینهای فلسطین می توان شناخت . زمینهایی که از مفهوم " میهن ملی " یهود که تعهد بالفور ( 1917 ) و قطعنامه تقسیم ( 1947 ) و خطهای آتش بس موقت ( 1948 ) معین می کرد ، تجاوز می نمود . ( نک - : آتش بس ، موافقتنامه ) .

احتمالاً اصطلاح " اسرائیل بزرگ " تجسم واقعی توسعه طلبی صهیونیستی باشد ، زیرا صهیونیسم هرگز یک دولت قانونی با مرزهایی که توسط کشورهای عربی و کشورهای جهان شناسایی شده باشد نبوده تا بخواهد مرزهای خود را از آنچه که هست ، فراتر ببرد . حقیقت آن است که صهیونیسم از آغاز قصد ایجاد " اسرائیل بزرگ " را داشته ، ولی می خواست بدون آنکه پیشاپیش مرزهای دولت مورد نظر خود را اعلام کرده باشد به تدریج جامه عمل به آن بپوشاند . نظرها درباره این مرزها متفاوت است ، زیرا گرچه بعضیها در این مورد به گفته های تورات استناد می کنند ، ولی خود آن متنهای توراتی نیز مبهم و نارسا می باشند .

مراحلی که در نقشه ایجاد " اسرائیل بزرگ " پیش از ظهور صهیونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی و پس از آن ، طی شده است می توان به شکل زیر تقسیم کرد :

  1. مرحله گذار از شوق مذهبی به " عشق به صهیون " و آن مرحله ایست که سالهای 1900 - 1870 را در بر می گیرد .
  2. مرحله سازماندهی تشکیلات جهانی صهیونیسم و محکم کردن پایه های آن و ایجاد دستگاههای لازم برای متمرکز کردن فعالیت صهیونیستی در فلسطین در سالهای 1920 - 1900 .
  3. مرحله تأسیس میهن ملی یهود و ریشه دار کردن پیوندهای رژیم صهیونیستی در فلسطین زیر سایه قیمومیت بریتانیا : 1940 - 1920 .
  4. مرحله ایجاد واقعیت صهیونیستی با برپایی اسرائیل در سال 1948 تاکنون با در نظر گرفتن جنگهایی که اسرائیل از راه آنها توانست زمینهای عربی بیشتری را به دست آورد و مرزهای خود را در پشت خطهای آتش بس قرار دهد .

صهیونیسم همواره سعی داشته و دارد که شوق مذهبی یهودیان به اماکن مقدسه را از هدف خود منحرف کند و آن را زیر پرده خوابهایی که به حقیقت در می آیند و افسانه هایی که لباس واقعیت می پوشند به چرخ مطامع سیاسی و اقلیمی خود ببندد . صهیونیسم ، برای توجیه تصرف غاصبانه فلسطین و برای آنکه روی هدفهای توسعه طلبانه خود در کشورهای عربی پرده بگذارد ، به استدلالهای دینی و تاریخی متوسل می شود . توجیه دینی بر پایه پیوندهایی استوار است که دیانت قدیمی یهودی را با سرزمین فلسطینی مرتبط می کند و نیز روابط روحی و معنوی ای که معتقدان این دین را بر " زمین فلسطین " بسته است . به ادعای پیروان این نظر خداوند فلسطین را بر یهودیان وعده داد و پس از آن ، مدت زمانی آن را به آنها واگذار کرد . وقتی که یهودیان از آن زمین رانده شدند نیز خداوند از زبان انبیا به آنها وعده داد که در زمان مقتضی به آن باز خواهند گشت . برخی از اینان بازگشت یهودیان به فلسطین را یکی از تدبیرهای بسیار مهم الهی درباره جهان می دانند . پیروان این طرز استدلال مدعی هستند که آئینهای نیایش و نماز یهودیان همه در سرزمین فلسطین متمرکز می شود ، و عبادت واقعی خدا تنها در معبد بیت المقدس کامل می باشد . نماز و مراسم و آئینهای دینی یهودی معنای واقعی خود را نمی یابند مگر در محیط فلسطین . اینان تا آنجا می روند که می گویند " برگرداندن " یهودیان به فلسطین ، شرط لازم برای رشد و رونق دین یهودی است و آن را برای مشارکت همه جانبه در زندگی روحی و معنوی انسانها آماده می سازد .

آنها یهودیت را پیش از آنکه یک دین جهانی بدانند که انسانهایی از نژادها و ملیتهای گوناگون به طور مادرزادی یا از روی اعتقاد به آن گرویده باشند ، دیانتی " ملی " می دانند . از نظراینان یهودیت به طور یکسان طبیعتی دینی و دنیایی دارد و بیان خود را در زندگی یک جامعه مستقل می یابد .

بنابراین صهیونیسم عنصری دینی را در بر می گیرد و آن را برای مسخر کردن دین یهودی برای خدمت به هدفهای خود و واداشتن یهودیان از یکسو و جهان مسیحیت از سویی دیگر به همگامی با سیاست خود به کار می بندد . مهم ترین جنبه های این فعالیت دینی تأکید کردن بر آنچه که " رابطه تاریخی " میان قومیهود و زمین اسرائیل نامیده می شود و عرضه کردن این رابطه به شکلی که مطامع صهیونیسم را تأمین کند ، می باشد .

نام " زمین اسرائیل " ( ارتز ایزرائیل ) بنابر ادعای تعالیم یهودی بر آن قسمت از جهان که در جنوب غرب آسیا قرار دارد اطلاق می شود . از نظر اصطلاحات جغرافیایی امروزی این زمین شامل فلسطین - مرزهای روزگار قیمومیت بریتانیا - و قسمتهایی از کشورهای همجوار دیگر یعنی لبنان و سوریه و عراق و مصر می شود . یهودیت و یهودیان ، این منطقه را گهواره تکوین شکل گیری خود می دانند . هر چند که استفاده از عبارت " زمین اسرائیل " به معنای امروزی آن ظاهرا در پایان دوران دوم " مملکت اسرائیل " در طول قرن اول میلادی مرسوم شده بود ولی ریشه های آن در تورات است . با گذشت زمان و پراکندگی بیشتر یهودیان و در نتیجه اجتهادهای حکیمان یهودی ، مفهوم این عبارت گسترش یافت و به معنای رابطه نیرومند و همیشگی میان قوم یهود و " زمین - اسرائیل " و همچنین اعتقاد داشتن به حتمی بودن برگشت به آن ، با ظهور مسیح نجات دهنده ، در آمد . از سویی دیگر این در حقیقت بیان امیدها و آرزوهای سیاسی پنهانی بود که بر حسب اوضاع و احوال یهودیان در زمانها و مکانهای گوناگون گاهی آشکار می شد و گاه پنهان می ماند .

رابطه میان یهودیان و " زمین - اسرائیل " حتی در همان محدوده ها روش نیست و برحسب روایتهای تورات یا سایر کتابهای مقدس یهودیان ، متفاوت می باشد . این تفاوت به عامل زمان و یا تأثیرپذیری از شرایط زمانی که تورات یا بخش معینی از آن نوشته یا دورانهای بعدی که سایر کتابهای مقدس یهودیان طی آنها تدوین شد ، برمی گردد . پیش از همه رابطه ایست که در عهد خداوند به حضرت ابراهیم زمانی که بنابر تورات او را از دور به سوی کنعان رهنمون شد ، آمده است .

این عهد که صراحت بر این دارد که " زمین کنعان " به فرزندان ابراهیم داده شده است ، در قسمتهایی از سفر تکوین تورات ، یعنی از ابتدای آن ( 13/17 ) و تا پایان اصحاح بیست و ششم ، یاد شده است .

در سفر تکوین ( 15/18 ) چنین آمده است : " در آن روز خداوند با ابرام عهدی بست و گفت این زمین را از رودخانه مصر تا رود بزرگ رودخانه فرات بر فرزندان تو وا می گذارم . " همچنین در سفر تکوین ( 17/8 ) آمده است که خداوند بار دیگر همان عهد را با اسحاق و یعقوب بست ، نیز عهدی از راه ختنه با ابراهیم بست و او را خطاب داد و چنین گفت : " زمین غربت تو همه کنعان را به تو و فرزندان پس از تو ملکی ابدی می بخشم... "

ولی " زمین میعادگاه " دیگری نیز هست ، و آن زمینی است که خداوند پس از خروج یهودیان از مصر ، به موسی وعده داد : " پس موسی از عربات موآب به کوه بنو و از آنجا به رأس الفسجه که روبه روی اریحاست برفت ، و خداوند همه زمین را از جلعاد تا وان و تمامی نفتالی و زمین اقرایم و منشی و همه زمین یهودا را تا دریای غربی و جنوب و سرزمین اریحا شهر نخلها تا صوغر را به وی نشان داد . و خداوند به وی گفت : این زمینی است که به ابراهیم و اسحاق و یعقوب بخشیدم و گفتم به فرزندان تو آن را خواهم داد " ( سفر تثنیت 34/5 - 1 )

ولی این مرزها نیز علی رغم آنکه تورات در وصف آنها زیاد گفته است روشن نیستند . زمین میعادگاه بار دیگر و با استناد به تفسیرها و اجتهادهای بسیار به طوری ترسیم شد که تمامی منطقه میان دریا از غرب و صحرا از شرق و از جمله تمامی مناطق مسکونی اردن را در بر می گیرد . مرزهای جنوبی آن به خطی که عریش و عقبه را به هم می رساند قرار می گیرد در حالی که مرزهای شمالی آن روشن نیست و تنها به کوه شیخ ( حرمون ) اشاره شده است .

در سفر یشوع ( اصحاح نخست آیه 3 ) آمده است : " هر کجا که کف پای شما آن را به زیر بگیرد همان گونه که با موسی سخن گفتم ، به شما خواهم بخشید . از بیابان و این لبنان تا رود بزرگ فرات ، همه زمین حتیان و تا دریای بزرگ ( دریای مدیترانه ) در جهت مغرب آفتاب ، مرزهای شما خواهد بود . "

همچنین در سفر یشوع ( اصحاح سیزدهم/آیه های 1 تا 6 ) آمده است : " زمینهای زیادی مانده تا به مالکیت درآید . این زمینها چنین اند : همه سرزمین فلسطین ، تمامی زمین جشوریها از شیحور ( شاخه شرقی نیل ) که روبه روی مصر است تا مرز عقرون ( شهری در 15 کیلومتری جنوب شرقی یافا ) در شمال از آن کنعانیهاست... از تیمن همه زمین کنعانیها و غاری که از آن صیدونیها است ( غار جزین - لبنان ) تا افیق ( افقا - لبنان ) تا مرز آموریها و زمین جبلیها ( نسبت به جبیل ) و همه لبنان در جهت طلوع آفتاب از بعل جاد پائین کوه حرمون ( شهر حاصبیا در دامنه جبل الشیخ ) تا مدخل حمات . تمامی ساکنان لبنان تا مسرفوت مایم ( مشیرفه میان عکا و رأس الناقوره ) تمام صیدونیها را من از پیش اسرائیل خواهم راند . آنها را همان گونه که به تو حکم کردم میان آنها به قرعه تقسیم خواهم کرد . "

صهیونیسم متنهای تورات را بنابر میل خود و در پیروی از منافع و مطامع شناخته شده اش تفسیر می کند . به هر حال توجیه دینی که صهیونیسم به آن متوسل می شود مستقیما به این ادعا بسته است که می گوید برپایی دولت یهودی مستقل را کتاب مقدس پیش بینی کرده بود . یعنی بهانه صهیونیسم در تسلط بر فلسطین و ایجاد " میهن ملی یهودی " روی زمین آن ، زائیده ادعایی است که می گوید خداوند ملت برگزیده خود را وعده داد که این زمین را به او بدهد و بدین ترتیب " حقی الهی " در فلسطین به وی بخشید .

چنانچه همه این متنها با سرعت بررسی شوند مسایل زیر آشکار می گردد :

  1. تنها دو مأخذ هست که در آنها خطوط مرزهای چهارگانه " سرزمین میعادگاه " به روشنی یاد شده ، و این دو ، سفر عدد ( 34/12 - 1 ) و سفر حزقیال ( 47/20 - 15 ) می باشد .
  2. بقیه مآخذ ، زمین میعادگاه را به طور کلی مشخص می کنند مانند آنکه می گوید از نیل تا فرات ممتد می شود ، یا از سینا تا رود فرات و یا از دریای سرخ تا دریای فلسطین و یا از فرات تا دریای غربی ( مدیترانه ) .
  3. مرزهایی که برای زمین میعادگاه در سفر عدد ( 34/12 - 1 ) گفته شده است از همه متنهای دیگر کمتر است .
  4. مرزهایی که در متنهای مفصل آمده است بر نامهای مراکز قدیمی تکیه دارد که جغرافیای امروزی آنها را نمی شناسد . از نظر مرزهای شمالی ، مشخص ترین مرز بنابر سفر عدد ( 34/7 ) خطی است که از مدیترانه تا کوه هور و از آنجا تا مدخل حمات ، و صدد ( محل روستای حثیالا میان رود بزرگ و نهر عکار ) ، و بنابر سفر حزقیال ( 47/15 ) از حثلون تا صدد کشیده می شود . برخی از متنها را برای نشان دادن مرز شمالی مدخل حمات و جیبل به کار می برند ، مانند سفر یشوع ( 13/6 - 1 ) . این مطلب اجتهادهای صهیونیستی گوناگونی را در معین کردن مرز شمالی زمین وعده گاه ، در پی داشت .

البته تمامی این اجتهادها لبنان را بخشی از زمین میعادگاه بنابر تصور تورات ، قرار داده اند . و این مسأله در آن متنها که مرزهایی ایده آل برای دولت یهودی در تصور داشته اند مانند سفر تکوین ( 15/20 - 18 از نیل تا فرات ) و هم آن متنها که مرزهای کمتری برای دولت یهودی در تصور داشته اند مانند سفر عدد ( 34/12 - 1 ) صدق می کند .

براساس این مرزها " زمین اسرائیل " تقریبا 43هزار کیلومتر مربع را در بر می گیرد .

ولی مرزهای دیگری هست که " مرزهای طبیعی سرزمین اسرائیل " گفته می شوند و کمی از مرزهای " اصلی " بزرگتر و مساحت آن تقریبا 59هزار کیلومتر مربع است که نیمی از آن در غرب رود اردن " زمین غربی اسرائیل " و نیم دیگر آن در شرق رود اردن " زمین شرقی اسرائیل " قرار دارد . جالب توجه است که تعریف دوم " زمین اسرائیل " با مرزهایی که به موسی وعده شد از تعریف اول شایع تر است . شایان ذکر است که مرزهایی که سازمان صهیونیستی جهانی از کنفرانس صلح پاریس به سال 1919 خواست تا به عنوان " میهن ملی " یهود مورد شناسایی قرار گیرد با این تعریف آخری از مرزهای " زمین - اسرائیل " متناسب است .

اگر توجیه دینی ادعای صهیونیستها در مورد فلسطین به " حق الهی " آنها در زمین موعود و با تکیه بر عهدی که میان خداوند و ابراهیم بسته شد و همچنین عهدی که برای فرزندان ابراهیم بسته شد ، استناد می ورزد ، بهانه تاریخی آنها پایه های خود را بر مفهوم حق تاریخی قوم یهود در فلسطین استوار می کند . هرتزل ، فلسطین را چنین توصیف کرده است : " میهن تاریخی ما که همواره و با گذشت زمان در یاد و خاطره مان زنده مانده است "

از این رو بود که در توطئه اعلام موجودیت ( دولت اسرائیل ) عبارت " زمین اسرائیل گهواره ملت یهودی " آمده است .

بنابراین صهیونیسم چونکه نیاکان بسیار دور یهودیها قبل از بیست و شش صده در فلسطین زندگی می کردند ، تمایل خود را به تسلط بر فلسطین به ادعای خود با وجود حقوقی تاریخی برای یهودیان در آن سرزمین همراه می کند ، و به زودی همین روابط تاریخی معمولی به حق مؤد تاریخی یهودیان در فلسطین تبدیل می شود . سرزمین دیگران در نظر آنها " اقلیم طبیعی برای برپایی دولت مردم برگزیده خداوند در زمین مقدس خداوند " جلوه می کند . طرفداران این نظر بیهوده مدعی هستند که یهودیت زنده و فعال هرگز از فلسطین رخت بر نبسته است " و از زمان رم تاکنون و حتی در طول قرنهای گذشته دوام آورده و روابط بی همتای خود را با یهودیان در تمام نقاط جهان حفظ کرده است "

صهیونیسم ، برخاسته از این بهانه های دینی و تاریخی است و موجودیت خود را مدیون آنها می داند ، در عین آنکه از شرایط و اوضاع و احوالی که در قرن نوزدهم در روسیه و اروپای شرقی و غربی زندگی یهودیان را در بر می گرفته است استفاده و بهره برداری کرده است . عوامل دیگری مانند شکل گیری تفکر ملی گرایی و ایجاد بسیاری از دولتهای ملی و پس از آن توسعه نفوذ استعمار اروپایی از یکسو و ظهور سامی ستیزی از سوی دیگر به آن یاری رساند . ( نک - : سامی ستیزی ) فکر صهیونیسم به معنای جلب یهودیان به فلسطین و ایجاد یک دولت برای آنها که با فعالیت سیاسی و اسکانی آنها مورد شناسایی بین المللی قرار گیرد ، در قرن نوزدهم به وجود نیامده است ، بلکه تاریخ آن به حدود دو صده پیش از این برمی گردد . اشخاص بسیاری از میان یهودیان و سایرین در قرنهای هفدهم و هیجدهم پیدا شدند که این باور را داشتند و برای تحقق آن با انگیزه های متفاوتی کوشش می کردند . ولی به علت نامساعد بودن شرایط چه از لحاظ خود یهودیان و چه از لحاظ بین المللی ، کوششهای آنان برای تحقق این فکر با شکست روبه رو شد . در قرون وسطی نیز هرچند گاه و در کشورهای مختلف ، جنبشهایی مذهبی در میان یهودیان پدید می آمد و آنان را به مهاجرت به فلسطین " زمین - اسرائیل " دعوت می کرد . برخی از رهبران دینی نیز به آنجا مهاجرت کردند .

یکی از نخستین شخصیتها که برپایی دولت یهودی درفلسطین را تبلیغ می نمود حاخام یهودی کلعی ( 1878 - 1798 ) بود که اصلاً سفاردی و از اهالی یوگسلاوی بود و به اسکان یهودیان در فلسطین دعوت می کرد . کلعی را به علت نوشته هایش یکی از پیشگامان فکر صهیونیستی می شمارند . در سال 1862 حاخام آلمانی ، تزوی حیرش کالیشر ، تحت تأثیر افکار کلعی کتابی به زبان عبری به عنوان " در جستجوی صهیون " منتشر کرد و در آن افکار مشابهی را ترویج کرد . در سالهای آغازین دهه 1830 کالیشر به یکی از افراد خانواده یهودی و ثروتمند روچیلد در پاریس پیشنهاد کرد فلسطین را از محمدعلی که آن زمان بر فلسطین مسلط بود خریداری کند و برای مهاجرنشینهای اروپای شرقی اختصاص دهد . همین پیشنهاد را به مونت ویوری یهودی انگلیس نیز عرضه کرد .

پس از آنکه روسیه تزاری قیود بیشتری را برای یهودیان روسیه تعیین کرد و اقامت آنها را به محلهای معین منحصر ساخت برخی از مبلغان " آزادی خواهی و روشنگری " ( نک - : روشنگری و آمیزش یهودی ، جنبش ) از روشنفکران یهودی فرصت را برای مبارزه با فکر آمیزش مناسب یافتند و در صدد پیدا کردن راه حلی عملی برای مسأله یهودیان برآمدند . یکی از اینان پیرتز سمولینسکینی ( 1885 - 1841م ) بود که به تبلیغ عقاید خاص خود درباره وضعیت یهودیان و مشکلات آنها در روسیه پرداخت و آنها را به مهاجرت از میهن خود به تنها جایی که می توانند در آن زندگی کنند ، یعنی " زمین - اسرائیل " فرا می خواند . یکی از پیروان وی به نام موشه لیولیلینبلوم ( 1910 - 1843م ) جزوه ای به عنوان " رستاخیز ملت یهود در سرزمین مقدس نیاکان " منتشر کرد و در آن برای تشکیل یک جمعیت برای مهاجرنشینی تبلیغ کرد . به زودی حاخام حاموئیل موهیلیور ( 1898 - 1824م ) اولین جمعیت دوستداران و یاران صهیون را در سال 1882 تأسیس کرد . یکی از نخستین اندیشمندان صهیونیستی ، الیعازاربن یهودا ( 1922 - 1875م ) بود که برای " اسکان در زمین - اسرائیل " و زنده کردن زبان عبری به عنوان زبان ملی تبلیغ می کرد و تأثیر عمده ای در تجدید حیات زبان عبری داشت .

توسعه طلبی صهیونیستی در زمان صهیونیسم هرتزلی رشد و نمو کرد ( 1905 - 1895م ) . تیودور هرتزل روزنامه نگار اتریشی مؤس جنبش نوین صهیونیستی و پدر روحانی بلامنازع آن به حساب می آید . او بود که اصول عقیدتی صهیونیسم سیاسی را شکل داد و دهه آخر عمر خود را وقف عملی ساختن و سازمان دهی این افکار نمود . او با دعوت کردن برای برپایی نخستین کنفرانس صهیونیستی با شرکت نمایندگانی از یهودیان تمام کشورهای جهان ، نقش عمده ای را در یکپارچه کردن صفوف صهیونیستها زیر پرچم سازمان جهانی صهیونیسم ایفا کرد . در سال 1896 هرتزل کتاب " دولت یهود " را منتشر کرد و آن را به عنوان " کوشش برای ایجاد یک راه حل نوین برای مسأله یهود " معرفی نمود . او مسأله یهود را " مسأله ای ملی " می دانست و معتقد بود که " دولت یهودی برای جهان یک ضرورت ناگزیر است و از این رو به هر حال به وجود خواهد آمد " ، نیز آنکه " وحدت تاریخی ملت یهود واقعیتی است که راهی برای انکار آن وجود ندارد . "

اهمیت تفکر و بحث و کنکاش در داخل جنبش صهیونیستی درباره معین کردن سرزمینی که برای یهودیان مناسب باشد نه تنها به جنبه تاریخی منحصر نیست ، بلکه این مناقشه بر شناخت انگیزه های واقعی در پس جنبش صهیونیستی کمک می کند ، و پاسخ بسیاری از ادعاهای صهیونیستها را فراهم می آورد .

فکر ایجاد دولت یهودی از ابتدا و پیش از هرتزل رابطه تنگاتنگی با فلسطین نداشت . او در کتاب خود " دولت یهود " اعلام می کند که هیچ کشوری را بر دیگری ترجیح نمی دهد . او می پرسد : آیا فلسطین را انتخاب خواهیم کرد یا آرژانتین را و می گوید : " ما آنچه را که داده می شود و آرای عمومی یهودیان انتخاب می کند می گیریم... آرژانتین یکی از حاصل خیزترین کشورهای جهان است و در اقلیم وسیعی که کم جمعیت و خوش آب و هوا است امتداد دارد . جمهوری آرژانتین نیز در مقابل زمینی که به ما واگذار می کند سودهای کلانی خواهد برد... و میهن تاریخی فراموش نشدنی ما فلسطین است ، و تنها بردن نام فلسطین با جاذبیت عظیمی مردم ما را تحت تأثیر قرار می دهد . " سپس می گوید : " اگر اعلیحضرت سلطان ، فلسطین را به ما ببخشد ما تعهد می کنیم تمامی مشکلات مالی ترکیه را حل کنیم . "

فکر هرتزل تنها به آرژانتین منحصر نمی شود ، او درباره جزیره موزامبیک که زیر اشغال پرتقالیها بود نیز فکر می کرد ، همچنین درباره ( اولاندا ) در آفریقای خاوری . هرتزل همچنین در 22/10/1902 درخواستی برای وزیر مستعمرات بریتانیا فرستاد و از او خواست تا اجازه دهد یهودیان در قبرس و سینا و العریش اقامت گزینند و دولت خود را برقرار سازند .

ولی در آخر امر عقیده جنبش صهیونیستی بر این قرار گرفت که هدف خود را ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین قرار دهد . علی رغم آنکه این جنبش نام فلسطین را در دوره پیش از جنگ جهانی اول به کار می برد ، و در پایان موفق شد تا از دولت بریتانیا تعهد بالفور را در مورد ایجاد " میهن ملی " یهودیان در فلسطین تحصیل کند ، نام فلسطین در آن زمان معنای بین المللی معینی نداشت بلکه یک نام گذاری تاریخی و جغرافیایی شمرده می شد و تنها پس از پایان جنگ و در ضمن توافقهایی که میان متفقین در آن جنگ حاصل شد ، این نام یک صفت دولتی و سیاسی معینی به خود گرفت .

از این رو نام بین المللی با نام فلسطین در مفهوم صهیونیستیآن کاملاً مطابقت نمی کرد . این درهم آمیختگی در نام گذاری ابهاماتی را دامن زد که مطامع صهیونیسم جهان تنها به زمین فلسطین در محدوده مرزهای بین المللی تعیین شده پس از جنگ جهانی اول منحصر می شود . این ابهام کمک کرد تا نیتهای توسعه طلبانه اسرائیل کاملاً روشن نشود .

در برنامه بازل که به تصویب کنگره صهیونیستی نخستین رسید چنین آمده است : " هدف صهیونیسم ایجاد میهنی است برای ملت یهود در فلسطین که با یک قانون عام تضمین شود " کنگره دوم صهیونیستی ( 1898م ) تأسیس " بانک استعماری یهودی " و همچنین فعالیت " اسکانی " به صورت منظم را مورد تصویب قرار داد . در کنگره سوم ( 1899م ) این بانک با نام " صندوق پس انداز یهودی برای استعمار " تأسیس شد تا فعالیتهای اسکانی در " فلسطین و مناطق مجاور آن " را تأمین کند . کنگره چهارم ( 1900م ) مقرر کرد که پیش نویس طرح مربوط به تأسیس صندوق ملی یهودی تهیه شود و شعار " کار یهودی بر زمین یهودی " در برنامه قرار گیرد . کنگره صهیونیستی پنجم شاهد تأسیس بانک ملی یهودی بود و مقرر داشت تا اموال جمع آوری شده در صندوق تنها برای یک هدف به کار گرفته شود و آن خرید زمین در فلسطین است . کنگره صهیونیستی هفتم ( 1905م ) تغییر اساسنامه " صندوق پس انداز یهودی برای استعمار " را تصویب کرد و بند مربوط به دادن اولویت به فلسطین و سوریه برای اجرای طرحهای استعماری یهودی را به شکل زیر درآورد : " در فلسطین و سوریه و هر یک از بخشهای آسیایی دیگر ترکیه و در شبه جزیره سینا و جزیره قبرس " مرزهایی که صهیونیسم برای فلسطین تعیین کرده است ، یعنی آن زمینها که صهیونیسم جهانی طمع در تصرف و برقراری دولت یهودی در آنها دارد از سال 1919 شناخته شده می باشد ، زیرا جمعیت جهانی صهیونیسم در 3/2/1919 یادداشتی به شورای عالی کنفرانس صلح در پاریس ارسال کرده و طی آن ، کلیات مرزهای فلسطین ، یعنی مطالبه زمینهایی را که می باید به دولت یهودی تحویل داده شود ، روشن کرده بود . این یادداشت از کشورهای شرکت کننده در کنفرانس پاریس خواسته بود تا آنچه را که " حق تاریخی ملت یهود در فلسطین ، و حق یهودیان در بازسازی میهن قومی خود در آنجا " عنوان شده بود ، مورد شناسایی قرار دهند . فلسطین مورد نظر یادداشت ، چنین مرزبندی شده بود :

مرزهای فلسطین می باید خطوط کلی زیر را تعقیب کند : " در شمال ، مرز از نقطه ای در ساحل دریای مدیترانه نزدیک صیدا شروع می شود و با بستر آبهای جاری از کوههای لبنان تا پل قرعون ادامه می یابد ، از آنجا تا بیره روی خط فاصل میان حوضه دره قرن و دره یتم امتداد دارد ، سپس در جهت و در امتداد خط فاصل میان دامنه های شرقی و غربی جبل الشیح تا نزدیک بیت جن ادامه می یابد و از آن پس به سمت شرق روی ساحل شمالی رود مغینه تا آنکه به موازات راه آهن حجازی و در غرب آن ، کشیده می شود . "

" در شرق ، خطی که در غرب و به موازات راه آهن حجازی تا خلیج عقبه ادامه می یابد . "

" در جنوب ، خطی که با توافق حکومت مصر کشیده می شود . "

" در غرب ، دریای مدیترانه . "

" لازم است که تصویب جزئیات مرزها یا هر گونه تغییرات در آنها توسط کمیسیون ویژه ای انجام گیرد که یهودیان نیز در آن نماینده داشته باشند . "

در یادداشت همچنین آمده است که " منبع اصلی آبهای فلسطین از کوه شیخ است ، جدا کردن آن ضربه ای اساسی به زندگی و حیات در فلسطین وارد می کند... بنابراین می باید به دست کسانی باشد که تمایل و توانایی بیشتری در حداکثر بهره برداری از آن را دارند . برای حمایت از حقوق آبیاری مردمی که در جنوب رودخانه لیطانی زندگی می کنند ، می باید تضمینهایی بین المللی ایجاد گردد . چنانچه توجه کافی به این منابع مبذول شود ، ممکن است در توسعه لبنان و فلسطین به کار گرفته شوند " .

" جلگه های حاصلخیزی که در شرق رود اردن قرار دارد از کهن ترین عصرهای تورات از لحاظ اقتصادی و سیاسی با زمینهای غرب آن رود پیوند داشتند . این سرزمینی که امروزه تعداد اندکی در آن ساکن هستند ، در زمان رم ، ساکنان بسیاری را تأمین می کرده است ، امروزه نیز به طور اعجاب انگیز ، امکانات اسکان در محدوده وسیعی از آن فراهم می باشد . رعایت عادلانه نیازهای اقتصادی فلسطین و شبه جزیره عربی ایجاب می کند که هر دو حکومت از دو طرف در امتداد راه آهن حجاز به آن دسترسی داشته باشند . "

" نیز توسعه کشاورزی متمرکز و سایر طرحها در شرق اردن ایجاب می کند که فلسطین راهی به دریای سرخ داشته باشد و بتواند بندرگاههای خوبی را روی خلیج عقبه ایجاد نماید . "

خصوصیات توسعه طلبی صهیونیستی ، در قطعنامه ویژه ای که در کنگره دوازدهم صهیونیستی ( 1921 ) در مورد مسأله مرزها صادر گردید ، ظاهر شد و شکل مشخص خود را یافت . کنگره به نام " ملت یهودی " چنین اعلام کرد :

" کنگره با احساسی از آسایش آگاه شده است که منطقه اردن که ملت یهود به عنوان بخش متممی از زمین اسرائیل به آن می نگرد ، به منطقه قیمومیت فلسطین مشمول خواهد شد . کنگره خود را ناگزیر می بیند که تأسف خود را اعلام کند زیرا راه حل مناسبی تاکنون برای مسأله مرزهای شمالی زمین اسرائیل پیدا نشده است... کنگره همچنین از کمیته اجرایی می خواهد که از هیچ اقدامی در آینده کوتاهی نکند... تا از انصراف ازیکپارچگی اداری و اقتصادی فلسطین - یعنی در دو کرانه اردن - و فرصت دادن به سیاست ایجاد مناطق نفوذ متعدد جلوگیری شود ، زیرا این اقدام ، امکانات اسکان و استعمار را که در اختیار توده های یهودی جویای کار قرار می گیرد ، کاهش خواهد داد . کنگره امیدوار است که حکومت جمهوری فرانسه منافع ملت یهودی را با دید موافق بنگرد و نسبت به آنها وفادار بماند . "

در آغاز سال 1919 کاپتن تورمان بنتویش که همراه نیروهای بریتانیایی از مصر به فلسطین آمده بود کتابی با عنوان " فلسطین یهودیها : گذشته ، حال و آینده " منتشر کرد و در ابتدای آن نقشه ای از فلسطین قرار داده بود که از " بیروت تا خلیج فارس " امتداد می یافت ، و در آن چنین آمده بود : " نیازی نیست که فلسطبن در آینده نیز داخل مرزهای تاریخی خود محدود بماند ، زیرا استعمار اسکانی می تواند چنان گسترش یابد که تمامی آن منطقه را که وعده ( از فرات تا نیل ) گفته بود شامل شود ، و از دریای مدیترانه تا رود فرات و از کوههای لبنان تا رود مصر گسترده شود . این همان زمینی است که به ملت برگزیده داده شد . "

آرتور روبین ( 1876 - 1943م ) که کنگره صهیونیستی هشتم ( 1907م ) وی را مأمور کرد تا اوضاع اجتماعی یهودیان و مهاجرنشینهای صهیونیستی در فلسطین را مطالعه کند ، در سال 1919 رساله مفصلی درباره بنای " زمین - اسرائیل " منتشر کرد و در آن به " یکپارچه کردن فلسطین در محدوده مرزهای تاریخی و اقتصادی و طبیعی آن به شکلی که از لحاظ اداری یک منطقه باشد " دعوت کرد . وی مرزهای آن را به شکل زیر مطرح کرد :

" و اما درباره مرزهای شمال ، از نظر تاریخی ، شکی نیست که یکی از دو منبع اصلی رود اردن ، یعنی منبعی که نزدیک بانیاس می باشد ( در نزدیکی شهر قدیمی دان ) در ضمن آنها قرار می گرفته است . لیکن دلایل اقتصادی ایجاب می کند که فلسطین به سوی شرق امتداد یابد به طوری که منبع دیگر رود اردن ، را نزدیک حاصبیا ( حاصبانی ) دربر گیرد . رود اردن رودخانه اصلی فلسطین است ، و آبهای آن از نظر تولید انرژی و همچنین از نظر آبیاری اهمیت فوق العاده ای دارد . بهره گیری منطقی و متناسب از آبهای آن در فلسطین مقدور نیست مگر آنکه تمامی منابع و سرچشمه های ، آن از آن فلسطین شود . منبع رود اردن در حاصبیا ( حاصبانی ) بر مدار 23 - 27 قرار دارد . بنابراین مرزهای شمالی فلسطین از این منبع رود اردن بر مدار یاد شده تا دریای مدیترانه امتداد می یابد . در قسمت شرقی حاصبیا مرزهای شمالی بر همان مدار 33 - 27 قرار می گیرد تا به قله حرمون ( که روی مدار 55 - 35 غرب گرینویچ قرار دارد ) می رسد و از آن جا به درعا ادامه می یابد . "

" دیدگاه تاریخی بر ما حکم می کند که در مشرق ، دو منطقه موآب و آمون قدیمی را که در گذشته بخشی از دولت یهودی بودند به داخل مرزهای شرقی ملحق کنیم و در نتیجه مرزها را تا به صحرا برسانیم . "

در اینجا روبین به مخالفت احتمالی در میان اعراب سوریه و حجاز در مورد الحاق این بخش بزرگ از راه آهن حجاز به فلسطین پی می برد و از شدت گرفتن این مخالفت بیمناک می شود ، زیرا این راه آهن تنها وسیله ارتباطی میان سوریه و حجاز می باشد . از این رو توصیه می کند که درباره این موضوع نزاع و درگیری صورت نگیرد زیرا چنین اقدامی از لحاظ سیاسی خردمندانه نیست ، و به جستجوی راه حلی می پردازد که تمامی صاحبان منافع قانونی را راضی کند . او راه حل را در این می بیند که راه آهن را بی طرف اعلام نماید یا آنکه منطقه عبور آن را در اختیار یک اداره مشترک قرار دهد . و چنانچه چنین راه حلی عملی نشود و صهیونیستها ناگزیر شوند مرزهای شرقی خود را تا قسمت غربی راه آهن عقب ببرند ، متصل کردن خاک فلسطین با راه آهن یاد شده در نقطه های معینی مانند معان و امان و درعا ، ضروری می شود . نیز لازم می آید تا حق اولویت در استفاده از راه آهن یاد شده تأمین گردد . "

پس از آن ، روبین از مرزهای جنوبی سخن می گوید : " مرزهای جنوبی با خطی مشخص می شوند که از رفح روی مرز مصر به عقبه ، بندری که در زمان سلیمان با نام عصیون جابر شناخته می شد ، می رود و از آنجا با گذر از معان که بر راه آهن حجاز قرار دارد ، تا صحرا امتداد می یابد .

" یکی از مسایل بسیار مهم که می باید حتی الامکان درباره آن با حکومت بریتانیایی - مصری به توافق رسید آن است که مرزهای جنوبی تا عریش گسترش یابد ، زیرا این منطقه که تاکنون برپا مانده است برای درختکاری مناسب است و از این رو برای برنامه های استعمار اسکانی یهودیان خیلی سودمند خواهد بود . دولت بریتانیا تاکنون به مسکونی کردن این منطقه تمایلی نداشته است زیرا این کمربند صحرایی را سدی طبیعی می داند که جلوی یورش های غافلگیرانه ترکها را می گیرد . با از بین رفتن این خطر و ایجاد دولت مستقل فلسطین ، ممکن است بریتانیا با اسکان یهودیان در این منطقه و الحاق آن به فلسطین که در روزگار گذشته جزو آن بوده است ، موافقت کند . "

بدین ترتیب روبین نقشه ای از فلسطین بزرگ ارایه می دهد که طول آن حدود 260 و عرض آن 115 کیلومتر می باشد . این مرزها علاوه بر فلسطین زمان قیمومیت ، شهرستانهای زیر را نیز در بر می گرفت : شهرستان صور از توابع استان بیروت ، شهرستانهای کرک و سلط ( استان کرک ) ، شهرستان عجلون ( استان حوران ) و شهرستان قنیطره ( استان دمشق ) . جمعیت این منطقه که روبین مرزهای آن را مشخص کرده است به استناد اطلاعات رسمی که وی در سال 1915 از مقامات عثمانیبه دست آورد حدود 880هزار تن بوده است . تقسیم جمعیت برحسب ادیان آنها چنین بوده است : 710هزار مسلمان ، 90هزار یهودی ، و 80هزار مسیحی . جنبش تجدید نظرطلبی با رهبری ولادیمیر ژابوتنسکی پرچمدار توسعه طلبی بی پروای صهیونیستی بود . در زمان برگزاری کنگره صهیونیستی دوازدهم ( 1921 ) مخالفت با سیاست حاییم وایزمن رئیس سازمان صهیونیستی شکل گرفت . این مخالفت به رهبری ژابوتنسکی بود . او در مدتی که عضو کمیته اجرایی بود مأمور بررسی و مطالعه مشکلات مربوط به آنچه که خود " مسأله امنیت یهودیان در فلسطین " می نامید گردید و در این مدت افکار توسعه طلبانه او شکل گرفت . فعالیتهای ژابوتنسکی که بیست سال ( 1940 - 1920 ) طول کشید به پیدایش سازمان نوین صهیونیستی انجامید . این سازمان طرفدار تشکیل یک ارتش صهیونیستی و برپا کردن دولت یهودی روی هر دو کرانه رود اردن در محدوده تاریخی و قدیمی مملکتهای اسرائیل و یهودا بود . جریانی که رهبری آن با ژابوتنسکی بود ، با نام " جنبش تجدید نظرطلبی " شناخته شد . تجدید نظرطلبی ژابوتنسکی و پیروان آن بر تبلیغ برای تصحیح برنامه سازمان صهیونیستی استوار بود . آنها می خواستند سیاست صهیونیستی را به گونه ای مقرر کنند که ضامن تأسیس یک کشور مشترک المنافع در فلسطین باشد ، و تفسیر وینستون چرچیل وزیر مستعمرات آن زمان انگلیس در کتاب سفید را که در سال 1922 منتشر شد باطل کند . این تفسیر بر اخراج شرق اردن از محدوده سیاست " میهن ملی یهود " ، حکم می نمود .

ژابوتنسکی اصول اساسی جنبش تجدید نظرطلبی را چنین معرفی می کند :

هدف صهیونیسم : تشکیل دولت یهودی

محدوده جغرافیایی : دو کرانه اردن

شیوه : استعمار دست جمعی

نظام مالی : قرضه ملی

به نظر او " نظامی کردن " جوانان یهودی در فلسطین و در آوارگی ( دیاسپورا ) یکی از مسئولیتهای ضروری و فوری صهیونیسم می باشد .

و بدین ترتیب جنبش تجدید نظرطلبی پا به عرصه وجود گذاشت و در نظر داشت برنامه بازل را به شکل زیر تصحیح کند : " هدف صهیونیسم آن است که به تدریج فلسطین ( به همراه شرق اردن ) را به یک کشور مشترک المنافع یهودی ، یعنی کشوری که از طریق یک اکثریت واقعی یهودی ، خود بر خود حکومت می کند ، تبدیل کند . هر گونه تفسیر دیگری از صهیونیسم ، و به خصوص آنچه که در کتاب سفید سال 1922 آمده است می باید نادرست شناخته شود . "

این اصول همچنین به تشکیل ارتش مستقل یهودی ، و به تبلیغ برای اجرای اصلاحات ارضی در فلسطین ، دعوت می کرد . البته شرط آن بود که اصلاحات ارضی به خلع مالکیت زمینهای عربی به بهانه آنکه در مالکیت " طبقه افندیها یا اربابان " می باشد و بی حاصل و بایر مانده است بیانجامد . این زمینها در حالی بایر مانده که صهیونیستها و وابستگان جنبش کارگری سعی دارند از راه خرید با استفاده از پولهای جمع آوری شده از یهودیان عالم ، روی آنها دست بگذارند .

علی رغم آنکه میان صهیونیسم رسمی و تجدید نظرطلب در ظاهر تفاوتها و جدائیها هست در حقیقت نقاط مشترک میان آنها بیشمار است که در سطوح گوناگونی عمل می کنند . احتمالاً اختلاف آنها بیشتر به عوامل شخصی و روشها مربوط شود تا به جوهر حقیقی صهیونیسم و هدف نهایی آن . توسعه طلبی آن چنان که سایر صهیونیستها می خواهند آن را یک گرایش انحرافی و زائیده میلها و هوسهای فردی و خصلت " جنگجویان " ژابوتنسکی بنمایانند نیست و تنها منحصر به صهیونیستهای افراطی نمی باشد ، بلکه یکی از پایه های اصلی طرز تفکر صهیونیستی می باشد . در حقیقت صهیونیسم با گرایش توسعه طلبانه خود در هر دو جناح رسمی علنی و تجدید نظرطلبانه ، هرگز از راه ژابوتنسکی منحرف نشد و همواره در پی گامهای او گام برمی داشت و از او پیروی می کرد .

از این رو عجیب نیست که برنامه بالتیمور ( 1942 ) آرای تجدید نظرطلبان را که همواره برای آن تبلیغ و ترویج می کردند ، دربر گیرد . اجتماع صهیونیستی که در هتل بالتیمور در نیویورگ منعقد گشت بر " روابط تاریخی میان ملت یهود و فلسطین " تأکید ورزید ، کتاب سفید منتشر شده در سال 1939 را مردود اعلام کرد و تأسیس کشور یهودی را مورد تأیید قرار داد . بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم ، همه سازمانهای تروریستی و نظامی صهیونیستی فعالیت خود را به صورت " هماهنگ و یکدست در محیطی از هماهنگی و همکاری در جهت افزایش ترور و به کار گرفتن خشونت و زور در راه تحقق نقشه های صهیونیستی " شروع کردند . و این چیزی بود که در اعلامیه حکومت بریتانیا در تاریخ ژوئیه 1946 به آن اشاره شده است .

روشهایی که سازمان تروریستی مخفی صهیونیستها برای واداشتن عربها به فرار از فلسطین به کار بردند ، چنین بود : تروری هایی که بعد از تقسیم با اجرای کشتارهای جمعی مانند دیریاسین ( نک - : دیریاسین کشتار - 1948 ) و ناصرالدین ( نک - : ناصرالدین - کشتار ) ایجاد شد ، و پخش کردن شایعات و ایجاد هراس و اعمال فشارهای روانی بر ساکنان روستاهای دورافتاده عربی برای واداشتن آنها به ترک روستای خود و پناه بردن به کشورهای هم جوار ، و محاصره دراز مدت و جدا کردن ساکنان عرب از سایر قسمتهای کشور ، و جلوگیری از رسیدن امداد به آنها مانند وقایع طبریه ، و تجاوزهای علنی به غیر نظامیها برایراندن آنها از روستاهایشان ، آن گونه که در عین الزیتون و صفوریه و صفصاف ، روی داد .

پس از تشکیل اسرائیل در سال 1948 تمامی سازمانهای تروریستی منحل و در ارتش اسرائیل ادغام گشتند . ولی سازمان اتسل یا ایرگون " سازمان نظامی " که از سال 1942م رهبری آن با مفاخیم بگین بود ، در سال 1948م به یک حزب سیاسی که حزب حیروت به رهبری بگین بود ، تبدیل گشت و دنباله جنبش تجدید نظرطلب به شمار می آمد . حزب حیروت با قطعنامه سازمان ملل متحد در مورد تقسیم فلسطین به مخالفت برخاست ، زیرا از دیدگاه آن ، بازپس گرفتن ( زمین - اسرائیل ) " با مرزهای تاریخی آن " حق طبیعی یهودیان بود .

صهیونیسم جهانی پس از نیم قرن تلاش و کوشش پیگیر توانست با قطعنامه تقسیم که از طرف سازمان ملل متحد در 29/11/1947 صادر شد ، و اعراب از همان آغاز با آن مخالفت کردند ، ( دولتی ) را که می خواست و برای آن فعالیت می کرد ، ایجاد کند . برای سران صهیونیسم جهانی روشن بود که این دولت که با قطعنامه تقسیم سال 1947 ایجاد شد ، یا دولت بزرگتری که پس از توسعه طلبی اسرائیل در سال 1948 به وجود آمد ، تنها سر پلی بود که بخشی از مطامع ارضی آنان را تشکیل می داد . ولی برای آنها فرصتی فراهم می کرد تا در جهت تحقق تمامی آن مطامع گام بردارند .

اسرائیل از همان آغاز ، کار خود را برای توسعه طلبی آماده می کرد . از این رو از سال 1955 در کمین فرصتهای توسعه به سمت شرق نشسته بود . در سال 1956 با زنجیره ای از حمله ها که نیروهای نظامی اسرائیل علیه مواضع و روستاهای مقدم در کرانه انجام دادند ، زمینه را به طور جدی برای اشغال کرانه غربی رود اردن آماده می کردند . در 13 سپتامبر آن سال نیروهای اسرائیلی به روستای رهوه حمله کردند و 15 عرب را کشتند ، و در 14 سپتامبر در حمله دوم بر روستای غرندل 15 عرب را کشتند ، و در 16 سپتامبر حمله سوم خود را علیه روستاهای حوسان دوادی فوقین انجام داد و 31 عرب را کشت و در 12 - 11 اکتبر به شهر قلقیلیه حمله کرد ( نک - : قلقیلیه - کشتار ) و 50 عرب را کشت . همراه با این حمله ها تبلیغات صهیونیستی وسیعی انجام گرفت تا اذهان عمومی جهانیان را برای حمله ( اسرائیل ) به اردن آماده کند ، ولی ظاهرا پیشنهاد فرانسه و انگلیس به اسرائیل در مورد حمله مشترک به سینا باعث شد تا تجاوز اسرائیل به جای آنکه علیه اردن که نقشه آن طراحی شده بود صورت گیرد ، به سوی مصر گردانیده شود . در سال 1956 هدف اسرائیل اشغال و الحاق شبه جزیره سینا بود ، ولی در سال 1956 شرایط برای این کار مساعد نبود و آن را به سال 1967 موکول کرد .

در مورد مرزهای شمالی ، ( اسرائیل ) از ماه مارس 1951 مطالبات خود را برای تسلط بر منطقه خالی از سلاح میان خود و سوریه اعلام کرد و سپس آن منطقه را اشغال نمود . پس از آنکه در 18/5/1951 شورای امنیت قطعنامه ای دایر بر خروج . اسرائیل از آن مناطق صادر کرد ، اسرائیل به آن توجهی ننمود . در مرحله بعدی ، اسرائیل حمله های خود را به پاسگاههای مقدم سوریه در چندین اقدام نظامی تکرار کرد ( نک - : مناطق عاری از سلاح ) .

تجاوز ژوئن 1967 ( نک - : جنگ 1967 ) خود یکی از مراحل توسعه طلبی صهیونیستی بود . در نتیجه این جنگ ، زمینهای عربی وسیعی اشغال شد که نه تنها از محدوده بین المللی فلسطین که در زمان قیمومیت بریتانیا مشخص شد ، تجاوز می کرد بلکه بخشهایی از فلسطین بزرگتر را که صهیونیسم جهانی مرزهای آن را برای دولت یهودی دلخواه خود معین کرده بود نیز شامل می شد . وقتی اسرائیل الحاق بخش عرب نشین شهر بیت المقدس را اعلام کرد ، در حقیقت گام دیگری در راه رسیدن به هدف - اشغال آشکار از طریق الحاق - بر می داشت . این مرحله نخست الحاق بود که مرحله بعدی آن ، الحاق بلندیهای جولان در سوریه بود . پس از آن نوبت حمله اسرائیل به لبنان در ژوئن 1982 رسید که خود مرحله تازه ای بود در اجرای نقشه های توسعه طلبانه صهیونیسم . اسرائیل همواره کوشش می کرد نیت واقعی خود را در مورد الحاق سرزمینهای عربی اشغال شده با بهانه درخواست مرزهای " امن و شناسایی شده " پنهان بسازد . این مرزهای امن از نظر اسرائیل ، مرزهای ترک مخاصمه ( آتش بس ) پیش از جنگ 1967 نمی باشد . ولی در عین حال همواره از توضیح مقصود خود درباره مرزهای امن طفره رفته و می رود ، و تنها به این ادعا بسنده می کند که مقصودش مرزهای جدیدی است که از مرزهای پیشین بزرگتر است . موضع گیری اسرائیل در این باره تا کنون بر دو مسأله متکی بود : اول این که می گوید مرزهای امن خطوطی نیست که در تاریخ 4/6/1967 برقرار شد ، و دیگری که جنبه اجرایی دارد ، مدعی است که مرزهای امن و دفاع پذیر را می توان از راه مذاکره مستقیم طرفهای مربوط تعیین کرد . در عین حال دهها نقل قول متفاوت و ضد و نقیض از مقامات مسئول اسرائیلی درباره مرزهای اسرائیل و سرنوشت زمینهای اشغالی شنیده شده است . احتمالاً مهم ترین این اظهار نظرها آن است که در برنامه حزب کار حاکم پیش از انتخابات اکتبر 1969 آمده است . در این برنامه گفته شده است که علاوه بر بیت المقدس عربی ، سینا و بخش غزه و ارتفاعات جولان می باید به صورت دایمی به اسرائیل ملحق شود . رود اردن می باید " مرز امن " باشد و هیچ یک از نیروهای بیگانه حق ندارد از آن به سوی مغرب بگذرد . پس از کنگره عمومی نخست این حزب بار دیگر این مسأله را مطرح کرد و در تاریخ6/4/1971 بر لزوم ایجاد " تغییرات مهمی " در مرزهای قبل از 4/6/1967 اسرائیل تأکید ورزید . براساس این تغییرات ، اسرائیل ارتفاعات سوریه ، بیت المقدس ، بخش غزه ، شرم الشیخ و یک نوار ساحلی که آن را به اسرائیل وصل می کند ، و مساحت آن بنابر نیازهای امنیتی تعیین می شود ، در دست خود نگاه می دارد . علاوه بر آن عبور هرگونه نیروهای نظامی عرب از رود اردن به سمت غرب ممنوع می شود . برخی از مقامات مسئول اسرائیلی در تفسیر عبارت " مرزهای امن " اجتهاد به کار بردند و واژه هایی را که در قطعنامه شماره 242 شورای امنیت نیامده به کار بردند . ابا ابان وزیر خارجه ، عبارت " مرزهایی که بتوان از آنها دفاع کرد " و گلدا مایر نخست وزیر ، عبارت " مرزهای پیشگیرانه " را به آن اضافه کردند . از این اظهار نظرهای مشخص تر درباره زمینهایی که قصد الحاق آنها را دارند ، همچنین الحاق های عملی شده در بیت المقدس و جولان و ایجاد مهاجرنشینها در کرانه غربی و بخش غزه و جولان به روشنی برمی آید که با این دو عبارت تازه کوشش دارند بگویند که مرزهای مورد نظر اسرائیل تنها آنهایی نیست که برنامه های توسعه طلب آن برایش در خارج از مرزهای تعیین شده در قطعنامه تقسیم ، ( 1947 ) تأمین کرده است بلکه علاوه بر آن مایلند که به پشت خطهای ترک مخاصمه سال 1949 دست یازند و دست آوردهای اقلیمی را که به زور در تجاوز ژوئن 1967 کسب کرده اند حفظ کنند .

بدین ترتیب اسرائیل به اشغال زمینهای عربی به دست آمده در جنگ 1967 ادامه می دهد و کوشش می کند که با ایجاد مهاجرنشینهای اسرائیلی در تمامی مناطق اشغال شده ، وضعیت امر واقع را به وجود آورد . تأسیس مهاجرنشینها با حکومت لیکود به رهبری مناخیم بگین در سال 1977 افزایش یافت . در همان سال انورسادات رئیس جمهور مصر به بیت المقدس مسافرت کرد و در پی آن موافقتنامه کمپ دیوید ( نک - : کمپ دیوید ) را با دولت صهیونیستی ( 1978 ) امضا کرد . در موافقتنامه های یاد شده عبارت " خودمختاری " در کرانه غربی به کار رفته است . منظور اسرائیلها از این عبارت مشروع جلوه دادن اشغال کرانه غربی توسط ( اسرائیل ) زیر این پوشش است که عربهای فلسطینی در این قسمت دارای اختیارات و حقوق مدنی هستند که در سایه حاکمیت اسرائیل و حضور نظامی و اسکان آن به دست آورده اند .

در پی آن مصر و اسرائیل در تاریخ 26/3/1979 پیمان " مصری - اسرائیلی " را امضا کردند که به موجب آن مصر به شناسایی اسرائیل اعتراف می کند و با آن روابطی طبیعی برقرار می سازد و بدین گونه هدفهای امت عربی و حقوق ملی ملت فلسطین در مقابل عقب نشینی اسرائیل از سینا را به فراموشی می سپرد . در زمان حکومت لیکود و با پیدایش جنبشهای " اسکانی " توسعه طلب جدید ، سمت گیری توسعه طلبی نیرومندتر شد . یکی از برجسته ترین جنبشهای صهیونیستی که پس از جنگ ژوئن 1967 پیدا شده و آشکارا خواستار توسعه طلبی صهیونیستی است " جنبش سرزمین کامل اسرائیل " می باشد . این جنبش از عناصر افراطی احزاب گوناگون صهیونیستی به ویژه حیروت تشکیل شده است . پیدایش این جنبش در پی اوج گیری موج شووینیسم بود که این باور شیوع پیدا کرد که فرصت در برابر اسرائیل برای توسعه و گسترش و تحقق هدفهای استراتژیک و توسعه طلبانه صهیونیسم مناسب شده است . این جنبش در شعارهای خود عنوان می کرد که از " یک وجب " زمینهای اشغالی اعراب نباید عقب نشینی کرد و خواستار ادامه تأسیس مهاجرنشینها در تمامی این سرزمینها بود و همچنین شعار " بازگشت صهیون و همه تبعیدیان و اسکان ملت اسرائیل در سرزمین اسرائیل " را سر داد . جنبش مؤکدا ادعا می کرد که هدفش بزرگتر از به دست آوردن صلح با اعراب است و عبارتست از : " بازگرداندن ملت اسرائیل به سرزمین اسرائیل و بازگردانیدن سرزمین اسرائیل به ملت اسرائیل " می باشد .

جنبشهای توسعه طلب دیگری نیز پیدا شدند مانند جنبش " گوش ایمونیم " یا " اتحاد ایمان " که یک جنبش توده ای و دینی افراطی بود که در سال 1974 تشکیل شد . بیشتر اعضای این جنبش از دانش آموزان مدرسه های دینی وابسته به حزب مفدال و دانشجویان دانشگاه بار - ایلان . بودند . شعار این جنبش " اسکان یافتن در همه بخشهای زمین اسرائیل " است . این جنبش از اواخر حکومت معراخ و در زمان حکومت لیکود مهاجرنشینهای بسیاری را در کرانه غربی ایجاد کرد . این جنبش با پیمان صلح که میان مصر و ( اسرائیل ) بسته شد مخالفت می ورزد و به هیچ گونه عقب نشینی از هیچیک از بخشهای اشغال شده عربی رضایت نمی دهد .

جنبش دیگری هست به نام " کاخ " که با گوش آمونیم همکاری می کند . این نیز یک گروه کوچک دینی و فاشیست است که بازمانده اتحادیه تروریستی دفاع یهودی می باشد و با گوش آمونیم در فعالیتهای اسکانی همکاری می کند و خواستار راندن جبری و قهری اعراب از فلسطین می باشد .

مآخذ :

  1. رزوق ، اسعد : اسرائیل الکبری ، دراسة فی الفکر التوسعه الصهیونی ، بیروت 1968 .
  2. جریس ، صبری : تاریخ الصهیونیة 1862 - 1917 ، بیروت 1977 .
  3. وزارت دفاع ملی - ارتش لبنان ، مؤسسه بررسیهای فلسطینی : القضیة الفلسطینیة و الخطر الصهیونی ، بیروت 1973 .
  4. شحاته ، ابراهیم : الحدود الآمنه و المعترف بها ، بیروت 1974 .
  5. کتاب المقدس ، العهدالقدیم ، الطبعة الکاتولیکیة ، بیروت 1960 .