وایزمن ، حیم ( 1964 - 1852 )

از دانشنامه فلسطین


حیم وایزمن (Hayyim Weizman) رهبر صهیونیست ، شیمی دان و اولین رئیس جمهور اسرائیل است .

وی در 27 نوامبر سال 1874 در موتیلی نزدیک مینسک روسیه و در منطقه مهاجرنشین متولد شد . پدرش تاجر چوب و از طرفداران حرکت روشنگری یهودی بود . با این حال وایزمن تا یازده سالگی تحت آموزش های سنتی دینی بود و عهد عتیق ، دستور زبان عبری و تاریخ یهودی را آموخت .

اما پس از آن تعلیمات سکولار را فراگرفت . دوره متوسطه را در پینسک روسیه طی کرد و در رشته شیمی در دانشگاههای برلین و فرایبورگ به تحصیل پرداخت . عنصر اصلی و تأثیرگذار بر وایزمن در زمان کودکی شتتل بود که در آن پرورش یافت . ساختار عاطفی و اقتصادی شتتل به گونه ای بود که غیریهودیان را نه تنها از یاد و حافظه یهود ، بلکه به قول وایزمن از واقعیت زندگی ایشان نیز محو می کرد .

پس از گرفتن درجه دکترا از یکی از دانشگاههای آلمان در سال 1899 ، در سوئیس ( 1901 ) و سپس در آلمان ( 1904 ) در دانشگاه برلین و فرای بورگ به تدریس مشغول شد . او از طرفداران دادن پوشش های نژادی قومی به شکل و مضمون اصلی صهیونیسم بود . همچنین آحاد هاعام را تحسین می کرد و تحت تأثیر اندیشه های او بود و نیز طرفدار استفاده از زبان عبری ( علی رغم طرفداران زبان آلمانی ) در تخنیون بود .

در تأسیس دانشگاه عبری مشارکت داشت ؛ همچنین در تأسیس یکی از مراکز تحقیقاتی علمی نیز که بعدها به انستیتوی علوم وایزمن تبدیل شد نقش داشت . وایزمن بر مبنای موضع نژادی قومی و سکولار خود با طرح آفریقای

شرقی مخالف بود .

از اولین اندیشمندان و رهبران صهیونیستی بود که به پوچی و بی نتیجگی تلاشهای صهیونیسم خوداتکای نفوذی پی برد و ضرورت و ناگزیری تکیه بر امپریالیسم را در عملی کردن طرح صهیونیسم درک کرد . وایزمن کاملاً از سکولار بودن تمدن غرب و سودگرا بودن آن خبر داشت و می دانست که مسأله ، مسأله همسویی آرزوهای یهودی و آرزوهای مسیحی نیست ، بلکه مسأله همسویی و یکی شدن منافع امپریالیسم و صهیونیسم است .

دولت صهیونیستی به پشتیبانی امپریالیسم احتیاج دارد و انگلستان نیازمند پایگاه است و چون دولت صهیونیستی ( به قول وایزمن ) پایگاهی ارزان و کم خرج است ، انگلستان نمی تواند معامله ای بهتر و پرسودتر از این پیدا کند ( یعنی وایزمن می فهمید که دولت صهیونیستی ، دولتی مأمور و کارکردی است ) .

در سال 1904 ، وایزمن از سوئیس به انگلستان رفت و در دانشگاه منچستر مشغول به کار شد . جمعی از صهیونیستهای یهودی که فعالیتهای صهیونیستی را با شدت بیشتری آغاز کرده و هسته های جنبش صهیونیسم را در انگلستان تشکیل می دادند ، به دور وی جمع شدند . در سال 1907 در کنگره هشتم صهیونیستی ، وایزمن در نطق خود موضوع پذیرش " صهیونیسم هماهنگ " را پیش کشید ؛ این نوع صهیونیسم میان گرایش دیپلماتیک وطنی ( گفت وگو با دولتهای استعماری برای دستیابی به اجازه مهاجرت و اسکان در فلسطین ) و تلاشهای وطن گزین و پیشبرد قومیت و نژادگرایی یهود هماهنگی ایجاد می کرد . از این به بعد صهیونیسم هماهنگ چارچوبی برای حرکت جنبش صهیونیسم شد . پس از پایان این کنفرانس وایزمن برای اولین بار به فلسطین مسافرت کرد .

پیش از جنگ جهانی اول شناسنامه بریتانیایی گرفت و به عنوان مدیر آزمایشگاههای دریائی بریتانیا مشغول به کار شد و ماده منفجره ای را اختراع کرد که در جنگ جهانی اول تأثیر بسزایی داشت .

یک روز پس از مسافرت وایزمن به سوئیس جنگ

جهانی اول درگرفت و وایزمن سفر خود را ناتمام گذاشت و به انگلستان بازگشت . وی پس از کسب تابعیت انگلیسی ، در سال 1916 به عنوان مدیر آزمایشگاههای دریایی انگلیس مشغول فعالیت شد . او موفق شد نوعی مواد منفجره قوی اختراع کند که در روند جنگ جهانی اول اثرات مهمی داشت . از دوران جوانی به جنبش صهیونیسم توجه وافر داشت و به مقامات بالایی در آن سازمان دست یافت .

در انگلستان اس . بی . اسکات نویسنده نشریه منچستر گاردین او را به گروهی از شخصیت های مهم انگلیسی از جمله لوید جرج و هربرت ساموئل معرفی کرد . ساموئل یادداشتی درباره برپایی دولت یهود در فلسطین ، پس از تجزیه عثمانی ، آماده کرده بود و اسکویث ( نخست وزیر ) این یادداشت را نپذیرفته بود که این امر مانعی بر سر راه تلاشهای صهیونیستی شد . اما به زودی لوید جرج به نخست وزیری رسید .

او قبلاً وزیر کمک رسانی ( امداد ) بود ( وایزمن به خاطر کشف استون تأثیر مثبتی بر لوید جرج گذاشته بود ) و در این کابینه ، بالفور وزیر خارجه بود . همچنین بسیاری از مقامات وزارت خارجه ( مثل سرمارک سایکس ) از طرفداران جدی طرح صهیونیستی ، به عنوان راه حلی برای کاهش نفوذ فرانسه در شام ، بودند .

همه این تغییرات بدان معنا بود که زمینه برای صدور اعلامیه بالفور ، پیش از رسیدن وایزمن و بدون هیچ تلاشی ، آماده شده بود . وایزمن از شخصیتهای برجسته و فعال در سازمان صهیونیست جهانی بود و نقش مهمی در تحمیل قرارداد بالفور در سال 1917 به حکومت بریتانیا داشت . وی در تشویق دولت انگلستان مبنی بر صدور " اعلامیه بالفور " در راه ایجاد وطنی ملی برای یهودیان در فلسطین [در تاریخ 2 نوامبر 1917 ]مشارکت داشت .

اما مخالفت یهودیان انگلستان ، به ویژه مخالفت ادوین مونتاگو و کلود مونتفیوری ، موجب شده بود که وایزمن به حدی احساس سرخوردگی و نومیدی کند که به فکر کناره گیری از اتحادیه صهیونیستهای انگلستان بیفتد . اما آحاد هاعام به او نصیحت کرد که چنین نکند و به او یادآور

شد که کسی از قبل به جای وی مشخص نشده و او نمی تواند استعفای خود را به هیچ کس اعلام نماید .

وایزمن ارتباط خود را با دفتر مرکزی سازمان جهانی صهیونیسم در برلن و نیز دفتر ارتباطی سازمان در کپنهاگ قطع کرد ؛ دفتر مرکزی با دولت آلمان و عثمانی ارتباطی مستحکم داشت ؛ سپس اعلامیه بالفور صادر شد .

وایزمن انتظار داشت که صدور اعلامیه بالفور مرکزیت او و نیز مرکزیت صهیونیسم را در نزد یهودیان تقویت کند و نهاد صهیونیسم را از بالا بر آنان تحمیل نماید . در عمل نیز چنین شد .

در سال 1918 وایزمن رئیس هیأت اعزامی صهیونیسم به فلسطین شد تا پل ارتباطی یهودیان و مقامات بریتانیا باشد . مأموریت این هیأت مشخص کردن راههای ممکن برای پیشبرد و تحول فلسطین ، هماهنگ با مفاد اعلامیه بالفور ، بود . وایزمن سپس به قاهره رفت و در آن جا با فیصل پسر شریف حسین دیدار و مذاکره کرد و کوشید با او به تفاهم برسد . سپس وایزمن در رأس هیأتی صهیونیستی در کنفرانس صلح پاریس ( 1919 ) شرکت کرد تا خواستار موافقت بین المللی درباره اعلامیه بالفور و نیز سرپرستی انگلستان بر فلسطین شود .

وی در خلال آن ، کنفرانس را قانع کرد که در فکر ایجاد وطنی ملی برای یهودیان در سرزمین فلسطین در سایه حکومت انگلستان باشند .

در سالهای 1921 تا 1930 و 1935 تا 1946 ریاست سازمان جهانی صهیونیست به عهده او بود .

وایزمن در کنگره دوازدهم صهیونیسم در سال 1921 ، به ریاست سازمان جهانی صهیونیسم انتخاب شد ؛ و میان او و براندیز درباره نحوه اداره مهاجرنشین صهیونیستی و تأمین بودجه شهرکهای مهاجرنشین اختلاف بروز کرد . براندیز ( که از سرشت استعمار وطن گزین و شرایط فلسطین بی اطلاع بود ) خواهان اداره مهاجرنشین با شیوه اقتصاد آزاد بود .

اما وایزمن با این کار شدیدا مخالف بود ؛ چرا که چنین کاری می توانست به نابودی کامل طرح صهیونیسم

بینجامد . بنابراین وایزمن به حمایت از اشکال وطن گزینی کارگری مثل موشاو و کیبوتس پرداخت .

وایزمن موفق شد که میان صهیونیستهای عمومی که بیشترشان وطنی بودند و کارگری های وطن گزین ائتلافی پدید آورد ؛ حزب مزراحی ، نماینده صهیونیستهای دینی قومی ، نیز به آنان پیوست . این ائتلاف سه گانه در طول مدت سرپرستی انگلستان جنبش صهیونیسم را رهبری می کرد و بر فعالیتهای آن نظارت داشت .

وایزمن مخالف ژابوتنسکی بود ؛ ژابوتنسکی از خط [مطالبه ]حداکثر پیروی می کرد و بر اعلام صریح و بی پرده هدف نهایی صهیونیسم اصرار داشت ؛ در نتیجه وایزمن ، او را فردی غیرجدی و بی ثمر و اثر یافت . ژابوتنسکی تصوراتی مثل نقشه نوردو را برای تغییر فوری بافت جمعیتی فلسطین ، مطرح می کرد . همچنین مطالبی می گفت که باعث ایجاد اضطراب و نگرانی در میان ساکنان اصلی فلسطین می گردید . در همین بین ، وایزمن آژانس یهود را توسعه داد تا آژانس یهودیان غیرصهیونیست را نیز در بر گیرد . این کار بخشی از سیاست صهیونیسم در مقابله با گروههای یهودی بود .

اولین نشست آژانس پس از توسعه در سال 1921 برگزار شد ؛ ژابوتنسکی مخالف تمام این کارها بود . هربرت ساموئل به عنوان کمیسر عالی انگلستان در فلسطین منصوب شد ؛ او یهودی بود و با سنتهای صهیونیسم غیریهودی با پوشش مسیحی و سکولار پرورش یافته بود . انتظار می رفت که ساموئل با وایزمن همکاری کند . اما سرشت رابطه دولت امپریالیست ( با منافع جهانی اش ) با ساکنان اصلی متفاوت است ؛ از همین جا اختلاف در دیدگاه بروز کرد و تنش هایی میان دو طرف پدید آمد .

وایزمن می کوشید از طریق اظهارات اخلاقی درباره حقوق اعراب و تأکید بر این که سر سوزنی از حقوق آنان نباید ضایع بشود ، این مشکل را حل کند . در همان حال او برای از میان برداشتن آنان و تخلیه فلسطین از وجودشان نقشه می کشید ؛ چون خوب می دانست که وجود عنصر عرب برای دولت صهیونیستی وطن گزین اشغالگر خطری

بزرگ است و معتقد بود که صلح با اعراب همان صلح با مردگان است .

وایزمن در سال 1929 " آژانس یهود " را تشکیل داد و خودش نخستین رئیس آن شد . پس از گسترش نازیسم در آلمان ، یک دفتر مرکزی در فلسطین برای یهودیان آلمان تأسیس نمود و به منظور تأمین اجازه مهاجرت مهاجران اروپایی به فلسطین اقدام به سفرهای متعددی کرد .

اداره سرپرستی و دولت انگلستان در شرایط متفاوت ، گاه مجبور می شدند که اعلامیه بالفور را باز تفسیر کنند ؛ مثل سال 1930 که دبیر مستعمرات وزارت کار انگلستان کتاب سفید پاسفیلد را منتشر کرد و صهیونیستها این کتاب را نابودی کامل طرح صهیونیسم تلقی کردند ؛ [در نتیجه ]وایزمن از ریاست سازمان در سال 1930 کناره گیری کرد و دولت انگلستان نیز از موضع خود عقب نشینی کرد و نخست وزیر انگلستان با ارسال نامه ای به وایزمن تأکید کرد که دولت وی همچنان به طرح صهیونیستی پایبند است .

انعطاف پذیری آشکار وایزمن و قدرت او در استفاده از گفتمان فریبکارانه صهیونیستی ، از آن جا آشکار می شود که در سال 1931 اظهار داشت که وجود نیک اکثریت یهودی در فلسطین مسأله ای ضروری نیست ؛ او این اظهارات را به خاطر آرامش افکار عمومی بیان کرده بود ، اما خود می دانست که در نهایت امر و از طریق فعالیتهای آهسته و گام به گام برای خلق واقعیت های جدید ، اکثریت با یهودیان خواهد بود . در واقع ، خلق واقعیت جدید ، استراتژی ثابت صهیونیسم شد .

اما ظاهرا این بار وایزمن ندانسته از خط قرمز عبور کرده بود و این فریبکاری او خارج از ظرفیت تحمل صهیونیستها بود و این اظهارات به قیمت از دست دادن ریاست سازمان برای او تمام شد . با این حال دوست صمیمی او ، ناحوم سوکولوف به جانشینی او انتخاب شد ؛ بنابراین اختلاف ، جوهری نبود و فقط در نحوه بیان اشتباهی رخ داده بود .

با صعود هیتلر به قدرت ، شمار مهاجران یهودی به فلسطین و نیز حجم سرمایه یهودی در فلسطین بیشتر شد . در سال 1935 ، وایزمن دوباره به ریاست سازمان انتخاب گردید . او معتقد بود که یهودیان باید در پی سرنوشت خویش ، اروپا را ترک کنند و تلاشهای صهیونیستی نیز بر مهاجرت دادن بعضی از یهودیان به فلسطین متمرکز شود ، که این یهودیان در ساختن مهاجرنشین صهیونیستی مشارکت خواهند داشت . انعطاف پذیری وایزمن یک بار دیگر در سال 1937 آشکار شد ، یعنی وقتی که نظریه تقسیم فلسطین مطرح شد و او آن را پذیرفت .

او پیشنهاد نمایندگی پادشاهی انگلیس مبنی بر تقسیم فلسطین به دو دولت عربی و یهودی را در سال 1937 مورد تأیید قرار داد . این پیشنهاد کمک کرد تا در فلسطین منطقه ای به عنوان تحت الحمایه بریتانیا در نظر گرفته شود . هرچند در این طرح تقسیم ، بخش کوچک تر فلسطین به دولت یهود اختصاص داده شده بود .

توجیه وایزمن در قبول این طرح این بود که پذیرفتن علنی حداقل ، بدان معنا نیست که در خفا برای دستیابی به حداکثر تلاش نشود و اگر " صحرای نقب " در طرح تقسیم به دولت یهود داده نشده ، به قول وایزمن این صحرا که از جای خود " فرار نمی کند " . بلکه می ماند و بعدا می شود بر آن سیطره یافت .

در کنگره ای که حکومت بریتانیا را در سال 1939 در لندن بین اعراب و یهود برپا کرده بود ، او سخنگوی اصلی نمایندگان یهود بود .

روابط صهیونیستها و دولت انگلستان تا شروع جنگ جهانی دوم کج دار و مریز بود . وایزمن تلاش کرد به فعالیتهای علمی خود بازگردد تا نفوذش در دولت انگلستان بیشتر شود ؛ اما با این کار او مخالفت شد و در برابر از خواسته ژابوتنسکی حمایت شد ؛ ژابوتنسکی می خواست یک لشکر یهودی به عنوان نیروی مستقل صهیونیستی تشکیل شود تا در کنار متفقین در جنگ شرکت کند و نیز از مهاجران و مهاجرنشین ها حمایت کند ؛ اما با این حال این پیشنهاد مانع از چند بار دیدار و مذاکره وی با موسولینی

برای دستیابی به حمایت از او طرح صهیونیستی نشد .

با ظهور ایالات متحده آمریکا به عنوان مرکز ثقل امپریالیسم ، صهیونیستها نیز وفاداری خود را متوجه آمریکا کردند . وایزمن مدتی ( 1942 - 1941 ) در نیویورک به سر برد تا رهبری آمریکا را به حمایت از طرح صهیونیستی بسیج کند .

در سال 1942 ، کنگره صهیونیستی بالتیمور برگزار شد و در آن برنامه موسوم به برنامه بالتیمور به تصویب رسید که اهمیت آن ناشی از این بود که این برنامه خیلی آشکار و گویا از هدف صهیونیسم در تأسیس دولت پرده برداشته شده بود .

با پایان جنگ وضعیت وایزمن در داخل سازمان ، وضعیتی آشفته و پا در هوا بود . او در تاریخ صهیونیسم ، نماینده مرحله انگلیسی تاریخ صهیونیسم بود . همان گونه که عرصه فعالیت او نیز در خارج از قلمرو مهاجرنشین و در سطح بین المللی بود .

با ازدیاد قدرت مهاجران و ظهور ایالات متحده ، وایزمن فرد مناسبی برای این مرحله جدید به شمار نمی رفت ؛ به ویژه که دولت کارگری انگلستان با مهاجرت بی قید و شرط و نامحدود یهودیان به فلسطین مخالف بود و رهبری جدید سازمان نیز ترجیح می داد که سیاستی تا حدودی مخالف با انگلستان اتخاذ نماید . لذا بن گوریون به چالش با رهبری وایزمن پرداخت ؛ به ویژه که وایزمن به هفتاد سالگی رسیده بود و پیری از کارش انداخته بود . بنابراین در سال 1946 ، به این خاطر که حساس می شد وایزمن از واقعیتها دور مانده است ، بار دیگر به ریاست سازمان انتخاب نشد .

با این حال وایزمن به فعالیتهای خود ادامه داد و به ایالات متحده سفر کرد تا ترومن ، رئیس جمهور آمریکا و دیگر مقامات آمریکایی را وادار به پشتیبانی از قطعنامه تقسیم کند . سرانجام در سال 1947 پیشنهاد تقسیم سرزمین فلسطین به دو دولت عربی و یهودی را به سازمان ملل ارائه کرد . بعد از اعلام تشکیل کشور اسرائیل در سال 1948 ، ریاست حکومت موقت را عهده دار شد .

وایزمن طرفدار اعلام دولت اسرائیل ، به محض خروج انگلیسی ها از فلسطین و بدون توجه به هر گونه تصمیم سازمان ملل بود . نیز می خواست که دولت [اسرائیل] خود را برای جنگ با اعراب آماده کند . پس از اعلام دولت ، وایزمن با ترومن دیدار و مذاکره کرد و از او قول گرفت که آمریکا در طرح های توسعه [اقتصادی ]در اسرائیل سرمایه گذاری کند .

وقتی کشور صهیونیستی برپا شد و ریاست آن به وایزمن داده شد ، قاضی فلیکس فرانکفورتر در پیام تبریک خود به وایزمن گفت " شما می توانید چیزی بگویید که موسی نتوانست بگوید " ؛ ( چون موسی قبل از آن که به سرزمین موعود برسد در گذشت ؛ اما وایزمن به سرزمین موعود رسید ) . اما ، با این حال وایزمن اعلامیه تأسیس اسرائیل را امضاء نکرد .

همان گونه که از مقام ریاست کشور نیز چندان خشنود نبود ، چون مقامی صرفا تشریفاتی بود و حتی به دستور بن گوریون صورت جلسات هیأت وزیران را هم برای او نمی فرستادند . در تاریخ 16 فوریه 1949 از سوی کنست به عنوان رئیس جمهوری کشور ( اولین رئیس جمهوری ) انتخاب شد و سپس در دسامبر 1951 نیز مجددا برای مدت پنج سال دیگر برگزیده شد . وی در تاریخ نهم نوامبر 1952 درگذشت .

وقتی در سال 1948 ، وایزمن از طرد اعراب از فلسطین باخبر شد ، از این کار به معجزه ای که سرزمین اسرائیل را تطهیر کرده ، تعبیر کرد ! آشکار است که وایزمن در این موضع خود درباره ملت یهود و رابطه اش با سرزمین در چارچوب منظومه حلولی اندامی ( حلول گرایی بدون خدا ) سیر می کرد .

وقتی هم که به او پیشنهاد شد که یهودیان نیز اقلیتی از اعراب را در فلسطین بپذیرند و با آنان همزیستی داشته باشند ، از عصبانیت منفجر شد و با کلماتی آشکارا حلول گرایانه گفت : " خدا یک بار دیگر دست به کار شده تا باقی مانده ملتش را بازگرداند و پرچمی برای تمام ملتها برافرازد ، به زودی همه آنان که از کاشانه خود در اسرائیل

آواره شدند و همه آنان که از یهودیه پراکنده شدند ، از چارگوشه جهان ، [در اسرائیل] گرد خواهند آمد " .

کتاب آزمون و خطا از مهمترین تألیفات اوست ؛ همچنین مجموعه مقالات او نیز جمع آوری شده و در چند جلد به چاپ رسیده است .

وی نقش اساسی در قانع کردن سازمان صهیونیسم در عهده داری طرح تأسیس دانشگاه عبری در قدس داشت . به همین دلیل به هنگام افتتاح دانشگاه در سال 1925 ریاست هیأت امناء آن به او واگذار شد .

مآخذ :

  1. المسیری ، عبدالوهاب : دایره المعارف یهود ، یهودیت و صهیونیسم ، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه ، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین ، جلد ششم ، چاپ اول ، پاییز 1382 .
  2. شریدة ، محمد : رهبران اسرائیل ، بیژن اسدی و مسعود رحیمی ، انتشارات کویر ، 1378 .
  3. مؤسسة الدراسات العالم العربی ، النظام السیاسی فی اسرائیل ، بیروت 1992 .