ایالات متحده آمریکا و مسأله فلسطین ( 1823 - 1967 )
تاریخ جهان کمتر شاهد جنبشی بوده که مانند جنبش صهیونیسم در روش خود از " ماکیاول " پیروی کند که نزد آن ، هدف وسیله را ( هر چند غیراخلاقی باشد ) توجیه می کند . ( نک - : صهیونیسم ) . از وقتی که کنفرانس بال در سال 1897 ( نک - : کنفرانس صهیونیسم ) دستور کار صهیونیسم ، برای استعمار فلسطین و ایجاد دولت یهودی را مشخص کرد ، رهبران صهیونیسم ، در استفاده از آن برای رسیدن به اهدافشان ، که به دقت ترسیم شده بود ، لحظه ای خودداری نکرده اند و برای به دست آوردن جواز استعمار فلسطین ، در آن واحد با چندین کشور تماس گرفتند . نحوه برخورد ، ادعاها و وعده های آنها ، از کشوری به کشور دیگر و از رهبری به رهبر دیگر تفاوت داشت . با قیصر آلمان و سلطان عثمانی تماس گرفتند ، همین طور با افراد دیگر و توانستند در حکومت انگلیس نفوذ کنند و در آنجا محلی مناسب برای فعالیت خود بیابند . حکومت انگلیس در سایه نظام قیمومیت که آن را موافق با مطامع صهیونیسم اداره می کرد اعلامیه بالفور را صادر کرد و مهاجرت یهودیان به فلسطین راتسهیل نمود .
ولی ظلم انگلیس به ملت فلسطین ، یکباره صورت نگرفت . این کشور ، در مقابل مقاومت پیوسته مردم ، ناگزیر به اتخاذ سیاست چندگانه ، در سال 1939 دست به کار تنظیم و صدور کتاب سفید گردید : ( نک - : مکدونالد ، کتاب سفید 1939 ) و رهبران صهیونیسم را مجبور کرد تا به دنبال هم پیمان جدیدی به نام آمریکا بروند . البته این کشور از سال 1917 برای به دست آوردن نقش مناسبی در خاورمیانه عربی به ویژه در رابطه با قضیه فلسطین کوشش داشت که در زیر به طور گذرا به آن اشاره می شود .
الف - از سال 1823 تا 1940 :
آمریکا در طول دوره سیاست تدافعی و آرام خود بین سالهای 1823 ( اعلام اصل مونرو ) تا 1941 ( فروپاشی ناوگان آمریکا در نبرد پرل هاربور ) تلاش و اهتمام قابل توجهی در مورد منطقه خاورمیانه بروز نداده است . در این فاصله و مدت زمان ، خاورمیانه ، نمایانگر هیچ فائده اقتصادی یا تجاری و یا ارزش سیاسی قابل اعتنا برای سردمداران آمریکا نبود . ولی با بروز جنگ جهانی دوم و بالا گرفتن جنگ سرد به ویژه با شروع اجرای " استراتژی مقابله با نفوذ شوروی " که در آن زمان به نظر آمریکا گسترش یافته و تهدیدکننده منطقه خاورمیانه بود ، اهمیت استراتژیک خاورمیانه و در قلب آن ، جهان عرب ، در مقابل سیاستمداران روبه تبلور و خودنمایی گذارد و پس از آن که انگلیس از اقدام به ایفای نقش ضامن آزادیها و حامی سازمانهای لیبرالی در یونان و ترکیه شانه خالی کرد و اوضاع اقتصادی آن در زمینه داخلی و خارجی تا حدودی وخیم گشت ، پیچیدگی امور افزونی یافت .
از جمله حقایق در رابطه با رژیم صهیونیستی این است که آمریکا در پشتیبانی فراگیر و غیرمحدود از این رژیم به همان اندازه پشتیبانی انگلیس از جنبش صهیونیسم در دوره قبل از ایجاد دولت اسرائیل در سال 1948 از نظر فکری و نظری و مالی و غیره به صهیونیسم خدمت کرده است .
در این مورد اشاره به دو نمونه کافی است . یکی این که لرد بالفور وزیر خارجه انگلیس قبل از سخنرانی معروفش در دوم نوامبر 1917 مضمون آن را به ریاست جمهوری آمریکا عرضه داشته و او در تلگرامی که کلنل هاوس ، مشاور رئیس جمهور ، در تاریخ 16/10/1917 به وزارت خارجه انگلیس مخابره کرد ، با این مضمون موافقت نمود و دیگری ، گزارش کمیته کارشناسان آمریکایی پیرامون فلسطین است که بنابه درخواست ویلسون رئیس جمهوری در 12/1/1919 به او تقدیم شد . این اعمال را می توان آغاز تماس مستقیم سیاست آمریکا با مسأله فلسطین به حساب آورد . کنگره آمریکا در تاریخ 21/9/1922 قطعنامه ای صادر نمود که برپایی وطنی ملی برای یهودیان در
فلسطین را تأیید کرده و از حکومت آمریکا خواستار همکاری با انگلیس در این زمینه شد .
در پی آن ، در تاریخ 3/12/1924 معاهده آمریکا و انگلیس منعقد شد تا بر قیمومیت انگلیس بر فلسطین ، لزوم ضرورت تحقق وعده بالفور ، اعطای نوعی خودمختاری به یهودیان فلسطین و اعطای اختیارات کلی به آژانس یهود که عهده دار تعاون و همکاری با حکومت انگلیس و دستگاه حاکمه آمریکا در تمامی امور مربوط به منافع یهودیان بود ، تأکید نماید .
دراین معاهده آمده بود که کشور قیم - انگلیس بایستی تمامی امکانات و تسهیلات را برای انتقال یهودیان به فلسطین فراهم نماید و مهمتر این که انگلیس می بایست قبل از انجام هر عمل و اقدام مربوط به آینده فلسطین با ایالات متحده آمریکا مشورت نموده و موافقت آن را کسب نماید . در عمل ، زمانی که انگلیس ، زیر فشار انقلاب 1936 فلسطین ، ناچار گردید از گزارش کمیته پادشاهی ( کمیته بیل ) و سفارش آن به تقسیم فلسطین حمایت و تصمیم خود مبنی بر پشتیبانی و انجام سفارشات این گزارش را اعلام نماید ، روزولت رئیس جمهور آمریکا در 8/7/1937 تأکید و اصرار دستگاه حاکمه آمریکا را دایر بر این که تمامی فلسطین اشغالی وطن ملی یهود است ، اعلام کرد و در زیر فشار آمریکا و صهیونیسم ، انگلیس ناچار شد این گزارش را به شورای جامعه ملل ارجاع دهد و این شورا تصمیم گرفت موضوع مسکوت بماند و سپس مورد بررسی مجدد قرار گیرد .
با شروع جنگ جهانی دوم ، به مرور زمان نقش آمریکا در صحنه سیاسی جهان بارز گردید تا این که در اواخر جنگ توازن قوا به سود آن تغییر یافت . بدین منظور صهیونیستها به سوی آمریکا روی آوردند تا این کشور که تا آن زمان صرفا کمک مالی به آنها نموده بود ، منبعی برای کمک سیاسی باشد .
ب - از سال 1940 تا 1967 :
از سال 1940 آمریکا کانون فعالیت صهیونیسم سیاسی شد ، علی رغم آن که انگلیس به دلیل ادامه قیمومیتش بر فلسطین ، مقام اول توجهات را اشغال کرده بود .
جنبش صهیونیسم که منشأ آرزوها و اهداف بسیاری از سیاستمداران انگلیسی بود تا کمک استراتژیک منافع آنها در خاورمیانه باشد ، از انگلیس ( که اگر کمک آن نبود ، تئوریهای صهیونیستی ، از بعیدترین و محال ترین تئوریها در جهان بود ) کناره گرفت و با همان آرامش و طرز کار همیشگی و همان روش فرصت طلبانه ، در پی منافع خود به آمریکا روی آورد . عوامل زیادی آمریکا را واداشت تا با تأیید صدور قطعنامه بالتیمور در سال 1941 که به موجب آن ملت یهود حق داشت علاوه بر لغو کتاب سفید 1939م . انگلیس ، جامعه اسرائیلی رادر فلسطین به وجود آورد ، به طور آشکار از جنبش صهیونیسم حمایت کند از جمله :
- انتقال مسئولیت انگلیس در مشرق عربی عموما و فلسطین خصوصا به آمریکا تا ادامه برنامه ها را پس از این که انگلیس از نظر مالی و سیاسی نتوانست با خطرات تهدیدکننده منافعش در منطقه و خارج از آن مقابله کند ، برعهده گیرد . این به معنی جایگزینی آمریکای جوان و نیرومند به جای امپراتوری پیر و ناتوان انگلیس در صحنه روابط بین المللی و به ویژه خاورمیانه بود .
- حمله تبلیغاتی پر قدرت صهیونیستی در سازماندهی نیروها و روش انجام اقدامات خود . دستگاههای تبلیغاتی صهیونیستی با برانگیختن افکار عمومی آمریکائیان نسبت به مسئولان آمریکایی در آن زمان به ویژه در طول سه روزی که در خلالش طرح تقسیم در مجمع عمومی سازمان ملل " سال 1947 " در جریان بود ، فشار زیادی بر حکومت آمریکا وارد آوردند . ( نک - : تقسیم فلسطین ) .
- سیاست داخلی آمریکا و عوامل مؤثر بر آن که در نهایت بر سیاست خارجی اثر می گذاشت . همان طور که هاری ترومن رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا خطاب به نمایندگان عرب اعزامی برای اعتراض به سیاست طرفداری آمریکا از اسرائیل ، اعلام کرد ، میزان آرای انتخاباتی یهودیان و هواداران آنان ، عامل مؤری در این زمینه بود .
- تمایل جهانیان به یهودیانی که تحت فشار هیتلر قرار گرفته بودند . پس از انعکاس این ایده در اذهان ، به ویژه در اذهان اروپائیان که " بگذار اعراب تاوان ستمهای نازیها به یهودیان را بپردازند " موجب شد تا جنبش صهیونیسم بتواند با سود جستن از این مطلب برای اعمال نفوذ در متن قطعنامه سیاسی آمریکا راه پیدا کند و آن را به نفع خود برای ایجاد دولت اسرائیل و به دست آوردن مشروعیت بین المللی برای آن ، مورد استفاده قرار دهد ، سپس مرزهای این دولت را گسترش داده تا مرزهای " اسرائیل بزرگ " برساند و از تمام دنیا و مخصوصا فلسطینیهای صاحب قانونی کشور ، در این مورد اعتراف بگیرد .
می توان بدون اغراق گفت علی رغم بعضی میانه رویهای تاکتیکی سیاست آمریکا در مورد مسأله فلسطین در زمان آیزنهاور ، حمایت قاطع استراتژیک از اسرائیل مسأله ای است که می توان آن را خط مشی سیاسی آمریکا در خاورمیانه عربی توصیف نمود . این مطلب با بررسی سیاست آمریکا از ابتدای ورود به صحنه تا سال 1967 ، آشکار می گردد . این سیاست دو مرحله را پشت سر گذاشته است :
- مرحله اول : که از آغاز دخالت مستقیم آمریکا در مسأله فلسطین تا قراردادهای آتش بس دائم اعراب و اسرائیل در سال
1949 ادامه داشته است . این مرحله ای است که دکتر فایزصایغ یکی از پژوهشگران فلسطینی ، آن را مرحله جنون یا خطای اساسی می داند .
حکومت ایالات متحده در این مرحله تمامی سعی خود را جهت دستیابی به تأیید بین المللی برای ایجاد دولت یهودی در فلسطین به رسمیت شناختن آن در صورت برپایی و عضویتش در سازمان ملل و سپس سر و سامان دادن به وضعیت آن در منطقه از طریق بهبود رابطه اسرائیل با تمام دولتهای عربی همسایه ، به کار گرفت .
هر دو رئیس جمهور ، روزولت و جانشین او ، ترومن ، در مقابل فشار صهیونیستها در مورد گسترش و ادامه مهاجرت یهودیان به فلسطین ، تسلیم شده و از نفوذ خود بر انگلیس برای تشویق آن به این کار استفاده کردند .
در جریان کنفرانسهای سیاسی قبل از انتخابات سال 1944 هم جمهوری خواهان و هم دموکراتها درصدد جلب آرای یهودیان آمریکا برآمدند . جمهوری خواهان از مزیتی برخوردار بودند زیرا اعلام کردند که روزولت رئیس جمهوری دموکرات آمریکا ، در انجام مسئولیتهای خود نسبت به یهودیان کوتاهی نموده زیرا انگلیس را برای جلب مفاد اعلامیه بالفور تحت فشار لازم قرار نداده است . در اکتبر 1917 ، وودرو ویلسون رئیس جمهوری دموکرات ، یکی از آخرین طرحهای اعلامیه بالفور را قویا مورد حمایت قرار داده بود . اما متعاقب آن ، هیچ یک از دولتهای آمریکا اقدامی در جهت انجام آن به عمل نیاورده بود .
روزولت برای آن که از وعده های جمهوری خواهان عقب نماند ، در اکتبر 1944 پیامی برای کنگره صهیونیستهای آمریکا ارسال داشت و اعلام کرد که حکومت آمریکا با کتاب سفید صادره در انگلیس در سال 1939 موافق نیست . علاوه بر این ، برنامه انتخاباتی حزب دموکرات ( حزب روزولت ) در 20/7/1944 اعلام کرد : " ما بدون هیچ تردیدی از باز شدن درهای فلسطین برای مهاجرت و استفاده یهودیان ، حمایت و از سیاست ایجاد کامنولث ( یعنی تأسیس یک کشور مشترک المنافع یهودی ) در آنجا طرفداری می کنیم " او در خاتمه اعلام کرد " در صورت انتخاب مجدد ، در جهت تحقق این سیاست گام برخواهم داشت " . لکن در ماههای بعد ، از سوی واشنگتن اقدامی در تأیید این سخنان به عمل نیامد . این بی تفاوتی موجب نگرانی عمیق رهبران یهودی در آمریکا گردید . ولی در 16 مارس 1945 کاخ سفید به خاخام وایز ، یک رهبر برجسته یهودی ، مجددا اطمینان داد که روزولت هنوز به وعده اکتبر 1944 خود وفادار است .
وقتی که اعراب نیز نسبت به سیاست بی طرفی آمریکا در قبال فلسطین دچار شک و تردید شدند ، در 5 آوریل 1945روزولت نامه ای برای ابن سعود نوشت و در آن اظهار داشت که : " یقینا اعلی حضرت به خاطر می آورند در جریان مذاکرات اخیر به ایشان اطمینان دادم که تا آنجا که به من ، به عنوان رئیس قوه مجریه این دولت ، مربوط است ، اقدامی صورت نخواهم داد که نسبت به مردم عرب خصمانه باشد " . متعاقب ملاقات ابن سعود با روزولت ، این نامه محرمانه منتشر شد . نامه مزبور در اواخر سال 1945 توسط دولت ترومن و بنا به اصرار برونز ، وزیر امور خارجه ، انتشار یافت . برونز اصرار زیادی برای انتشار آن داشت زیرا می خواست ادامه بی طرفی و دوستی آمریکا نسبت به اعراب را مورد تأیید مجدد قرار دهد .
در دوره ریاست جمهوری ترومن ، توجه آمریکا به مسأله فلسطین بیشتر شد و دستگاه هیأت حاکمه آمریکا تلاشهای خود را به کار گرفت تا یهودیان برای ایجاد ساختار جدید فلسطین به عنوان وطن ملی خود ، آزادی عمل داشته باشند .
انگلیس و مخصوصا اتلی ( Attlee ) نخست وزیر وقت این کشور ، به طورکلی از واشنگتن به علت وعده های خصوصی اش به اعراب و یهودیان و عدم مشارکت مستقیم در حل مسأله فلسطین ، ناراضی بودند . بدین ترتیب بنا به پیشنهاد اتلی ، یک کمیته مشترک تحقیقاتی آمریکایی انگلیسی در نوامبر 1945 تشکیل شد . ( نک - : انگلیسی - آمریکایی - تحقیق ) در این زمان آمریکا به خاطر گزارش کمیته مزبور ، مجددا تلاش خود را آغاز کرد و وزارت امور خارجه آن به نمایندگان آمریکا در کمیته اصرار کرد که رقابت همیشگی دو قدرت بزرگ و همچنین منافع اقتصادی و سیاسی ایالات متحده آمریکا در منطقه را از یاد نبرند . کمیته مزبور در گزارش خود بر تداوم حکومت تحت قیمومیت تا زمانی که سرپرستی سازمان ملل بر فلسطین پایان پذیرد ، سفارش می نمود و خواستار صدور اعلامیه ای با سه اصل شد تا تضمین نماید که فلسطین ، کشوری عربی یا یهودی نبوده و شکل نهایی حکومت فلسطین باید حقوق و منافع هر سه طائفه را دربرگیرد و به تمامی ساکنان آن بالاترین نوع خودمختاری داده شود . کمیته در سفارشات خود بر ضرورت اعطای اجازه مهاجرت فوری صد هزار یهودی به فلسطین تأکید می کرد و این تنها موضوعی بود که دستگاه حاکمه ترومن با آن موافقت نمود .
گزارش نهائی کمیته در 23 آوریل 1946 به دولتهای انگلیس و آمریکا تسلیم شد و در اول مه 1946 منتشر گردید .
پیشنهادهای کمیته آمریکایی - انگلیسی سدی بود در برابر آرزوی صهیونیستها برای رسیدن به یک میهن یهودی ، اما بلافاصله از سوی اعراب و اسرائیل رد شد . کمیته پیشنهاد کرده بود یک تحت الحمایگی تشکیل شود تا در موعد انقضای قیمومیت ، جایگزین دولت انگلیس گردد . کمیته در بخشی از برنامه کلی خود ، پیشنهاد کرده بود که مهاجرت یهودیان به
فلسطین تسهیل شود . ترومن رئیس جمهور آمریکا ، به این پیشنهاد افزود که هر چه زودتر صدهزار جواز صادر شود تا مهاجرت یهودیان رانده شده به فلسطین آسان گردد . انگلیس اصرار می کرد که کلیات گزارش باید اجرا شود ولی پذیرش یهودیان ، مشروط به خلع سلاح ارتشهای " غیرقانونی " یهودی باشد . سرانجام از پیشنهادهای کمیته صرف نظر شد زیرا اولاً ترومن رئیس جمهور آمریکا و همچنین اتلی ، نخست وزیر انگلیس ، در نظریات خود آشتی ناپذیر بودند و ثانیا ترومن مایل نبود حمایت نظامی و اقتصادی آمریکا را برای اجرای پیشنهادهای کمیته تعهد کند .
آمریکا همچنین در تاریخ 12/8/1946 طرح گریدی - موریسن را به قصد محروم ساختن اعراب از برپایی کشوری برای فلسطینیها به عنوان بخشی از عملیات تقسیم ، رد نمود . سرانجام با فرارسیدن انتخابات کنگره آمریکا در نوامبر 1946 ترومن در روز تعطیلی یهودی ، یوم کیپور در 4 اکتبر 1946 رسما طرح موریسن - گریدی ( Morrison - Grady ) را رها کرد و اعلام داشت که مهاجرت صدهزار یهودی به فلسطین باید فورا آغاز شود . ( نک - : موریسن - گریدی ، طرح - ) ، وی همچنین اجرای طرح تقسیم فلسطین براساس نقشه آژانس یهود را سفارش نمود .
سرانجام در 18 فوریه 1947 انگلیس اعلام کرد که مشکل دیرپای فلسطین را به سازمان ملل متحد ارجاع می دهد زیرا تلاشهایش برای حل مسأله با شکست مواجه شده است . در نتیجه ، کمیته ویژه سازمان ملل متحد درباره فلسطین تشکیل شد تا مسائل را بررسی و پیشنهادهای خود را ارائه نماید . این کمیته از نمایندگان یازده کشور ایران ، استرالیا ، کانادا ، چکسلواکی ، گواتمالا ، هندوستان ، هلند ، پرو ، سوئد ، اوروگوئه و یوگسلاوی - که همگی نسبت به فلسطین بی طرف بودند - تشکیل شده بود . در اوت همان سال ، کمیته پیشنهادهای خود را که شامل یک طرح اکثریت و یک طرح اقلیت بود منتشر کرد . طرح اکثریت خواستار تجزیه فلسطین به کشورهای عربی و یهودی و قراردادن بیت المقدس و حومه آن زیر نظر یک تحت الحمایگی بین المللی بود . طرح اقلیت ، ایجاد یک فدراسیون را پیشنهاد می کرد .
امتناع قاطع اعراب از پذیرش این هر دو طرح موجب گردید که طرح اقلیت نیز قبل از ارجاع به مجمع عمومی سازمان ملل متحد قاطعانه رد شود . تشکیل فدراسیون مستلزم همکاری اعراب و یهودیان بود و لذا تا موقعی که طرفین شدیدا با این نظریه مخالف بودند ، مطالعه و بررسی آن عملی نبود . اینک سازمان ملل با طرح اکثریت که تجزیه فلسطین را پیشنهاد کرده بود ، مواجه بود . پذیرش طرح تجزیه ، به دوسوم آرای اکثریت مجمع عمومی نیاز داشت . بنابراین حامیان طرح می باید دستبه تبلیغ وسیعی می زدند تا آن را به تصویب سازمان ملل متحد برسانند . گرچه ایالات متحده آمریکا دارای سیاست هماهنگ و روشنی در مورد فلسطین نبود ، ولی از اقدام در جهت کسب آرای لازم دست نکشید . نمایندگان آمریکا ، نمایندگان آژانس یهود را برای پذیرش طرح ، یاری فراوان نمودند و از طرف ترومن دستوراتی برای اعمال فشار مستقیم و غیرمستقیم صادر شد و نیز مسئولان آمریکایی ، از کشورهای عربی یا اسلامی که مخالف تقسیم بودند و یا در مورد آن تردید داشتند ، خواستند تا با آن موافقت کنند . کاخ سفید ، نمایندگان و میانجی گران متعدد از جمله کاردینال سییلمان " رئیس اسقفهای نیویورک " را برای تأکید ضمانت اکثریت مطلوب مورداستفاده قرارداد و در تاریخ 26/11/1947 هنگام بحث موضوع تقسیم فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل از آنجا که نتیجه محتمل رأی گیری را برخلاف منافع جنبش صهیونیسم یافت ، خواستار به تأخیرانداختن رأی گیری تا تاریخ 29/11/1947 گردید و در خلال این سه روز توانست فشارهای کافی به طرفهای مخالف وارد کند . چین ، اتیوپی ، یونان ، هائیتی ، لیبی و فیلیپین که می خواستند در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بر ضد طرح تقسیم رأی بدهند ، مورد فشار شدید قرار گرفتند و در نتیجه ، تنها یونان در مقابل این فشارها ، شامل برهم خوردن روابط سیاسی تا تهدید به قطع کمکهای اقتصادی ، مقاومت کرد . بالاخره طرح تقسیم با اکثریت 33 رأی در مقابل 11 رأی مخالف و ده رأی ممتنع به تصویب رسید .
دیوید هورویچ یکی از نمایندگان آژانس یهود در سازمان ملل متحد ، نقش واشنگتن را در مجمع عمومی به شکل زیر ازرشیابی کرده است : " ایالات متحده تقریبا در ساعتهای آخر از بیشترین نفوذ خود استفاده کرد . و نتیجه نهایی آرا در پایان کار را باید به آن نسبت داد . "
تعیین انگیزه واقعی اقدام ترومن دشوار است . وی ادعا کرده که در این زمینه فقط از علائق بشردوستانه پیروی کرده است . او در خاطرات خود چنین می نویسد :
" وضع اسف بار کسانی که از قتل عام دیوانه وار آلمان هیتلری جان سالم بیرون برده بودند ، آزمایشی برای تمدن غرب بود و من به عنوان رئیس جمهور متعهد شدم که کاری در این باره انجام دهم : راه حلهائی که پیشنهاد شده بود تأسیس یک دولت یهودی ، برای قوم یهود بود . " برخی مورخان معتقدند که " بشر دوستی " ترومن نمی توانست عامل قطعی باشد . بلکه امکان انتخاب او در مقابل دیوئی ، فرماندار نیویورک بود که قاطعانه تصمیم داشت در حد امکان قبل از انتخابات ، به مسأله فلسطین خاتمه دهد .
طی چند ماه پس از تصویب طرح تجزیه در سازمان ملل متحد ، دولت آمریکا نسبت به صحت منطقی اقدام خود دچار
تردید شد . در اوایل سال 1948 کمیته نظامی کنگره آمریکا استدلال هایی از سوی فورستال وزیر دفاع و نیز نمایندگانی از شرکت نفت اعراب و آمریکا " آرامکو " دریافت داشت مبنی بر این که به عقیده همه آنها موضع دولت درباره طرح تجزیه ، از لحاظ اقتصادی صحیح نمی باشد و برای منافع ایالات متحده زیانبار است .
علی رغم این تردید و اضطراب در جبهه سیاسی ، آمریکا تا 14 مارس 1948 به سیاست طرفداری از صهیونیسم ادامه داد . در آن زمان ، هم ایالات متحده و هم اتحاد شوروری ، به یک قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد مبنی بر این که " شورای امنیت ، هر کاری را که به موجب منشور سازمان ملل متحد در توانش باشد ، برای تحقق پیشنهاد مجمع عمومی [درباره تجزیه] انجام خواهد داد " رای موافق دادند .
در 18 مارس 1948 ، ترومن ، حیم وایزمن را به حضور پذیرفت و به او اطمینان داد که ایالات متحده قاطعانه از طرح تجزیه حمایت می کند و به رغم شایعات موجود ، هیچ گونه تغییری در سیاست آمریکا موردنظر نیست . لیکن روز بعد ، در میان شگفتی و حیرت صهیونیستها ، ایالات متحده اعلام کرد که از موضع خود پیرامون طرح تجزیه عدول کرده است . در سازمان ملل متحد ، آستین ( Austin ) نماینده آمریکا با وظیفه دشوار توضیح علت تغییر سیاست دولت دست به گریبان بود .
توضیح آمریکا چنین بود : هر چند این دولت نگران مشکلات پناهندگان یهودی است ولی به منظور جلوگیری از وقوع جنگ در فلسطین ، تصمیم گرفته است که سیاست خود را تغییر دهد . چون اعراب تهدید کرده بودند که اگر تجزیه صورت پذیرد ، دست به جنگ خواهند زد ، و این امر برای رد تجزیه دلیل کافی تلقی شد . پیشنهاد متقابل آمریکا ، تحت الحمایگی موقت برای فلسطین تحت نظارت مستقیم سازمان ملل متحد بود .
در اواسط مارس 1948 شرایط برای یهودیان فلسطین به شدت تغییر کرد . با دریافت اولین محموله اسلحه یک کشتی روسی ، آنها قادر بودند بر شدت عملیات نظامی خود بیفزایند تا قسمت اعظم اراضی مشخص شده در طرح تجزیه را تحت کنترل خویش درآورند . هر قدر که موعد انقضای قیمومیت انگلیس نزدیکتر می شد ، این کشور قرارگاههای بیشتری را در فلسطین ترک می کرد که یکی پس از دیگری توسط نیروهای یهودی اشغال می شد .
سرانجام با انقضای قیمومیت در 14 مه 1948 صهیونیستها توسط بن گوریون ، تشکیل دولت اسرائیل را اعلام کردند و آمریکا ، یازده دقیقه بعد ، حتی قبل از این که حکومت موقت اسرائیل درخواست کند ، آن را به رسمیت شناخت .
دکتر فیلیپ سی . جساپ ( Philip C . Jessup ) رئیس هیأتنمایندگی آمریکا در سازمان ملل متحد که مشغول ایراد سخنرانی در توصیف تحت الحمایگی موقت بود ، به طور مضحکی مجبور شد سخنرانی خود را قطع کند و شناسائی کشور جدیدالتأسیس اسرائیل را از سوی دولت متبوع خود اعلام دارد . انگلیس نیز به دنبال آن به حمایت از صهیونیسم و تشکیل کشور اسرائیل پرداخت . " نداف سفران " نویسنده صهیونیست آمریکایی می گوید : اگر بریتانیا در پایان جنگ اول جهانی ، جنبش صهیونیسم را یاری نمی کرد و از راه وعده بالفور و قیمومیت ، فرصت ایجاد پایگاه امن در فلسطین را به آن نمی داد ، محال بود که طرح صهیونیسم به حقیقت بپیوندد .
همچنین باید اضافه نمود که اگرچه بریتانیا اجازه غصب ( سرزمین موعود ) را صادر و ورود صهیونیستها به فلسطین را آسان کرد ولی در صورتی که کمک ایالات متحده به جنبش صهیونیسم در پایان جنگ دوم جهانی ، اعطای وسایل لازم و بودجه کافی برای تشکیل آن از راه کمک سیاسی و قطعنامه تقسیم و به رسمیت شناختن فوری آن وقوع نمی یافت ، هرگز این طرح اجرا نمی شد . آمریکا از کشورهایی بود که استیلای اسرائیل بر مناطق جدید عربی را حتی پس از آتش بس سال 1949 ، نادیده گرفت . همچنین از کشورهایی بود که با عضویت اسرائیل در سازمان ملل متحد در تاریخ 11/5/1949 موافقت نمود . ( نک - : اسرائیل در سازمان ملل متحد ، عضویت ) .
- مرحله دوم : از سال 1950 تا 1967 : این مرحله ای است که طی آن آمریکا کوشید بین دولت اسرائیل و کشورها منطقه ، نوعی توازن برقرار و وضعی را که از زمان ایجاد دولت اسرائیل به وجود آمده بود ، حفظ کند .
آمریکا مبنای سیاست خود را در بیانیه سه جانبه ای که در 25/5/1950 از طرف آمریکا و انگلیس و فرانسه به طور جداگانه صادر شد ، مشخص کرد و توقف اقدام نظامی در خطوط آتش بس و تبدیل این خطوط به صورت مرزهای فعلی را خواستار شد . و علی رغم این که از ادامه سلطه تدریجی اسرائیل بر مناطقی ( مانند منطقه حوله در مرز با سوریه ) چشم پوشی می کرد ، سعی خود را به منظور جلوگیری از هر اقدام نظامی گسترده برای عبور از این مرزها از جانب هر نیروئی که باشد به عمل آورد . ولی در تأیید شورای امنیت سازمان ملل در صدور قطعنامه محکومیت اسرائیل در اقدام به عملیات نظامی برای گذشتن از خطوط آتش بس ، شرکت کرد . همچنین به همراه فرانسه و انگلستان در سال 1956 اسرائیل را به عقب نشینی از صحرای سینا پس از جنگ این کشور با مصر مجبور ساخت . ( نک - : جنگ 1956 ) .
علی رغم این که آمریکا همیشه ادعا می کرد خواهان حل مسالمت آمیز کشمکش اعراب و اسرائیل است ولی گام عملی جدی در این راه برنداشت . شاید می دانست که حالت روانی
موجود در کشورهای عربی ، در آن زمان اجازه نمی داد که آمریکا برای به رسمیت شناختن اسرائیل از سوی اعراب اقدام جدی انجام دهد . یا این که می دانست اسرائیل بایستی قبل از ارائه راه حل مسالمت آمیز ، از لحاظ ارضی بیشتری نماید . و حوادث زمان نشان داد که مورد اخیر عملی گردید .
هدف اول آمریکا در مرحله 1967 - 1950 حفظ دستاوردهای مرحله پیشین ، یعنی حفظ اسرائیل در خطوط آتش بس و منع هر تهدید جدی عربی برای وجود اسرائیل بود . به عبارت دیگر ، هدف ، چشم پوشی از حقوق تاریخی و نژادی و ملی مردم فلسطین و حاکمیت وضع موجودی بود که حوادث بین المللی ( در سازمان ملل ) و عملیات نظامی در فلسطین در سال های 1949 - 1947 به وجود آورده بود .
در این راستا آمریکا سیاستی را در پیش گرفت که مبتنی بر به فراموشی سپردن فلسطینیها یا توجه به آوارگانی بود که مستحق کمک و یاری موقت بودند تا در نهایت ، در جامعه عربی حل شوند . لذا به تلاش در جهت حل اقتصادی مشکل اسرائیل یعنی دگرگون ساختن مسأله فلسطینیها به مشکل پناهندگان یا مسأله ای انسانی و تهی ساختن آن از مضامین سیاسی اش پرداخت ، و از درخواستهای آژانس امداد سازمان ملل پشتیبانی کرد و مبالغی را به منظور وارد کردن فلسطینیها و تثبیت حضور آنها در جوامع و کشورهای عربی پناهگاه شان ، به این کشورها اختصاص داد و قدرتمندانه ، از اصل پرداخت خسارت در برابر عدم بازگشت فلسطینیها به سرزمین شان جانبداری کرد .
در این زمان تعدادی طرح آمریکایی یا مورد تشویق آمریکا که تأکیدی بر این سیاست بودند ، ارائه شد . ( مانند طرحهایی که در سالهای 56 - 1955 به عبدالناصر پیشنهاد شد ، طرح دالاس در سال 1955 و طرح ایدن در سال 1955 ) .
طرح " اریک جانسون " جهت حل مشکل پناهندگان فلسطینی و کل مسأله فلسطین از طریق همکاری کشورهای عربی و اسرائیل در بهره برداری از آبهای رود اردن ، در همین راستا بود .
طرح " جان فاستر دالس " وزیر امور خارجه آمریکا که در 26 اوت 1955 برای حل مشکل فلسطین ارائه شد نیز شامل اسکان پناهندگان فلسطینی در کشورهای عربی و تأمین وامهای مالی لازم و ترسیم مرزها و امضای معاهدات برای تضمین مرزها از راه تقویت بنیه اقتصادی آنها بود .
آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا در پنجم ژانویه 1957حلی را طرح نمود که نمایانگر اهدای کمکهای اقتصادی بین المللی به کشورهای عربی خاورمیانه بود . سپس در اکتبر 1962 طرح د . ژوزف جانسون با فرمانی از حکومت آمریکا ارائه شد که در آن اعطای آزادی انتخاب بین بازگشت بهفلسطین یا پرداخت خسارت به تمامی سرپرستان خانواده های فلسطینی آواره را پیشنهاد می نمود با این شرط که اسرائیل حق قبول یا مخالفت با این انتخاب را تحت شعاری که " کشف امنیتی " می نامیدند ، داشته باشد . محاسبه و برآورد خسارات نیز براساس قیمت دارائیها در فلسطین در سال 1947 - 1948 انجام پذیرفت . این طرح همچنین مشارکت آمریکا و دیگر کشورهای عضو سازمان ملل متحد را در تأمین وجوه لازم جهت پرداخت خسارت به آوارگان فلسطینی پیشنهاد کرد . اما کشورهای عربی بر مخالفت دائم خود با طرحهای تقسیم ، برخورد با مشکل فلسطین به عنوان مشکل پناهندگان و رد نمودن تلاشهای آمریکا در تحریک کمیته رفع اختلاف به مثابه حلقه دیگری از زنجیره توطئه و تلاش آمریکا جهت نابودی فلسطین از طریق مسائل اقتصادی و پناه دادن به پناهندگان و تأمین ناچیز اقتصادی آنان در کشورهای عرب همسایه ، تأکید کرده اند .
علی رغم این که سیاست آمریکا در سالهای 1967 - 1950 نسبت به سیاستش در مرحله خطای اساسی ، بهبود نسبی داشت ولی در مرحله دوم ، تضادهای ریشه ای بین اهداف آمریکا در خاورمیانه و جنبشهای آزادی بخش که در همان زمان در کشورهای عربی ایجاد شده بود ، پدیدار گشت .
در حالی که طرفداری آمریکا از اسرائیل در مرحله اول عامل اصلی بی تفاوتی اش در قبال مبارزه اعراب برای رهایی از استعمار بود ، در مرحله دوم ، دشمنی با جنبشهای آزادی بخش ملی و مقاومت در برابر وحدت ملی و آزادی اقتصادی عاملی مؤر در محدود کردن نوع بی طرفی ظاهری آمریکا در جنگ اعراب و اسرائیل شد .
این سیاست به صورت خاصی در اواخر دوره مورد بحث تا جنگ 1967 که آمریکا بی طرفی ظاهری خود را کنار گذاشت ، و از اجرای مفاد بیانیه سه جانبه که ادعای پای بندی به آن را داشت سرباز زد ، ظاهر شد .
مسئولان آمریکایی اعم از رؤای جمهور ، معاونان رئیس جمهور ، وزرای خارجه و غیره - در هر مناسبتی از سال 1950 تا شروع جنگ ژوئن 1967 و حتی در زمان جنگ اعلام کردند که بیانیه سه جانبه اساس سیاست آمریکا در خاورمیانه است ، همان طور که گلدبرگ نماینده آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل در ماه مه 1967 و جانسون ، رئیس جمهور آمریکا در تاریخ 3/6/1967 و وزیر امور خارجه اش " دین راسک " در مصاحبه مورخه 5/6/1967 آن را اعلام کردند . ولی از آن زمان به بعد ، هیچ یک از مسئولان آمریکایی در هیچ بیانیه سیاسی یا مصاحبه ای به بیانیه سه جانبه اشاره نکردند .
با این که موضع آمریکا در این مرحله بر موازنه استوار بود اما این توازن تنها به جنبه سیاسی محدود می شد و از جنبه
اقتصادی و مالی ، خواهان موازنه بین اسرائیل و همسایه های عربش نبود ، و در حالی که کمکهای اقتصادی سالیانه آمریکا به تعدادی از کشورهای عربی مانند اردن و لبنان و مصر بیش از چند ده میلیون دلار نبود ، کمکش به اسرائیل به صدها میلیون دلار رسید . ابراه ام اجمون وزیر امور اقتصادی اسرائیل اعلام کرد که کمکهای آمریکا به اسرائیل در طول 27 سال است بیش از 5/5 میلیارد دلار است .
به رغم این که درستی این خبر معلوم نیست و رقم واقعی خیلی بیشتر از این است ولی تفاوت زیاد ، بین کمکهای آمریکا به اسرائیل و کشورهای عربی خواهان کمک ، زیر فشار قراردادن این کشورها از طریق این کمکها را نشان می دهد ، در حالی که این فشارها بر اسرائیل وارد نگردید . علاوه بر آن آمریکا به یهودیان سایر کشورها اجازه داد که از آغاز تشکیل دولت اسرائیل تا سال 1967 به طور سالانه مبلغی که حدود 250 میلیون دلار تخمین زده شد به اسرائیل کمک کنند که این مبلغ بعدا بیشتر شد . و اگر نحوه جمع آوری این کمکها را از یهودیان و غیریهودیان توسط سازمانهای صهیونیستی که تعدادشان نزدیک به 306 سازمان تخمین زده شده است و مهم ترین آنها آژانس یهود بوده بررسی کنیم ، با سناتور - ویلیام فولبرایت - که تحقیق مشهورش را در اوایل دهه 60 انجام داد - هم عقیده خواهیم شد که این کار روشی است که با قوانین فدرال آمریکا تضاد دارد زیرا طبق قوانین آمریکا ، این کمکها باید به انجمنها و جمعیتهای خیریه ای که در جهت اهداف انسانی عمل می کنند داده شود نه به کشوری که کمک ها را برای مسلح شدن و توسعه طلبی صرف می کند .
بالاتر از این ، نقش آمریکا در جمع آوری کمک برای اسرائیل از کشورهای دیگر را نمی توان فراموش کرد . شاید مهم ترین موردی که در این زمینه ثبت شده ، نقش این کشور در عنوان کردن موضوع پرداخت خسارت از طرف آلمان غربی به قربانیان ظلم هیتلری و مجبورساختن آن به پرداخت مبالغی - در کمترین تخمین بیش از 5/1 میلیارد مارک - به حکومت اسرائیل به عنوان تنها نماینده تمامی قوم یهود ، بود . ( ن . ر : ایالات متحده آمریکا و اسرائیل ، روابط ) ایالات متحده در سالهای 1950 تا 1967 از نظر نظامی ، اصل موازنه در روابط اسرائیل و کشورهای عربی را نادیده گرفت ، و طی این مدت به طور مستقیم اسرائیل را به انواع سلاحها مانند هواپیما و تانک و موشک و حتی ناوگان دریائی مجهز ساخت و به هم پیمانان غربی خود به ویژه فرانسه و آلمان فشار آورد تا اسرائیل را به هر سلاحی که می خواهد از جمله بعضی سلاحهای آمریکایی ( مانند تانکها ) مسلح کنند در حالی که از فروش هرگونه اسلحه به کشورهای عرب همسایه اسرائیل به ویژه سوریه و مصر سرباز زد و هم پیمانان خود را نیز مجبور به همراهی با خود نمود واین مسأله باعث شد تا کشورهای عربی برای خرید سلاح ابتدا به چکسلواکی و سپس به شوروی روی آورند و بدین ترتیب راه ورود شوروی به خاورمیانه باز گردد در حالی که آمریکا ادعا می کرد که یکی از علل پشتیبانی اش از اسرائیل ، جلوگیری از ورود شوروی به منطقه بوده است .
بدین ترتیب ، سیاست موازنه ای که خط مشی سیاسی آمریکا در سالهای 1967 - 1950 در مقابل جنگ اعراب و اسرائیل بر آن استوار بود ، صرفا به منظور حفظ وضع سیاسی موجود اعراب و اسرائیل و کمکهای لازم مالی و نظامی به اسرائیل اعمال می شد . این چیزی بود که در ساعت 5 صبح ژوئن 1967 ظاهر گردید و اگر آمریکا و هم پیمانان آن نبودند ، اسرائیل نمی توانست در این جنگ فاجعه آمیز پیروز شود .
مآخذ :
- وطن دوست ، غلامرضا : امپریالیسم آمریکا و مسأله فلسطین ، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد ، شماره 4 - سال پانزدهم ، شماره مسلسل 60 - زمستان 1361 .
- الهی ، حسین : مسأله فلسطین - مؤسه مطبوعاتی عطائی .
- الموسوعة الفلسطینیه ، جلد چهارم ، چاپ اول ، 1984 .
- مجله مؤسه الفکر الاستراتیجی العربی/یولیو ( تموز ) 1988 . - سویدان ، ناصرالدین : " السیاسه الامریکیه و القضیه الفلسطینیه 1917 - 1981 " فصلنامه شؤون فلسطینیه شماره ( 126 ) بیروت مرکز تحقیقات سازمان آزادی بخش فلسطین مه 1982 .