کارلوس
محتویات
مقدمه :
او را مرد هزارچهره ، شبح ، روباه ، شغال ، تروریست ، بانک اطلاعات ترور ، انقلابی و... خوانده اند .
داستانها و قهرمان پردازیهای خیالی فراوانی در مورد او بر سر زبانها افتاد . یک بار شایع شد که همدستانش او را کشته اند و بار دیگر شایع شد که اسرائیلی ها او را از یبن برده اند . اما طولی نمی کشید که او از نو ظاهر می شد . او از تمامی تلاشهای غرب برای دستگیری خود می گریخت و این درحالی بود که هر بار تا یک قدمی بازداشت او جلو می رفتند .
کارلوس بانی بسیاری از عملیات چریکی در اروپای
غربی و به ویژه در فرانسه ، اتریش و آلمان بود . بیشتر این عملیات با بحران خاورمیانه ارتباط داشتند . او پس از نا امید شدن از راههای مسالمت آمیز مبارزه ، برای صدور انقلاب با اسلحه به اروپا و خاورمیانه قدم گذاشت و در دهه 70 و اوایل 80 میلادی ترس و وحشت را در سراسر جهان در دل غربی ها و صهیونیستها کاشت .
وی جهان را با عملیات مختلف خود گیج کرده بود . او که افراد را به گروگان می گرفت ، در نهایت خود نیز ربوده شد . زندگی کارلوس پر از مخاطره ، تحرک و فعالیت بود و عملیات چریکی وی شگفت انگیز و دستگیری اش نیز مبهم و پیچیده بود .
الف - زندگینامه :
" ایلیچ رامیرزسانچز " معروف به کارلوس در 12 اکتبر 1949 در کاراکاس ونزوئلا متولد شد . پدر و مادرش از اهالی منطقه تاچیرا در کوههای آنزر ونزوئلا بودند . پدرش " خوزه استاگراب رامیرز تاواس " یک دکتر حقوقدان زبردست از خانواده ای سرمایه دار بود که گرایشات مارکسیستی داشت و به همین جهت نام سه فرزندش را ایلیچ ، لنین و ولادیمیر که اسم کامل لنین می باشد ، گذاشت . مادرش " باماریا سانچز " زنی خانه دار و بسیار عاطفی بود ، لذا همیشه بین پدر و مادر کارلوس اختلاف بود و به همین دلیل معمولا جدای از هم زندگی می کردند . کارلوس نیز گاهی نزد پدر و گاهی نزد مادر از شهری به شهر دیگر در تردد بود که در نهایت به جدایی پدر و مادر انجامید .
جد مادرش از رهبران انقلابیونی بود که در سال 1899 برعلیه دیکتاتوری حاکم برونزوئلا قیام کرد و حکومت انقلابی را برپا نمود ، ولی پس از مدتی براثر یک کودتا ، دستگیر و هفت سال در زندان زیر انواع شکنجه ها و کار اجباری به سر برد .
کارلوس در یک محیط انقلابی رشد کرد و از کودکی " سیمون بولیوارد " و " زاپاتا " را سرمشق و قهرمان محبوب خود قرار داده بود . کارلوس در سال 1964 به جوانان کمونیست دبیرستان که یک تشکیلات مخفی و فعالی بود پیوست و در سال 1965 به ریاست تشکیلات که اعضای آن بیش از 200 نفر بودند ، رسید . پس از آن در سال 1966 وارد دانشگاه شد ، ولی به علت فعالیتهای سیاسی دانشجویی از طرف حکومت مورد پیگرد قرار گرفت . پدرش وی را در سن 17 سالگی به لندن فرستاد تا تحصیلات خود را تکمیل کند . در لندن سازمان جهانی دانشجویان را تأسیس کرد و به عنوان رئیس سازمان جوانان کمونیست انگلستان انتخاب شد .
اندیشه های سیاسی کارلوس در لندن دگرگون شد و به این نتیجه رسید که به قول خودش تنها گلوله معنا دارد . پس از دو سال سکونت در لندن در سال 1968 در سن 20 سالگی وارد دانشگاه پاتریس لومومبای مسکو شد . در آنجا از مسأله فلسطین که در آن هنگام مرحله بسیار حساسی را می گذراند اطلاع پیدا کرد .
در آن زمان در حزب کمونیست ونزوئلا دو تفکر به وجود آمده بود ، عده ای معتقد به مبارزه سیاسی بودند و گروه دیگر به نبرد مسلحانه . کارلوس و دوستش سعی کردند گروههایی را در حزب کمونیست ونزوئلا به وجود آورند که راه دوم را انتخاب کرده بودند . به همین جهت حزب کمونیست از مسکو خواست تا آنها را از دانشگاه اخراج کند و مسکو نیز در سال 1970 کارلوس و دوستش را از دانشگاه پاتریس لومومبا اخراج کرد .
برخی می گویند اخراج او یک نوع ظاهرسازی بوده است زیرا پس از آن به عضویت سازمان جاسوسی شوروی ( کا . گ . ب ) درآمد و در واقع این اخراج برای پاک کردن چهره او از هر نوع شک و شبه های بود تا کار خود را بهتر انجام دهد .
کارلوس پس از مسکو زندگی تازه ای را آغاز کرد . به ونزوئلا برگشت و همراه با کمونیستهای انقلابی در کوههای ونزوئلا پایگاهی به وجود آورد و به مبارزه مسلحانه پرداخت . با اینکه در آن زمان کارلوس از همه کمونیستهای انقلابی جوانتر بود ولی رهبری آنان را به عهده داشت . پس از مدتی کارلوس به این نتیجه رسید که باید باگروههای انقلابی دیگر تماس گرفته شود .
وی که به چندین زبان اروپایی آشنا بود و با فلسطینیان نیز در مسکو آشنا شده بود ، خود راهی خاورمیانه شد و در یکی از پادگانهای جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جرج حبش ، آموزشهای لازم را دید . در همان
زمان بود که حکومت اردن با فلسطینیان درگیر بود و سپتامبر سیاه را به وجود آورد . کارلوس همراه با فلسطینیان با سربازان اردنی جنگید .
پس از وقایع سپتامبر سیاه ، فلسطینیان گروههای فدایی تشکیل دادند که هر گروه از هفت نفر متشکل می شد و کارلوس نیز در یکی از این گروهها سازماندهی و تجارب بسیاری را درباره مبارزات چریکی کسب نمود . سپس در عملیات خارجی که رهبری آن را " ودیع حداد " به عهده داشت آموزشهای لازم را دید . در واقع اولین معلم کارلوس ودیع حداد بود که در سال 1978 در آلمان شرقی سابق فوت کرد .
در سال 1973 ابویوسف مسئول عملیات جهادی سازمان آزادی بخش فلسطین ( که طی حمله کماندوهای اسرائیل به قرارگاهش در بیروت کشته شد ) تصمیم گرفت به منظور فرماندهی عملیات در اروپا " محمد بعادی " را به جای علی حسن سلام " مسئول اروپا " که از طرف موساد شناسایی و تحت فشار قرار گرفته بود معرفی نماید . به این ترتیب محمد بعادی که متولد الجزایر بوده و در پاریس آدم شناخته شده ای بود به عنوان مسئول اروپا انتخاب شد . او کارش را با تشکیل هسته ای که به نام خودش " هسته بعادی " شناخته می شد شروع کرد .
برنامه بعادی این بود که همه گروههای انقلابی را که در اروپا عمل می کردند هماهنگ ساخته و از مجموعه آنها ارتش زیرزمینی مرگباری بیافریند . او زمینه آموزش اعضای گروههای مختلف را در ارودگاههای لبنان فراهم ساخت و یک شبه سازمان انقلابی بزرگ خلق کرد که محل تلاقی برنامه های مختلف بود . محمد بعادی معروف به بوضیاء با کارلوس در دانشگاه پاتریس لومومبا آشنایی داشت و همیشه این دو نفر رقابت تنگاتنگی در مباحث تئوریک مارکسیسم و کارهای انقلابی با هم داشتند و معمولا محمد بوضیاء نفر اول دانشگاه بود . به همین دلیل کارلوس احترام خاصی برای وی قائل بود .
هنگامی که محمد بعادی مسئول عملیات اروپا گردید کارلوس در لندن به سر می برد . محمد بعادی با کارلوس تماس گرفت و وی را برای همکاری با فرانسه دعوت کرد . از همان هنگام بود که کارلوس کنترل شبکه های انقلابی را در کنار محمد بعادی " بوضیاء " تجربه کرد .
پس از ترور محمد بعادی توسط موساد ، کارلوس رهبری عملیات در اروپا را به عهده گرفت . وی با گروههای انقلابی دیگر مانند گروه اقدام مستقیم فرانسه ، باند بادرماینهوف آلمان ، ارتش سرخ ژاپن ، بریگاد سرخ ایتالیا که در سال 1978 آلدومورو نخست وزیر سابق این کشور را به قتل رساند . چریکهای باسک اسپانیا که ادعا می شود نخست وزیر اسپانیا " کاروبلانکو " را در سال 1974 به قتل رسانده اند ، روابط مستحکمی ایجاد و عملیات وسیعی را در اروپا سازماندهی کرد .
به مرور اهمیت کارلوس تمامی گروههای انقلابی را تحت الشعاع قرار داد ، شماری از آلمانی ها مخفیانه به سازمان انقلابی کارلوس پیوستند که در رأس آنها یوهان وتریخ قرار داشت . یوهان که نام مستعارش استیو بود با شایعاتی که وجود دارد تا لحظه دستگیری کارلوس با او ارتباط داشته است . در سال 1986 گزارشهای مختلفی تأکید می کردند که کارلوس مرده است و در صحرای لیبی به خاک سپرده شده است .
سازمان سیا هم در سال 1984 گزارش داد ک او تغییر قیافه داده است . در موقعیتی که همه برای دستگیری او حریص بودند بارها اعلام شد که او دستگیر شده است ، زیرا می خواستند ناتوانی سازمان جاسوسی خود را بپوشانند .
ب - عملیات کارلوس :
کارلوس طی مدتی که جهان را عرصه تاخت و تاز مسلحانه خود قرار داده بود دست به عملیات گسترده ای زد که به بعضی از آنها که در ارتباط با مسأله فلسطین و رژیم صهیونیستی بوده اشاره می شود :
1 - عملیات فرودگاه بین المللی لد اسرائیل :
این عملیات در تاریخ 30/5/1972 توسط سه نفر ژاپنی از اعضای ارتش سرخ صورت گرفت . افراد فوق پس از آموزش در پاریس توسط بوضیاء به روم پرواز کردند و در آنجا سلاحهای مورد نیاز این عملیات را از کارلوس دریافت کرده و توجیهات لازم را از وی گرفته وبه طرف فرودگاه بین المللی در اسرائیل پرواز کردند . هنگام بازرسی از وسایل در گمرک فرودگاه سه ژاپنی مسلسل ها و
نارنجکهایی را که در چمدان جاسازی شده بود بیرون آورده و به روی یهودیان آتش گشودند . در عرض چند دقیقه جهنمی به وجود آمد که با دخالت پلیس دو تن از ژاپنی ها کشته و یک نفر دیگر دستگیری شد .
نتیجه عملیات در ساعات اولیه 28 نفر کشته و 70 نفر مجروح بود که پس از گذشت چند روز عده ای از افراد مجروح نیز کشته شدند .
2 - عملیات ترور خضر قنوع مزدور اسرائیلی :
پس از عملیات کشتن ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ در 9/9/1973 موساد سعی در نفوذ به تشکیلات گروه سپتامبر سیاه به رهبری محمد بوضیاء نمود . در این کار از خضر قنوع روزنامه نگار عرب که روابط عمیقی با فلسطینیان مبارز در فرانسه داشت استفاده کرد . محمد بوضیاء که به وی شک داشت طی تماسی با کارلوس در لندن از وی خواست تا او را تحت نظر گرفته و در صورت مزدوری برای اسرائیلی ها او را از بین ببرد .
انتخاب کارلوس برای این کار به دلیل عدم اطمینان محمد بوضیاء به دوستان عربش و همچنین شناختی که خضر قنون روی فلسطینیان مقیم پاریس داشت صورت گرفت .
کارلوس پس از چند روز که خضر قنوع را تحت مراقبت قرار داد متوجه گردید وی با دیپلمات اسرائیلی در سفارت بروکسل ارتباط دارد . کارلوس به آپارتمان خضر قنوع رفته و با سه گلوله به حیاتش خاتمه داد .
3 - ترور ادوارد سیف صهیونیست انگلیسی :
در اواسط ماه دسامبر سال 1973 کارلوس در لندن شخصا به شناسایی این صهیونیست سرمایه دار پرداخت و مدت 10 روز منزل وی را تحت نظر گرفت و آخرین روز سال یعنی 30 دسامبر ساعت هفت بعدازظهر که خانه آرام بود و همه خود را برای جشن شب ژانویه آماده می کردند کارلوس زنگ خانه را به صدا درآورد . مستخدم پرتقالی در باز کرد . کارلوس با کلت صدا خفه کن او را تهدید کرد و گفت مرا پیش سیف ببر . مستخدم او را به طبقه دوم که ادوارد سیف در آنجا بود برد . درحالی که کارلوس و مستخدم از پله ها بالا می رفتد ادوارد سیف آنها را دید و به سرعت از صحنه گریخت و تلفنی پلیس را خبر کرد . کارلوس با خونسردی تمام به طبقه دوم رفت و با شلیک یک گلوله در دهان ادوارد سیف به زندگی او پایان داد ، از پله ها پایین آمد و به سرعت ناپدید گردید .
4 - عملیات فرودگان انتیه :
در سال 1976 با طراحی کارلوس شش نفر فلسطینی هواپیمای فرانسوی ایرفرانس را که در مسیر آتن - - پاریس در حال پرواز بود ، ربودند . این هواپیما 258 مسافر داشت که 82 نفر آنها اسرائیلی بودند . ربایندگان هواپیما را به اوگاندا بردند و آزادی 53 نفر از فلسطینیانی را که در زندانهای پنج کشور مختلف به سر می بردند را خواستار شدند . این هواپیماربایی یک هفته به طول انجامید . فلسطینیان اعلام کردند که اگر خواسته آنها عملی نشود تا چند ساعت دیگر هواپیما را منفجر می کنند ، که قبل از چند دقیقه مانده به پایان ضرب الاجل چتربازان کماندوهای ارتش اسرائیل در یک درگیری مستقیم که چند دقیقه بیشتر طول نکشید کلیه ربایندگان را کشتند و گروگانها را ، آزاد کردند .
5 - عملیات مقر اوپک :
در 21 دسامبر سال 1975 کارلوس به همراه شش نفر چریک فلسطینی به سالن کنفرانس اوپک هجوم بردند . سه نفر را کشتند و هفت نفر را مجروح کردند و 81 نفر را گروگان گرفتند که در میان گروگانهای می توان از یازده وزیر نفت نام برد . کارلوس وزرای نفت را با هواپیما به لیبی و از آنجا به تونس و الجزایر برد تا در آنجا آنها را آزاد کند و در مقابل ، مبلغ بسیار هنگفتی برای جبهه ملی برای آزادی فلسطین دریافت کرد که مبلغ ویژه ای از آن را برای خودش برداشت .
ج - نحوه دستگیری کارلوس :
عملیات دستگیری کارلوس ساده نبود . این عملیات به دلیل ویژگی های خاص خود دارای دشواریهای بسیاری بود و پیش از اجرا هر لحظه امکان خطر وجود داشت ، زیرا
کارلوس مسلح بود و به خوبی می توانست از اسلحه اش استفاده کند . همه می دانستند که کارلوس را زنده نمی تواندستگیر کرد و تنها راه دستگیری او بیهوش کردن او بود . پزشکان سودانی به کارلوس گفته بودند که حتما باید تحت عمل جراحی قرار گیرد . وی در روز شنبه 22 مرداد 1373 در سودان " خارطوم " درحالی که برای خارج کردن چربیهای ناحیه شکم خود در یک بیمارستان خصوصی تحت عملی جراحی بود در ساعت چهار صبح درحالی که بیهوش شده بود توسط فرانسوی ها ربوده شد و با یک هواپیمای نظامی به فرانسه منتقل گردید . در این خصوص دولت سودان اطلاعیه ای صادر کرد .