بیرون راندن اعراب فلسطین

از دانشنامه فلسطین


الف - ریشه هاى اندیشه بیرون راندن فلسطینیان :

ریشه هاى طرح بیرون راندن عرب هاى فلسطینى از سرزمین شان به ریشه هاى تفکر صهیونیسم باز مى گردد . این اندیشه از تفکر صهیونیسم گرفته شده است و همیشه با جریان تحولات پروژه صهیونیسم در فلسطین که از پایان قرن نوزدهم میلادى آغاز گردید و تا به امروز نیز ادامه دارد ، همراه بوده است .

اهداف اساسى صهیونیسم بدون بیرون راندن همه فلسطینیان یا بیشتر آنان از فلسطین محقق نمى شود ، زیرا حضور ملت فلسطین در این سرزمین با صهیونیسم و اهدافش در فلسطین تضاد کامل دارد . براى فهم بهتر این موضوع باید تأمل بیشترى در اهداف صهیونیسم صورت پذیرد .

ب - نگرش نظریه پردازان صهیونیسم :

هنگامى که جزئیات طرح صهیونیسم براى تأسیس دولت در فلسطین بیشتر آشکار شد ، تئودور هرتزل بنیانگذار جنبش صهیونیسم در خاطرات خود در سال 1895 م . درباره موضع جنبش صهیونیسم درباره عرب هاى فلسطینى چنین مى نویسد : " تلاش خواهیم کرد طبقات فقیر را به خارج از مرزهاى این سرزمین انتقال دهیم ، به آرامى و بدون ایجاد هیاهو ، این کار را با فراهم کردن شغل براى آنها در کشورهایى که به آنجا منتقل مى شوند ، انجام مى دهیم و البته یقینا ما در کشور خودمان به آنها هیچ شغلى نمى دهیم " .

یسرائیل زنگویل از اولین معاونان هرتزل آنچه را که او با نرمى و بدون ذکر کلمه عرب ها یا فلسطینیان نگاشت با صراحت بیشترى مطرح مى کند . زنگویل در سال 1897 م . از فلسطین دیدن کرد و از نزدیک با وضعیت این سرزمین آشنا شد و به حضور ملت فلسطین در این سرزمین پى برد .

زنگویل با توجه به این اصل صهیونیسم که فلسطین و اطراف آن باید فقط میهن یهودیان باشد ، خواستار اخراج و بیرون راندن اجبارى فلسطینیان از این سرزمین شد . او در یکى از سخنرانى هاى خود در نیویورک به صراحت گفت : " سرزمین اسرائیل همان است که عرب ها در آن ساکنند . "

وى افزود : " ما باید براى بیرون راندن آنها با زور اسلحه آماده شویم ، در غیر این صورت ما با مشکل ساکنانى مواجه خواهیم شد که شمارشان بسیار است و اکثریت آنان نیز مسلمان هستند . ما امروز فقط 12 درصد جمعیت فلسطین را تشکیل مى دهیم و فقط 2درصد زمین هاى این سرزمین را در اختیار داریم . "

موضع خصمانه صهیونیست ها و درخواست بیرون راندن عرب ها فقط از سوى هرتزل و زنگویل مطرح نشده است ، بلکه حتى جریان چپ صهیونیسم نیز در این امر با دیگر صهیونیست ها اشتراک نظر دارد . یک سال پس از تأسیس جنبش صهیونیسم ، نحمان سیرکین در سال 1898 م . کتابچه اى با نام " مسأله یهودیت و دولت سوسیالیستى یهود " منتشر کرد . این صهیونیست در این کتابچه پایه هاى آنچه به صهیونیسم سوسیالیستى معروف گردید و رهبرى جنبش صهیونیسم را در اوایل دهه سى قرن بیستم به دست گرفت ، بنا نهاد .

سیرکین هنگام بحث درباره ابزارهاى لازمبراى تحقق اهداف صهیونیسم و تأسیس دولت یهودى ، موضوع کوچاندن فلسطینیان به کشورهاى مجاور را طرح کرد . او از صهیونیست ها خواست تا با ملت هایى که از سوى حکام ترک عثمانى زیر فشار قرار گرفته بودند ، ارتباط برقرار کنند و آنها را علیه حکام ترک بشورانند و تلاش کنند فلسطین صرفا در اختیار یهودیان قرار گیرد .

بیرو بورخوف یکى دیگر از سران صهیونیسم و از رهبران جناح چپ گراى آن با این نظر سیرکین همنوا شد و خواستار بى توجهى به فلسطینیان عرب و انکار حقوق ملى آنان در فلسطین گردید . بورخوف در سال 1906 چهار مقاله با عنوان " نظام ما " منتشر کرد که این مقالات در توسعه نظریه " صهیونیسم سوسیالیست " نقش فراوان داشت . او نیز فلسطینیان را نادیده گرفت و به حقوق ملى آنان بى توجهى کرد .

او معتقد بود : فلسطینیان در خارج خود را به آسانى و با سرعت با فرهنگ هاى مترقى تر وفق مى دهند . بورخوف بر این باور بود که فلسطینیان با گذشت زمان از نظر اقتصادى و تمدنى در شهرک نشینان صهیونیست ذوب مى شوند و به همین سبب در داخل دولت یهودى ، مشکلى از ناحیه عرب ها وجود نخواهد داشت .

همه سران جنبش صهیونیسم به ویژه در دهه هاى اولیه قرن بیستم میلادى بر نادیده گرفتن ملت فلسطین و بى توجهى به آنها و حقوق ملى شان اتفاق نظر داشتند . این تجاهل و بى اهمیت گرفتن به درجه اى رسید که اسحاق ابشتاین ادیب و اندیشمند یهودى را به اعتراض وا داشت . این اعتراض به اجماع صهیونیست ها درباره نادیده گرفتن حقوق فلسطینیان موجب شد که سران شهرک نشینان صهیونیست او را مورد حمله و انتقاد شدید قرار دهند .

ابشتاین در سال 1906 مقاله اى در یکى از روزنامه هاى عبرى زبان به عنوان " مسأله مجهول " به چاپ رساند . وى در این مقاله سیاست ها و اقدامات جنبش صهیونیسم در قبال فلسطینیان به ویژه ابزارهاى گرفتن زمین هاى فلسطینیان از آنان و بیرون راندنشان از سرزمین فلسطین را به شدت مورد انتقاد قرار داد . او سران صهیونیسم را به علت بى توجهى به حقایق موجود در فلسطین به شدت مورد سرزنش قرار داد ، رهبران صهیونیسم این موضوع را نادیده گرفته بودند که در این سرزمین ملتى با سابقه اى به درازاى تاریخ وجود دارد که از هزاران سال پیش در این سرزمین حضور دارد و هیچ گاه در ذهن خود تصور نکرده است که این سرزمین را ترک کند .

تلاش بى فایده ابشتاین براى بیدار کردن وجدان از دست رفته صهیونیست ها و هشدار به شهرک نشینان صهیونیست نسبت به پیامدهاى بى توجهى به عرب ها که مى توانست نتایج وخیمى به بار آورد ، به مذاق شهرک نشینان خوش نیامد و آنان را خشمگین ساخت به ویژه که ابشتاین از فلسطینیان تمجید کرده بود .

به همین سبب بسیارى از نویسندگان و سران صهیونیسم به نوشته هاى او پاسخ دادند و اندیشه هاى او را از نظر ملى براى یهودیان خطرناک معرفى و بار دیگر اعلام کردند که همچنان بر اهداف صهیونیسم جهت ایجاد اکثریت یهودى و وطن ملى براى یهودیان در فلسطین پایبندند .

در این فضا ، آرتور رویین در سال 1907پس از بازدید از فلسطین طرحى به کمیته اجرایى جنبش صهیونیسم ارائه کرد که در آن پیشنهاد کرده بود اکثریت یهودى در چند منطقه مختلف فلسطین تشکیل شود و سپس این مناطق به وسیله شهرک سازى به یکدیگر متصل گردند .

ج - تأثیر اعلامیه بالفور :

اعلامیه بالفور و قرار گرفتن فلسطین در زیر سیطره انگلستان موضع جنبش صهیونیسم و به ویژه موضوع نادیده انگاشتن فلسطینیان و حقوق آنان در فلسطین را تقویت کرد . در این اعلامیه بر تأسیس " میهن ملى " براى یهودیان در فلسطین تأکید و حقوق ملى فلسطینیان عرب که اکثریت ساکنان فلسطین را تشکیل مى دادند نادیده گرفته شد .

ماکس نورداو از شخصیت هاى متنفذ جنبش صهیونیسم و معاون اول هرتزل اولین کسى بود که پس از طرح اعلامیه بالفور موضع صهیونیست ها در قبال عرب هاى فلسطین را مطرح ساخت . در سه سال پس از طرح اعلامیه بالفور ، نورداو مسائلى در این باره تدوین کرد که بعدها بنیامین جابوتنسکى از بنیانگذاران صهیونیسم آنها را مدنظر قرار داد .

نورداو خواستار تقویت و گسترش شهرک سازى صهیونیستى در فلسطین بدون درنظر گرفتن ساکنان اصلى این سرزمین شد . او میان کارى که جنبش صهیونیسم باید در قبال فلسطینیان در این سرزمین پى مى گرفت و موضع این جنبش درباره حاکمیت بر فلسطین تفاوت قائل شد . عملاً نورداو تلاش کرد که فلسطینیان عرب را آرام سازد و به آنان اطمینان دهد که جنبش صهیونیسم قصد ریشه کن کردن آنان را در فلسطین ندارد ؛ از ترس این که مبادا این فلسطینیان نسبت به تلاش هاى سران صهیونیسم حساس شوند و علیه این طرح شورش کنند .

نورداو مدام بر اصل اساسى تفکر صهیونیسم مبنى بر این که فقط یهودیان حق تاریخى و حق حاکمیت بر فلسطین را دارند ، تأکید مى کرد . وى براى این منظور و در نتیجه به حاکمیت رساندن یهودیان در سرزمین فلسطین خواستار جذب بیش از نیم میلیون شهرک نشین یهودى به فلسطین شد تا آن که یهودیان در این سرزمین در اکثریت قرار گیرند . وى معتقد بود که تا وقتى یهودیان اکثریت را در فلسطین و اطراف آن تشکیل ندهند ، حاکمیتشان بر این سرزمین همچنان زیر سؤال خواهد بود .

بنیامین جابوتنسکى بنیانگذار و رهبر جریان اصلاح طلب جنبش صهیونیسم آراى ماکس نورداو را مورد توجه قرار داد و تغییراتى در آن ایجاد کرد .

جنبش اصلاح طلب صهیونیسم تحت رهبرى جابوتنسکى به مقابله با جریان کارگرى برخاست و از سازمان صهیونیستى مادر جدا شد و یک سازمان صهیونیستى موازى تشکیل داد و از سال 1977 تحت رهبرى مناخیم بگین شاگرد و جانشین جابوتنسکى ، رهبرى " اسرائیل " را در دست گرفت .

جابوتنسکى در سال 1923 دو مقاله با نام " روى دیوار آهنى " و " اخلاق دیوار آهنى " منتشر ساخت که در آنها پایه هاى نظریه جنبش اصلاح طلب صهیونیسم را بنا نهاد و نظرات خود را در رابطه با روابط با بریتانیا و عرب ها و سیاست هاى صهیونیسم در این مقاله بیان کرد .

جابوتنسکى معتقد بود که توافق میانجنبش صهیونیسم و عرب هاى فلسطینى نه در زمان وى و نه در هیچ زمانى ممکن نیست . وى دلایل این امر را طبیعت انسان و درس هاى تاریخ عنوان مى کند . جابوتنسکى مى گوید که در تاریخ بشریت هیچ گاه اتفاق نیفتاده است که ساکنان اصلى یک سرزمین به اختیار خودشان ، شهرک نشینانى از خارج از این سرزمین را بپذیرند و از حق حاکمیت خود بر سرزمینشان چشم بپوشند .

وى تأکید مى کند که این اصل بر عرب هاى فلسطینى هم که از اهداف صهیونیسم و خطراتش آگاهند و با آن مخالفند و در برابر مظاهر آن در فلسطین مقاومت مى کنند ، منطبق است .

وى صهیونیست هایى را که تحقق اهداف صهیونیسم را به دستیابى توافق با عرب ها مشروط مى دانند ، مورد تمسخر قرار مى دهد و از آنان مى خواهد که به ناممکن بودن تحقق چنین شرطى اعتراف کنند ، در غیر این صورت آنان باید از صهیونیسم دست بکشند . او با تأکید بر این که شهرک سازى یا باید متوقف شود یا این که بدون توجه به نظر ساکنان اصلى سرزمین فلسطین ادامه یابد ، نظرات خود را تندتر بیان کرده است .

او مى افزاید : " گسترش شهرک سازى تنها با استفاده از حمایت یک قدرت غیرمرتبط با ساکنان محلى منطقه و در پشت دیوارهاى آهنى که ساکنان محلى توان نفوذ به داخل آن را نداشته باشند ، امکان پذیر است . " منظور جابوتنسکى از " دیوار آهنى " قدرت نظامى یهودیان است .

جابوتنسکى مى گوید که براى تحقق اهداف صهیونیسم و تأسیس دولت یهودى در فلسطین ، تشکیل یک نیروى نظامى رسمى یهودى لازم است تا طرح هاى صهیونیسم را بر عرب ها تحمیل کند .

وى تأکید مى کند که هدف صهیونیسم همچنان تشکیل اکثریت یهودى در فلسطین است و براى تحقق این هدف ، خواستار تقویت ائتلاف با انگلیس و ایجاد دیوار آهنى که زمینه حمایت از جذب سالانه پنجاه هزار مهاجر یهودى به مدت سى سال را فراهم مى کند ، شده بود . وى همچنین پیشنهاد کرد که پس از آن که یهودیان اکثریت را در فلسطین تشکیل دادند و دولت یهودى پا گرفت ، به عرب هاى فلسطینى خودمختارى اعطا شود .

د - مواضع انگلیس :

در پى شعله ور شدن انقلاب سال 1936 م . دولت انگلیس کمیته اى پادشاهى را براى تحقیق درباره اوضاع فلسطین تشکیل داد و به خاطر آن که ریاست آن را لرد بیل برعهده داشت ، نام این کمیته را " بیل " نهاد .

این کمیته در گزارش خود که به دولت انگلیس ارائه کرد و این دولت در ژوئن سال 1937 م . آن را به تصویب رساند ، پیشنهاد کرده که فلسطین به دو کشور یهودى و عرب تقسیم شود و 20 درصد از مساحت فلسطین به یهودیان اختصاص یابد و دولت فلسطینیان نیز در بخش باقى مانده فلسطین و منطقه شرق اردن تشکیل شود .

به رغم آن که توصیه هاى کمیته بیل مانند کمیته هاى پس از آن به شکست انجامید ، اما در آن زمان اهمیت ویژه اى داشت . این کمیته انگلیسى در حالى خواستار تأسیس دولت یهودى در فلسطین شد . که حتى جنبش صهیونیسم نیز تا آن زمان جرأت طرح رسمىاین مسأله را نداشت ، هرچند که خواستار تأسیس " وطن ملى براى یهودیان " در فلسطین شده بود .

کمیته بیل همچنین اعلام کرد که در داخل زمین هایى که به دولت یهودى اختصاص داده شده است حدود 225 هزار عرب زندگى مى کنند و حال آن که در اراضى دولت عربى فقط 1250 یهودى زندگى مى کنند . کمیته بیل اعلام کرد که حضور این شمار از عرب ها در داخل اراضى اختصاص یافته به دولت یهودى مانع از برپایى این دولت مى شود و به همین سبب طرح تقسیم با شکست مواجه مى گردد . کمیته بیل پیشنهاد کرد که براى موفقیت آمیز بودن طرح تقسیم ، این شمار از عرب هاى حاضر در اراضى که قرار است براى تشکیل دولت یهودى اختصاص یابد ، باید به زور از این منطقه و با پوشش " تبادل جمعیت " اخراج شوند .

ه - مواضع صهیونیستى :

توصیه هاى کمیته بیل به مناقشه شدیدى میان رهبران جنبش صهیونیسم دامن زد . واکنش هاى اولیه سران صهیونیسم عمدتا در مخالفت با این طرح بود ، زیرا کمیته بیل پیشنهاد تقسیم فلسطین را مطرح کرد و " بخش کوچکى " از این سرزمین را به یهودیان اختصاص داده بود . در حالى که صهیونیست ها خواستار کل فلسطین بودند و با تقسیم آن موافق نبودند ، اما این مخالفت اندک اندک کاهش یافت و به تأیید مشروط تبدیل شد ، زیرا کمیته بیل توصیه اخراج عرب هاى فلسطینى از دولت یهودى ( پیشنهادى ) را مطرح کرده بود .

با پیگیرى موضوع دیوید بن گوریون رئیس جریان کارگرى صهیونیستى مى توان به تغییر موضع سران جنبش صهیونیسم پى برد . بن گوریون در ابتدا به شدت به رد توصیه هاى کمیته بیل پرداخت ، اما این نظر اندک اندک تغییر یافت و از مخالفت قاطع به پذیرش مشروط تبدیل گردید .

این تغییر موضع بدان سبب روى داد که وى معتقد بود اگر صهیونیست ها به حکومت انگلیس فشار وارد کنند تا طرح اخراج فلسطینیان عرب را اجرا کند ، مانعى بر سر راه تشکیل دولت یهودى باقى نمى ماند .

بن گوریون به توصیه کمیته بیل براى اخراج فلسطینیان اهمیت بسیار زیادى داد و تأکید کرد : " جنبش صهیونیسم باید همان گونه که به اعلامیه بالفور یا صهیونیسم تمسک جسته است به توصیه کمیته بیل نیز پایبند باشد ، ما باید با تمام توان و امید به این توصیه تکیه کنیم ، زیرا در این توصیه بندى وجود دارد که از دست دادن بقیه اجزاى کشور را جبران مى کند ، این بند همان مسأله اخراج و کوچاندن فلسطینیان است .

به اعتقاد من " بند اخراج " از همه مطالبات ما درباره افزایش مساحت اختصاص یافته به دولت یهودى ، مهم تر است و اگر ما حالا نتوانیم عرب ها را از میان خودمان بیرون کنیم و به مناطق عربى انتقال دهیم ، این همان چیزى است که کمیته سلطنتى انگلیس توصیه مى کند ، پس از تأسیس دولت ، انجام چنین کارى براى ما مقدور و میسر نخواهد بود ، زیرا در آن زمان چشم همه جهانیان متوجه ما خواهد بود و اقدامات ما را در قبال اقلیت هایى که در میان ما زندگى مى کنند ، زیرنظر خواهد داشت . "

پرل کتسنلسون از نظریه پردازان چپ گراى صهیونیست با این نظر بن گوریون درباره اخراجعرب ها موافق بود . کتسنلسون در نشست کمیته اجرایى جنبش صهیونیسم و به هنگام بررسى توصیه هاى کمیته بیل اظهار داشت : " مسأله کوچاندن واکنش هاى مختلفى در میان ما ایجاد کرده است که آیا این کار درست است یا نه ؟ وجدان من کاملاً راضى است ، دشمن دور بهتر از دشمن نزدیک است . آنها با انتقال زیان نخواهند دید و ما هم یقینا زیان نمى بینیم .

این مسأله در نهایت اصلاحاتى سیاسى به نفع دو طرف است ، من معتقد بودم که این بهترین راه حل بود و من یقین دارم که این موضوع باید روزى عملى شود ، اما هیچ گاه فکر نمى کردم که انتقال به خارج از " سرزمین اسرائیل " به معناى انتقال به نزدیکى نابلس است . من هنوز هم یقین دارم که آنان در آینده به سوریه و عراق منتقل خواهند شد .

با اوج گرفتن منازعه اسلامى صهیونیستى در پایان دهه سى قرن بیستم میلادى اجماعى میان همه احزاب صهیونیستى در فلسطین در مورد اخراج فلسطینیان به کشورهاى عربى به ویژه سوریه و عراق شکل گرفت .

رهبرى این اجماع را حزب " مباى " که جنبش صهیونیسم و سپس دولت عبرى را رهبرى کرد ، در دست داشت . این حزب از سال 1933 تا سال 1977 قدرت را در جامعه " اسرائیل " در دست داشت . در دهه سى ، حزب تندروى احدوت هعفودا که به شدت علیه عرب ها فعالیت مى کرد در آن زمان جزو حزب مباى بود .

این حزب بعدها از مباى جدا شد و در دهه چهل میلادى به حزب مبام پیوست و اندکى بعد نیز از این حزب جدا شد و از ابتداى دهه پنجاه به صورت مستقل فعالیت کرد تا آن که بار دیگر در سال 1965م . با حزب مباى متحد شد .

حتى حزب مبام از احزاب جریان کارگرى چپ که هشومیر هتسعیر از سران جنبش صهیونیسم به آن " نگهبان جوان " لقب داده بود نیز که دم از برادرى عرب ها و یهودیان مى زد و شعار تشکیل دولت دو ملیتى عربى و یهودى را مطرح مى کرد ، در این اجماع یهودى مشارکت داشت .

این دیدگاه از اظهارات اهرون تسیزلینگ از رهبران این حزب کاملاً هویداست . وى تأکید داشت : " من حق اخلاقى یهودیان را در طرح پیشنهاد تبادل ساکنان انکار نمى کنم . با این پیشنهاد که هدف از آن توسعه و رشد حیات نژادى است ، به هیچ اصل اخلاقى لطمه وارد نمى شود ، این تحول در سایه نظم نوین جهانى لزوما رخ خواهد داد . "

وى با اشاره به این که مسأله تبادل جمعیت در آن شرایط عملى نیست ، اما تأکید کرد که در بلندمدت " تبادل جمعیت میان ساکنان سرزمین اسرائیل " از یک سو و عراق و سایر کشورهاى عربى از سوى دیگر ، به سبب انتقال یهودیان این کشورها به " سرزمین اسرائیل " منطقى خواهد بود .

علاوه بر احزاب کارگرى صهیونیست ها ، رهبران حزب " همه صهیونیست ها " به رهبرى حاییم وایزمن که به عنوان اولین رئیس رژیم صهیونیستى برگزیده شد نیز از طرح اخراج فلسطینیان حمایت مى کردند و مى گفتند که فلسطین باید به کشورى صرفا یهودى تبدیل شود ، همان گونه که انگلیس یک کشور متعلق به انگلساکسون هاست .

سازمان " مبارزه براى آزادى اسرائیل " که به گروهک " اشترن " معروف گشت ، نیز خواستار اخراج فلسطینیان از سرزمین اصلى شان بود . در ماده چهاردهم اساسنامه این گروهکصهیونیستى که مؤسس و نظریه پرداز این گروهک به نام آبراهام اشترن آن را تدوین کرده بود ، عبارت صریحى وجود دارد که تأکید مى کند : " حل مشکل بیگانه ها ( فلسطینیان ) از طریق تبادل جمعیت میسر است . " گفتنى است که پس از اشترن یک گروه سه نفره رهبرى این گروهک را به دست گرفت که از برجسته ترین آنها اسحاق شامیر بود .

با پایان یافتن دهه سى میلادى ( قرن بیستم ) اجماعى در میان صهیونیست ها شکل گرفت که بر اخراج فلسطینیان از این سرزمین تأکید مى کرد . جابوتنسکى هم اندکى پیش از مرگ با ارسال نامه اى براى یکى از دوستانش در فلسطین به این اجماع پیوست . در چنین شرایطى ، برخى فعالان مستقل پدید آمدند که در این باره نظرى خاص داشتند .

از برجسته ترین این افراد دکتر ابراهام شارون صاحب نظریه " صهیونیسم تندرو " بود که خواستار انتقال عرب ها به عراق بود تا آن که به گفته وى " در دولت یهودى فقط اندک افرادى از اقوام دیگر باقى بماند که انتقال آنان به هر وسیله کاملاً ناممکن باشد . "

پس از مرحله طرح اندیشه اخراج ( فلسطینیان ) و تبلیغات براى این منظور ، جنبش صهیونیسم با تعیین کمیته اى تخصصى به نام کمیته " انتقال " گام دیگرى به سوى هدف خود برداشت . مأموریت این کمیته ، تحقیق و تدوین طرحى جامع و عملیاتى براى انتقال فلسطینیان و اخراج آنان از فلسطین در زمان مناسب بود .

اندیشه اخراج فلسطینیان و تبلیغات و برنامه ریزى براى اجرایى کردن این طرح ، فقط از سوى جنبش صهیونیسم و مهاجران یهودى و شهرک نشینان صهیونیست در فلسطین پیگیرى نمى شد ، بلکه گروه ها و طبقات زیادى از اروپایى ها و آمریکایى ها که در کشورهاى خود نفوذ داشتند ، در راستاى اجراى این طرح مى کوشیدند . به عنوان نمونه ، حزب کارگر انگلیس که مدت زمان زیادى تحت نفوذ صهیونیسم بود ، در کنگره سراسرى خود در سال 1944 نه تنها خواستار اخراج ملت فلسطین از سرزمین خود شد ، بلکه درخواست توسعه مرزهاى دولت یهودى را که خواستار تشکیل آن شده بود ، نیز مطرح کرد تا این دولت علاوه بر فلسطین بخش هاى وسیعى از شرق اردن ، سوریه و لبنان را نیز شامل شود .

همچنین ادوارد نورمان از یهودیان ثروتمند نیز از بیرون راندن فلسطینیان از این سرزمین و انتقال آنان به عراق حمایت کرد . او براى تحقق این هدف ، شمارى از شخصیت هاى با نفوذ را در اروپا همراه خود ساخت که یکى از آنها روزنامه نگار مشهورى به نام مومنتگیو بیل بود . این روزنامه نگار اروپایى روابط بسیار نزدیکى با مقامات بلندپایه انگلیسى داشت .

مومنتگیو در همین راستا به عراق سفر کرد تا اوضاع آنجا را از نزدیک بررسى کند و به همین منظور با شمارى از اعضاى کابینه عراق دیدار کرد تا موافقت آنان را براى انتقال فلسطینیان به این سرزمین جلب کند . این روزنامه نگار اروپایى تلاش کرد با اعطاى رشوه به مقامات عراقى آنان را به پذیرش فلسطینیان وادار سازد ، اما تلاش هایش به شکست انجامید .

و - موضع آمریکا :

علاوه بر تلاش هاى فوق الذکر ، تلاش هاى دیگرى نیز براى اخراج فلسطینیان از سرزمین فلسطین صورت گرفت که تأثیرات زیادى برافکار عمومى آمریکا داشت و آنان را به پذیرش طرح اخراج فلسطینیان ترغیب مى کرد . عامل این تلاش ها هربرت هوفر رئیس جمهور آمریکا در سال هاى 1925 تا 1933 بود . او خواستار انتقال فلسطینیان به عراق شد و براى تشکیل صندوقى بین المللى براى ارائه کمک هاى مالى به عراق در مقابل پذیرش آوارگان فلسطینى در این کشور تلاش کرد .

صاحب این طرح و ابتکار صهیونیستى ، یک یهودى به نام الیاهوبن حورین از سران جنبش اصلاح طلب صهیونیسم بود . وى به عنوان روزنامه نگار در آمریکا فعالیت مى کرد و مشاور شوراى صهیونیستى آمریکا در امور خاورمیانه بود . او اصول و مبانى طرح خود را اولین بار در کتابش به نام " خاورمیانه " که در سال 1943 م . منتشر شد ، مطرح ساخت .

وى در این کتاب خواستار کوچاندن فلسطینیان به عراق گردید و در اواخر سال 1943 با هوفر ( رئیس جمهور اسبق آمریکا ) دیدار کرد و او را از طرح خود آگاه ساخت . هوفر نیز از این طرح استقبال کرد و در روزنامه نیویورک تایمز در مصاحبه اى که در این باره انجام داد ، براى آن تبلیغ کرد . این مصاحبه پس از انتشار که در آن خواستار کوچاندن فلسطینیان به عراق شده بود ، به " طرح هوفر " معروف گردید .

محافل آمریکایى توجه زیادى به این طرح نشان دادند و بسیارى از اعضاى مجلس سنا و کنگره آمریکا و ادبا و روزنامه نگاران آمریکایى و اقشار دیگر که از جایگاه تأثیرگذارى در جامعه آمریکا برخوردار بودند ، از این طرح حمایت کردند . پس از پایان جنگ جهانى دوم و آغاز جنگ سرد ، هوفر تلاش کرد که طرح خود را با طرح معروف مارشال ادغام کند و پنجاه میلیون دلار از بودجه طرح مارشال را به طرح خود اختصاص دهد ، اما در این کار شکست خورد .

ز - تلاش براى اخراج فلسطینیان پس از تأسیس " اسرائیل " :

جنگ سال 1948 م . به پایان نرسیده بود که درخواست هاى علنى براى اخراج باقى مانده فلسطینیان از این سرزمین به خارج از آن مطرح شد . از مهم ترین کسانى که در این راستا خواستار تکمیل طرح اخراج فلسطینیان بود ، دکتر ابراهام شارون بود که بقیه عمر خود را به تحریک و درخواست براى تبعید فلسطینیان سپرى کرد .

شارون در سال 1949 م . در کتاب خود به نام " نکاتى نژادى درباره عرب ها " به توجیه مواضع نژادپرستانه خود درباره اخراج عرب ها پرداخت و تأکید کرد که امکان همزیستى مسالمت آمیز میان اکثریت یهودى و اقلیت عرب وجود ندارد ، زیرا همزیستى مسالمت آمیز میان دو ملت به اعتقاد وى با طبیعت انسان سازگار نیست . وى در پایان چنین نتیجه گرفت که باقى ماندن عرب ها در " اسرائیل " با وجود آن که تعداد آنها اندک باشد ، در عمل دولتى دو ملیتى ایجاد مى کند که این امر با اساس صهیونیسم در تناقض است .

شارون براى حل نهایى این مشکل که در ذهن او پدید آمده بود ، خواستار ریشه کن کردن باقى مانده عرب هاى فلسطینى و انتقال آنان به کشورهاى عربى شد . شارون در سال 1950 م . یکبار دیگر مسأله حضور عرب ها در " اسرائیل " را مطرح کرد و به شدت از سیاست دولت عبرى انتقاد ورزید و این دولت را به مخالفت با طرح " اخراج " و قبول حضور عرب ها در " اسرائیل " متهم کرد .

وى مدعى بود که دولت عبرى تلاش مى کند رهبرانى متمایل به خود را از میان عرب ها پرورش دهد . شارون در سال 1951 ، یک بار دیگر از موضع کابینه رژیم صهیونیستى درباره حضور عرب هاى فلسطینى در " اسرائیل " به ویژه عدم اخراج فلسطینیان از منطقه المثلث که پادشاه اردن در آوریل سال 1949 م . به " اسرائیل " تحویل داده بود ، انتقاد کرد .

ح - طرح انتقال فلسطینیان به لیبى و آرژانتین :

در حالى که شارون و دیگر صهیونیست ها سیل اتهامات را متوجه کابینه رژیم صهیونیستى کردند و آن را به کوتاهى در طرد باقى مانده فلسطینیان از فلسطین متهم مى کردند ، این رژیم نیز که علنا شعار صلح را مطرح مى کرد ، مى کوشید بدون آن که جنجالى به پا شود ، فلسطینیان را از این سرزمین اخراج کند . مقامات صهیونیست در همین راستا در سال هاى 1949 تا 1953 م . ساکنان بیش از 23 شهر و روستاى عربى دیگر را در مناطق الجلیل و المثلث و جنوب فلسطین اشغالى به کشورهاى عربى کوچاندند و این مناطق را ویران کردند .

هنگامى که مقامات صهیونیست متوجه شدند که ادامه کوچاندن فلسطینیان با مشکلات زیادى مواجه است و با واکنش هاى عربى و بین المللى گسترده مواجه مى گردد ، طرح هاى سرى دیگرى به منظور انتقال فلسطینیان به آرژانتین و لیبى تهیه کردند .

یوسف فایتس مدیر " اداره جنگل ها و بهره بردارى از زمین ها " در صندوق ملى جنبش صهیونیسم که بیشتر عمر خود را در راه تلاش براى تبعید فلسطینیان از این سرزمین صرف کرد ، در تاریخ 25/8/1951 م . با اسحاق نافون از فعالان حزب مباى که بعدها به ریاست " اسرائیل " رسید و یعقوب تسور سفیر رژیم صهیونیستى در آرژانتین که بعدها به عضویت کابینه رژیم صهیونیستى درآمد دیدار کرد و موضوع طرح خود را درباره انتقال فلسطینیان از منطقه الجلیل در فلسطین اشغالى با آنان در میان گذاشت .

پس از سه روز ، فایتس و تسور با موشه شاریت وزیر امور خارجه وقت رژیم صهیونیستى دیدار و گفت وگو کردند . در پایان این نشست ، تصمیم گرفته شد که فایتس به آرژانتین برود تا اوضاع آنجا و امکان اسکان فلسطینیان در مناطق کشاورزى آرژانتین را بررسى کند . فایتس پیش از عزیمت به آرژانتین مى بایست بن گوریون نخست وزیر رژیم صهیونیستى را از طرح خود آگاه مى ساخت . بن گوریون در 31 اوت همان سال با طرح فایتس براى کوچاندن فلسطینیان موافقت کرد .

فایتس در زمستان سال 1951 م . به آرژانتین رفت و در آنجا قطعه زمین بزرگى به مساحت 60 هزار هکتار را که به یک یهودى صهیونیستى تعلق داشت و حاضر شده بود در برابر دریافت مبالغ مشخصى آن را در اختیار رژیم صهیونیستى قرار دهد تا براى اسکان آوارگان فلسطینى از آن استفاده شود ، خریدارى کرد .

فایتس پس از بررسى اوضاع آرژانتین و انتخاب زمین بزرگى براى طرح خود ، کار دیگرى جز گفت وگو با قربانیان و تلاش براى قبولاندن طرح انتقال به آنان با هر ترفند ممکن نداشت . فایتس براى همین منظور در مارس 1950 م . به همراه برخى از مقامات " اسرائیلى " به روستاىالجش در منطقه الجلیل رفت و با برخى از ساکنان عرب آن به گفت وگو نشست تا شاید بتواند آنان را به پذیرش طرح خود و کوچاندن به آرژانتین وادار سازد .

پس از آن که فایتس تعریف و تمجید خود از آرژانتین را به پایان رساند و آن را به بهشت روى زمین تشبیه کرد ، یکى از فلسطینیان به او چنین گفت : " اما هیچ کشورى به اندازه این کشور ما زیبا نیست ، کوه هاى ما زیباتر از دشت هاى آنان است ، زیرا در هر صخره از آن گیاهى مى روید و هر سنگ آن ثمر مى دهد . " فایتس پس از شنیدن این حرف ها که هیچ یک از فلسطینیان حاضر در جلسه هم با آن مخالفت نکرد ، گفت که به شدت دچار سرخوردگى شده است و یقین پیدا کرد که کوچاندن فلسطینیان امکان پذیر نیست .

تلاش هاى رژیم صهیونیستى براى اخراج فلسطینیان از سرزمین شان حتى پس از شکست طرح فایتس نیز ادامه یافت . " کمیته انتقال " که گاهى نیز به آن کمیته آوارگان گفته مى شد ، همچنان به تلاش هاى خود براى اخراج فلسطینیان از این سرزمین و اسکان آنان در کشورهاى عربى ادامه داد .

فایتس در خاطرات خود موضوع وجود چنین کمیته اى را فاش ساخته و گفته است که علاوه بر خود وى ، شمارى از شخصیت ها و سران " اسرائیل " از جمله عزرا دنین ، الیاهو ساسون ، یهوشواع بلمون و تیدى کولیک نیز در آن عضویت داشته اند . وى مى افزاید : این کمیته طرحى را تدوین کرد که در پایان سال 1955 به تصویب کابینه اسرائیل نیز رسید . براساس این طرح ، فلسطینیان به لیبى کوچانده مى شدند .

بسیارى از مقامات رسمى " اسرائیلى " به همین منظور در سال هاى 1955 و 1956 م . به لیبى سفر کردند تا وضعیت آنجا را مورد بررسى قرار دهند و براى اسکان آوارگان فلسطینى در آنجا زمین خریدارى کنند . اما این طرح نیز مانند طرح هاى قبلى با شکست و ناکامى مواجه گردید .

الف - دیدگاه ها و برنامه هاى صهیونیستى :

هدف طرح صهیونیسم ( همچون هر طرح مهاجرتى اشغالگرانه ) بیرون راندن و کوچ دادن ساکنان اصلى زمینى است که تجمع صهیونیستى در آن بر پا مى شود . این امر براى تأسیس یک کشور یهودى خالص لازم است تا هیچ گونه ناخالصى نژادى یا تمدنى در آن وجود نداشته باشد . بنابراین شعار " سرزمین بدن ملت " مطرح مى شود که از بطن صهیونیسم سرچشمه مى گیرد و بیرون راندن فلسطینیان را حتمى و لازم مى گرداند .

هرتزل در خاطرات روزانه خود درباره راه ها و شیوه هاى گوناگون سلب مالکیت از تهیدستان و انتقال آنها و محول کردن وظایف و کارهاى موقتى در کشورهاى دیگر به آنان صحبت مى کند . هنگامى که هرتزل براى چمبرلین نوشت که قبرس هم جایگاه ممکن دیگرى براى اسکان صهیونیستى است ، بلافاصله راه هاى عرضى تخلیه ساکنان آن را ترسیم کرد : " مسلمانان کوچ خواهند کرد و یونانى ها زمینشان را در کمال خرسندى در برابر قیمت بالا مى فروشند و سپس به یونان یا کرت ، مهاجرت مى کنند " .

اسرائیل زانگویل ، اندیشمند صهیونیست انگلیسى در نخستین نوشته هایش بر لزوم بیرون راندن اعراب و کوچ دادن آنها تأکید مى کند و مى گوید :

" نباید به اعراب اجازه داد که مانع تحقق طرح صهیونیسم باشند و باید آنها را به مهاجرت دسته جمعى متقاعد کرد . آیا همه کشورها عرب ، از آن آنها نیست ؟... پس دلیل خاصى وجود ندارد که باعث شود اعراب ، به این یک وجب جا ، بچسبند... آنها بیابانگردان کوچ نشین هستند که چادرهاى خود را جمع مى کنند و در سکوت ، ره مى سپارند و از جایى به جاى دیگر ، مى روند " .

جوزف وایتز ، مسئول مهاجرت آژانس یهود ، در شماره 29 سپتامبر 1967 روزنامه دافار اظهار مى دارد که او و دیگر رهبران صهیونیسم به این نتیجه رسیده اند که " در این کشور ، جایى براى هر دو ملت ( عرب و یهود ) وجود ندارد " و تحقق اهداف صهیونیسم ، مستلزم تخلیه فلسطین یا بخشى از آن ، از ساکنانش است و لذا باید همه اعراب را به کشورهاى همسایه منتقل کرد . پس از انجام عملیات انتقال ساکنان ، فلسطین خواهد توانست میلیون ها یهودى را در خود جاى دهد .

ژابوتینسکى از هواداران این طرح بود و حقه اى که شایسته عقل کوچک صهیونیستى اش بود ترتیب داد ؛ او پیشنهاد کرد که سازمان جهانى صهیونیسم مخالفت خود را با کوچ اعراب از فلسطین اعلام کند ؛ با این ترتیب بیم اعراب از طرح انتقال ساکنان فلسطین از بین مى رود و حتى این ساکنان ساده گمان مى کنند که صهیونیست ها مى خواهند که آنها باقى بمانند تا از آنها بهره کشى کنند و بنابراین ، رخت خود را بسته و کوچ مى کنند . این طرح ، بیش از پلید بودن ، احمقانه است و کشاورزان غرب ثابت کردند که نادانیشان از آن چه که این رهبر صهیونیست مى پنداشت کمتر است .

مى توان گفت که ژابوتینسکى تند رفته بود . اما خواسته وایزمن هم همین بود . مجله " جویش کرونیکل " در 13 اوت 1937 ، سندى منتشر کرد که وایزمن ، آن را با حروف اول نامش امضا کرده بود و نشان از آن داشت که این رهبر صهیونیست ، معتقد بود که موفقیت طرح تقسیم ، به میزان اخلاص دولت انگلیس در توجه و توصیه آن دولت به انتقال ساکنان عرب بستگى دارد . طرح آرتور روبین ، مدیر بخش مهاجرت صهیونیسم ، تفاوت چندانى با این نظریه ندارد ؛ چه او در مه 1911 پیشنهاد داد که کشاورزان عرب که از املاک خود سلب مالکیت خواهند شد " به طور محدود " به مناطق حلب و حمص در شمال سوریه " کوچ " کنند .

روبین پس از 19 سال مى نویسد که سلب مالکیت اعراب و راندن آنها از زمین هایشان امرى گریزناپذیر بود ؛ زیرا " زمین ، شرط اصلى اسکان ما در فلسطین بود . اما از آنجا که هیچ زمین قابل کشتى وجود نداشت و هرچه بود از قبل در آن زراعت مى شد ، بنابراین ما ناچار بودیم هر زمینى را که براى سکونت مى خریم ، ساکنان و کشاورزان قبلى اش را بیرون کنیم... " .

برنامه انتقال شهروندان یهود ، تنها محدود به کسانى نبود که براى اهداف پست سرمایه دارى ، یا به دلایل عادى قومى به فلسطین مهاجرت کردند ، بلکه طرح کسانى هم بود که بدانجا مهاجرت کردند تا یک جامعه ایده آل مبتنى بر برابرى را در آن شکل دهند . بروخوف ، پدر صهیونیسم چپ گرا ، این قضیه راخوب درک کرده بود که راه حل صهیونیستى ، که در انتقال یهودیان و سکنى دادن آنها در یک زمین مخصوص به آنها خلاصه مى شود ، " بدون پیکار سخت و بدون سنگدلى و ستم و بدون سوزاندن تر و خشک " امکان پذیر نیست . وى در بیان تصورش از آینده شهروندان گفت که مهاجران یهودى فلسطین را خواهند ساخت و ساکنان اصلى ، در وقت مناسب ، از نظر اقتصادى و فرهنگى - توسط ساکنان اصلى ، جذب خواهند شد . " تاریخ مهاجرت صهیونیستى ، با عرق و اشک و خون نوشته خواهد شد " .

موشه اسمیلانسکى ، نویسنده اسرائیلى برداشت خود را از اجتماع رهبران سوسیالیست صهیونیسم در سال 1891 ، با طرح این پرسش و پاسخ ها درباره اعراب ، بیان مى کند :

اعراب زمین یهودا و الخلیل را اشغال کرده اند .

خوب ، آن را از ایشان مى گیریم .

چگونه ؟ ( سکوت ) .

یک انقلابى ، پرسش هاى ساده نمى کند .

خوب : پس جناب انقلابى بگو چگونه ؟

پاسخ ، به شکل عبارات روشنى بود که هیچ پیچیدگى و ابهامى نداشت : " قضیه بسیار ساده است . آنها را با یورش هاى پى درپى مى آزاریم تا کوچ کنند... بگذارید تا به آن سوى اردن بروند " . هنگامى که صدایى نگران خواست بداند که آیا این پایان کار خواهد بود یا نه ؟ پاسخ باز هم مشخص و قاطع بود : " همین که در آنجا شهرک بزرگى ساختیم ، بر زمین مسلط خواهیم شد و نیرومند مى شویم . در آن هنگام ، به کرانه خاورى روى خواهیم آورد و آنها را از آنجا نیز مى رانیم . بگذار آنها به کشورهاى عربى بازگردند " .

یک دیدگاه روشن اشغالگرانه صهیونیستى وجود دارد که داراى منطق روشن جبرگرا است . این دیدگاه ، به یک طرح تبدیل شد تا مشکل جمعیتى صهیونیست ها را ( که شبیه مشکل جمعیتى انسان سفیدپوست در همه مناطق مهاجرنشین است ) حل کند . معمولاً یک راه حل نهایى و ریشه اى براى حل این مشکل مطرح مى شود . این راه حل ، یا بالاترین حد ( انتقال کامل یا نابودى کامل جسمى است ) یا پایین ترین حد ( ایجاد اکثریتى از ساکنان جدید ) است . آن چه که متغیر است ، حد بالا یا پایین است ، اما آن چه که ثابت است دیدگاه کوچ دادن و اشغال کردن است .

از سال 1937 تا 1948 چندین طرح صهیونیستى درباره کوچ دادن ، طراحى و ارائه شد از جمله : طرح سوسکین براى کوچ اجبارى ( سال 1937 ) ، طرح کخ وایتز ( دسامبر 1938 ) ، طرح بونیه ( ژوئیه 1938 ) ، طرح رابین ( ژوئن 1938 ) ، طرح الجزیره ( 1938 تا 1942 ) ، طرح ادوارد نورمن براى کوچ به عراق ( 1934 تا 1948 ) ، طرح بن گوریون ( 1943 تا 1948 ) ، طرح یوسف شختمان براى کوچ اجبارى ( 1948 ) . در همین دوره ، سه کمیته براى کوچ دادن تشکل شد که کار بررسى و طراحى راه هاى عملى براى پیاده کردن طرح هاى کوچ دهى ، به آنها واگذار شده بود . دو کمیته نخست را آژانس یهود ( در 1937 تا 1942 ) و کمیته سوم را دولت اسرائیل در سال 1948 تشکیل دادند .

اصول ثابت ، روشن هستند و برنامه نیز چنین است و ساز و کار چنین تجربه هاى اسکان اشغالگرانه مشخص است ؛ زیرا انسان ها - آن گونه که زانگویل آرزو مى کرد - به سادگى زمین خود را ترک نمى کنند و چادرهاى خود راجمع نمى کنند و شتابان از زمین خود نمى روند و پنهان نمى شوند . بنابراین به ناگزیر باید از زور و خشونت استفاده کرد . با وجود این ، هنوز تبلیغات صهیونیستى ، اتهام خشونت نظامى علیه اعراب را انکار مى کند . حتى بن گوریون ، گستاخى را بدانجا رسانده است که مى پندارند که هرگز به ذهن هیچ یک از اندیشمندان بزرگ صهیونیسم نیامده است که آرزوى صهیونیسم ، جز از راه پیروزى نظامى بر اعراب ، امکان پذیر نیست .

اما بدون تردید ، بن گوریون ، نامه هرتزل به بارون دو هرش را خوانده بود که در آن از برنامه اش براى ایجاد یک پرولتاریاى فرهیخته یهودى متشکل از رهبران و اعضاى ارتش صهیونیستى سخن گفته است ؛ ارتشى که در جستجوى زمین برخواهد آمد ، سپس آن را خواهد یافت و بر آن ، یعنى بر میهن ملى تسلط پیدا خواهد کرد . بدون تردید ، او سخنرانى زانگویل ( در آوریل 1905 در منچستر ) را شنیده بود که در آن خطاب به صهیونیست ها گفته بود : " باید خود را آماده کنیم تا قبایل ( عرب ) را همچون پدرانمان ، با نیروى شمشیر ، بیرون برانیم یا این که دشوارى وجود ساکنان بیگانه را که بیشترشان از محمدیان ( یعنى مسلمانان ) هستند تحمل کنیم " . وى حتما نوشته آهرون آهرونسون درباره " لزوم اخراج اجبارى کشاورزان عرب " را نیز خوانده بود .

پس از مرگ هرتزل ، دوستش نوردو ، به دفاع از خشونت نظامى ادامه داد و پیشنهاد داد که ارتش عظیمى با ششصدهزار نفر یهودى براى رفتن به فلسطین بسیج شود تا خود را به عنوان اکثریت ساکنان ، بر فلسطینیان تحمیل کنند . ژوزف ترومپلدور ، رهبر صهیونیست از حزب کارگر ، فروتنى بیشترى داشت ؛ زیرا پیشنهاد کرد که ارتشى یکصد هزار نفرى تشکیل شود .

اما ژابوتینسکى ، وارث واقعى اندیشه هرتزل برنامه اى براى خلق فورى یک اکثریت یهودى در فلسطین ، ترسیم کرد و آن را " طرح نوردو " نامید . هنگامى که یکى از صهیونیست هاى آلمانى نسبت به در گرفتن که جنگ فراگیر با اعراب ، هشدار داد ، ژابوتینسکى او را مسخره کرد و سپس مثال هایى زد که برگرفته از تاریخ استعمار غرب در آفریقا و آسیا بود : " تاریخ به ما مى آموزد که همه استعمارگران با استقبال و تشویقى اندک از سوى ساکنان اصلى روبه رو شدند... و این اندوهبار است . ما یهودیان نیز از این قاعده مستثنى نیستیم " .

ژابوتینسکى در سخنرانى اش در برابر کمیته املاک در فلسطین در سال 1937 گفت : " امتى همچون شما که تجربه استعمارى ریشه دار و بزرگى دارد مطمئنا مى داند که یک طرح استعمارى بدون درگیرى هایى یا ساکنان بومى موفق نمى شود... ( بنابراین باید ) به یهودیان اجازه داد تا - همچون اروپاییان در کنیا - نگهبانان ویژه داشته باشند " . یک سال پس از آن تاریخ ، و در همایش سازمان بتار در لهستان - که یک سازمان نظامى صهیونیستى بود - مناخیم بگین ، شاگرد پاکباز ژابوتینسکى ، نقش مؤثر و فعالى ایفا کرد تا به زور اسلحه بر بخشى از میهن یهودى تسلط یابد . بگین در سال 1939 ، رهبرى این سازمان را به عهده گرفت .

در آغاز قرن بیستم ، جوانان صهیونیست که در فلسطین ساکن شده بودند با باتوم هاى بزرگ ، رفت و آمد مى کردند و بعضى از آنها هفت تیر داشتند . در سال 1907 ، سازمان نظامى سرى صهیونیسم تشکیل شد که شعارش این بود : " یهودا با خون و آتش از پاى درآمد و از همین راه برمى خیزد " . نام این سازمان در سال 1909 به سازمان هاگانا تغییر یافت . هاگانا - که بازوى نظامى آژانس یهود و سازمان جهانى صهیونیسم بود - این شعار تروریستى را کنار گذاشت . اما ایرگون ( یا هاگانا بیت ) که رئیس آن مناخیم بگین بود ، این شعار را حفظ کرد . نشان ویژه ایرگون ، دستى بود که بالاى نقشه فلسطین و شرق اردن ، تفنگى را گرفته بود و زیر آن نوشته شده بود : " فقط همین " . در سال 1948 ، هاگانا و ایرگون با هم ادغام شدند تا ارتش اسرائیل را تشکیل دادند . محال است که بن گوریون در این روند ، نقشى ایفا نکرده باشد ؛ زیرا وى یکى از برجسته ترین طراحان اصلى طرح اسکان ( هجرت ) و گسترش صهیونیسم بود .

در نخستین سال هاى هجرت صهیونیستى ، شهرک هاى تعاونى کشاورزى ، با تجهیزات ابتدایى به صورت دژهایى درآمدند که این تاکتیک بعدها ، " برج و بارو " نامیده شد . پس از سال 1948 ، سراسر اسرائیل به " دولت قلعه " یا " گتو مسلح " تبدیل شد . ژابوتینسکى یک چنین وضعیتى را پیش بینى کرده گفته بود : " دیوارى آهنین از نیروهاى مسلح یهودى ، از عملیات اسکان صهیونیستى دفاع خواهد کرد " . پس از تأسیس کشور صهیونیستى ، سخن از انتقال ( ترانسفر ) اعراب ، کم شد اما هرگز متوقف نشد ؛ زیرا هنوز مشکل جمعیتى اسرائیل باقى است به ویژه این که منابع انسانى مهاجرت در حال خشک شدن است .

ب - شیوه هاى بیرون راندن فلسطینیان :

خالى کردن فلسطین از ساکنانش ، هدف صهیونیسم و ضرورتى است که منطق اسطوره اى و خشونت فکرى صهیونیسم ، آن را لازم مى گرداند . صهیونیست ها براى آن که برنامه شان را عملى سازند ، تاکتیک هاى گوناگونى را در پیش گرفتند . خشونت مسلحانه ، تنها شیوه نبود و آنها وسایل دیگرى را نیز به کار بردند . لودویگ گومبلوویچ ، جامعه شناس یهودى لهستانى ، هرتزل را به سادگى سیاسى متهم و سپس این پرسش پرمعنا را براى او مطرح کرد که : " آیا مى خواهى بدون خشونت نظامى یا فریبکارى کشورى تأسیس کنى ؟ همین طور... با این بهاى اندک ؟ "

یقینا خشونت مسلحانه و فریبکارى ، دو ابزارى هستند که مورد استفاده صهیونیست ها قرار گرفته اند . فریبکارى در انتشار دادن بیم و هراس در میان اعراب بود ؛ اما خشونت این بود که عملاً آنها در معرض ترور قرار بگیرند . مى توان گفت که ترور آشکار فلسطینیان ، پیش از سال 1948 و سپس در طول جنگ به کار گرفته شد ، اما انتشار هراس در میان ساکنان ، یعنى جنگ روانى ، در مرحله آخر تشدید یافت . این تمایز میان خشونت مسلحانه و فریبکارى ، جز از نظر تحلیلى ، هیچ اهمیتى ندارد ؛ زیرا این دو شیوه ، با یکدیگر تداخل دارند و در واقع دو عنصر از برنامه اى یگانه هستند و مکمل یکدیگرند . مثلاً در مورد کشتار دیریاسین ، صهیونیست ها شدیدا خواهان آن بودند که این رویداد را به اطلاع همه فلسطینیان برسانند تا بدین ترتیب ، هراس و نگرانى را در دل هاى آنها بکارند .

1 - جنگ روانى :

گسترده ترین شیوه هاى جنگ روانى ، شیوه استفاده از بلندگو و رادیو بود . بدین ترتیب میانساکنانى که رهبرانشان در طى خیزش هاى پى درپى - به ویژه پس از سرکوب خیزش سال 1936 علیه اشغالگرى انگلیس - شکست خورده بودند ، هراس برانگیخته شود . به عنوان مثال ، رادیو هاگانا در روز 19 فوریه 1948 به اعراب هشدار داد که رهبران اعراب ، به امور آنها توجه ندارند . در ساعت 6 بعدازظهر روز 10 مارس ، این رادیو اعلام داشت که : " کشورهاى عرب با همدستى انگلیس ، علیه فلسطینیان توطئه مى کنند " . این رادیو در ساعت 6 بعدازظهر 14 مارس سال 1948 اعلام داشت که " ساکنان یافا در هراس شدید به سر مى برند تا حدى که از خانه هایشان بیرون نمى آیند " .

هارى لوین ، نویسنده یهودى در خاطراتش به بیانیه اى اشاره مى کند که در روز 15 مه - به هنگام پخش از بلندگوهاى صهیونیستى به زبان عربى - شنیده بود . این بیانیه اعراب را تشویق مى کرد که " پیش از ساعت پنج و ربع صبح ، محله را ترک کنند " . سپس آنها را پند مى داد که : " به زنان و فرزندانتان رحم کنید و از این حمام خون خارج شوید... از راه اریحا که هنوز باز است خارج شوید ؛ اگر در اینجا بمانید براى خود فاجعه به وجود مى آورید " . بلندگوهاى تابع هاگانا در همه اطراف حیفا مى گشتند تا اعراب را تهدید کنند و آنها را به گریختن با خانواده هایشان تشویق کنند ( برگرفته از کتاب جان کیمشى ، مؤلف صهیونیستى با عنوان هفت ستون فرو پاشیده )

اشاره هاى پى در پى به فجایع احتمالى و فروپاشى نزدیک ، از موضوعات اصلى بودند که رادیوى هاگانا و بلندگوهاى تابع آن در مناطق عرب نشین ، بر آن تمرکز مى کردند . موضوع دیگرى که در جنگ روانى استعمارگران صهیونیست تکرار مى شد ، خطر گسترش زودهنگام انواع وبا بود . این رادیو در ساعت هفت و نیم عصر روز 20 مارس 1948 ، بیانیه اى را به زبان عربى پخش کرد که در آن آمده است : " آیا مى دانید که شتاب در واکسینه کردن شما در برابر وبا و تیفوس و بیمارى هاى امثال آن ، یک امر واجب و مقدس است ؟ زیرا انتظار مى رود که یک چنین بیمارى هایى در ماه هاى آوریل و مه در میان اعراب و در مناطق شهرى گسترش یابد " . روز 18 فوریه سال 1948 از همین موضوع استفاده شد و مقامات از راه رادیو تأکید کردند که رزمندگان عرب به " آبله مبتلا هستند " . این رادیو در 27 فوریه مى افزاید که " پزشکان فلسطینى شروع به گریختن کرده اند " .

ایگال آلون ، وزیر پیشین امور خارجه اسرائیل با ارائه گزارشى در کتاب پالماخ ، درباره مشارکتش در تاکتیک هاى تروریستى این گونه نوشت : " همه شهرداران عرب را در مناطق مختلف - که با اعراب در ارتباط بودند - گرد هم آوردم و از آنها خواستم که در گوش اعراب بخوانند که یک نیروى نظامى بزرگ یهودى به منطقه الخلیل آمده است و روستاهاى منطقه حوله را نیز خواهد سوزاند و آنها باید به عنوان دوستان اعراب ، به آنها پیشنهاد کنند که تا وقت هست بگریزند " . آلون در توضیح سخنش مى گوید : " این شایعه در همه مناطق همسایه پیچید که اکنون هنگام گریز فرا رسیده است و شمار فراریان به هزاران نفر رسید که قابل شمارش نبود .

تاکتیک بدین ترتیب ، به طور کامل به هدف خود دست یافت... و مناطق گسترده اى پاکسازى شد " . واژه " پاکسازى " براى بیان آن چه که در ذهن استعمار اسکانى اشغالگر مى گذرد ، بسیارمناسب است ؛ زیرا این استعمار ، تنها زمین را نمى خواهد ، بلکه مى خواهد آن را از ساکنانش تخلیه کند .

این شیوه هاى جنگ روانى ، یا شیوه هاى فریبکارى بود که صهیونیست ها به کار بردند و بدون تردید ، ابتکارى بودند . اما کسى که واقع گراست مى بیند که ذهنیت صهیونیستى که در نوآورى در زمینه خشونت مسلحانه و ترور ، توانایى بى اندازه اى دارد در زمینه خشونت مستقیم ، تحول و پیشرفت بیشترى داشت تا در زمینه فریبکارى و جنگ روانى .

2 - خشونت :

شاید از برجسته ترین شخصیت هاى غیریهودى در زمینه خشونت مسلحانه صهیونیستى ، ارد وینگیت بود . مى توان به یاد آورد که وى در تقویت سنت هاى ترور صهیونیستى و تحول آن ، مطابق وضعیت فلسطین ، نقش داشته است . وینگیت توانست موافقت رهبران انگلیس را براى تشکیل گروه شبانه به دست آورد . این عملیات هدفى تهاجمى و نه تدافعى داشت . وینگیت مى خواست مهاجران به جاى انتظار تهاجم اعراب ، یگان هاى متحرکى را تشکیل دهند و در طى شب ، به دنبال دشمن بگردند . مفروضاتى که در این زمینه براى آنها وجود داشت تا حدودى عجیب است ؛ زیرا فرض بر آن بود که کشاورزان فلسطینى در خود فلسطین ممکن است در هر زمان در حالت " تهاجم " باشند .

ما معتقدیم تا هنگامى که آنها در فلسطین هستند در حالت دفاع مشروع از خود هستند . اما اگر تصورات ارتجاعى صهیونیسم را در نظر آوریم خواهیم دید که " بیگانگى " که در فلسطین ساکنند ، لزوما متجاوز هستند . برخى از اعضاى هاگانا ، از بیم آن که موضع تهاجمى پیشنهاد شده ، باعث افزایش تنش در روابط مهاجران صهیونیست و همسایگان عرب نشین شود به آن اعتراض کردند . اما با وجود این ، وینگیت بر موضع خود پافشارى کرد و گروه شبانه را تشکیل داد .

معمولاً عملیات نظامى این گونه آغاز مى شد که وینگیت چند گلوله به یکى از مناطق عرب نشین شلیک مى کرد که در پى آن ، عرب ها تحریک شده و با رگبارى از گلوله هاى آتشین ، واکنش نشان مى دادند ؛ هنگامى که عرب ها در جستجوى مهاجمان گردهم مى آمدند ، به سرعت محاصره مى شدند . در یکى از حملات ، صهیونیست ها با رهبرى وینگیت ، پنج تن از نه عربى را که در جستجوى مهاجمان رفته بودند کشتند و چهار نفر دیگر را به اسارت درآوردند . وینگیت با " آرامش و آهستگى " به اعضاى گروهش تبریک گرفت و سپس همراه با اسرا ، در جستجوى سلاح هاى پنهان آنها برآمد .

هنگامى که عرب ها از ارائه هرگونه اطلاعات راجع به آن سلاح ها خوددارى کردند ، وینگیت خم شد و مشتى گل و لجن از زمین برادرش و نخستین عرب را واداشت که آن را بچشد و سپس آن را درون حلقش ریخت و نزدیک بود که او را خفه کند " و جانش را بگیرد " . با این حال عرب ها تسلیم نشدند .

در اینجا این صهیونیست غیریهودى ، شیوه دیگرى را در پیش گرفت و رو کرد به یکى از یهودیان و به یکى از اعراب اشاره کرد و گفت : " به او شلیک کن " . آن یهودى ، نخست تردید کرد ، اما وینگیت با صدایى خشمگینانه گفت : " نشنیدى ؟ به او شلیک کن " . آن مهاجرصهیونیست از دستور اطاعت کرد و به آن عرب آتش گشود و دیگر اسیران عرب ، سرانجام ناچار شدند که سخن بگویند . ژنرال دایان در خاطراتش مى گوید بسیارى از مردانى که با وینگیت کار مى کردند " افسر ارتش اسرائیل شدند ؛ همان ارتشى که با اعراب جنگید و آنها را شکست داد " . دایان روشن مى سازد که کسانى که از کاردانى و تاکتیک وینگیت استفاده کردند ، تنها دستیاران مستقیم وى نبودند ، بلکه تا امروز ، هر فرماندهى در ارتش اسرائیل ، از شاگردان وینگیت بوده است : " تاکتیکى که امروز بر اساس آن پیش مى رویم و تاکتیک هایمان را از آن الهام مى گیریم راه پویایى است که به ما نیرو مى بخشد " .

نیروهاى تجاوزگر صهیونیست ، پیش از سال 1948 و پس از آن از دکترین تروریستى وینگیت استفاده کردند ( مانند ضربه نابودکننده ) . اما آن چه که در اینجا براى ما مهم است ، حملات شبانه هاگانا و پالماخ در سال 1948 است . دایان اشاره مى کند که هاگانا و پالماخ در سال 1948 به چنین حملاتى دست مى زدند . همان گونه که آریه تیشاکى ، مورخ یهودى اشاره مى کند ، تاکتیک ها بسیار ساده بود : " تهاجم به منطقه دشمن و سپس نابودى هرچه بیشتر خانه ها " . نتایج نیز ساده بود : " کشتار شمار زیادى از سالمندان ، زنان و کودکان در هر جایى که نیروى مهاجم با هر گونه مقاومتى روبه رو مى شود " .

اما به نظر مى رسد که هاگانا به ویژه در پایان دوره سرپرستى ، اصلاحات مهمى در تاکتیک هایش به وجود آورد . مثلاً مردن هاگانا در تهاجم به مناطق عرب نشین ، نخست به آرامى مواد منفجره را گرد خانه هاى سنگى مى گذاشتند و چهارچوب هاى پنجره ها و درها را آغشته به بنزین مى کردند . همین که این کار انجام مى شد آتش مى گشودند و دینامیت منفجر مى شد و ساکنان در حال خواب ، تا هنگام مرگ ، در آتش مى سوختند .

حیم وایزمن در تحلیل نتایج هراس افکنى ترور و فریبکارى صهیونیستى مى گوید : " خروج دسته جمعى اعراب ، باعث آسان شدن کار اسرائیل و یک موفقیت دو جانبه بود : هم یک پیروزى منطقه اى بود و هم یک راه حل جمعیتى " . زمین پس از تخلیه از ساکنانش ، بدون ملت شد تا ملتى که زمینى ندارند بیایند .

مأخذ :

  1. محارب ، محمود : " صهیونیسم و شمشیر دو لبه ترانسفر و آپارتاید " ، نشریه پیام فلسطین ، جنبش مقاومت اسلامى " حماس " - دفتر تهران ، شماره 48 ، خرداد 1387 .
  2. المسیرى ، عبدالوهاب : دایره المعارف یهود ، یهودیت و صهیونیسم ، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى تاریخ خاورمیانه ، دبیرخانه کنفرانس بین المللى حمایت از انتفاضه فلسطین ، جلد هفتم ، چاپ اول ، 1383 .