بن گورین ، دیوید ( 1973 - 1886 )

از دانشنامه فلسطین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۷:۱۹ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


" دیوید بن گورین " ( David Bengurion ) اولین نخست وزیر رژیم صهیونیستى بود . او در سال 1886 در شهر " بلونسک " لهستان به دنیا آمد و نامش دیوید گرین بود . بعد از طى تحصیلات دوره ابتدایى و دبیرستان ، در دانشکده حقوق اسلامبول به ادامه تحصیل مشغول شد . تورات و تلمود را در مدارس مذهبى ( خاخامهاى تورات ) فرا گرفت و شنید که روح عیسى مسیح ( ع ) در تئودور هرتزل تجلى یافته است .

فعالیت سیاسى را از سنین نوجوانى آغاز کرد . او بر اسکان و اشتغال صهیونیستها در فلسطین تأکید داشت و به احیاى زبان عبرى نیز اهمیت زیاد مى داد درحالى که مى گفت زبان " بدیش " باید منسوخ شود . در سال 1906 به فلسطین مهاجرت کرد و همانجا را براى زندگى همیشگى خود انتخاب نمود .

در جریان جنگ جهانى اول دولت عثمانى او را به خاطر تمایلات صهیونیستى و طرفدارى از حکومت انگلیس تبعید کرد . در سال 1915 به آمریکا سفر کرد و سازمان ( گروه پیشگامان ) را در آنجا تأسیس کرد . وى در تشکیل لشکر یهود در ارتش انگلیس نیز شرکت داشت .

بن گورین در سال 1918 به فلسطین بازگشت . او در تشکیل اتحادیه کارگران یهودى " هستادروت " که علاوه بر فعالیت سندیکایى در زمینه احداث شهرکهاى یهودى نشین نیز فعالیت مى کرد نقش داشت و خودش از سال 1921 تا 1932 رهبرى آن را عهده دار بود . او در تأسیس گروه یهودى در حکومت ژنرال " النبى " مشارکت داشت . در سال 1920 به عضویت مجلس عمومى سازمان یهودى درآمد .

در سال 1930 به همراه تنى چند از رجال سیاسى اقدام به پایه گذارى حزب " ماپاى " کرد و بعد از آن به تدریج با سیاستهاى وایزمن مخالفت کرد ، و در دهه 1930 خود را به عنوان رهبر اصلى جنبش صهیونیسم تحمیل نمود ، و در سال 1937 به عضویت کمیته اجرایى آژانس یهود درآمد .

پس از آن به تدوین طرح " بالتیمور " پرداخت که اجراى آن را در سال 1942 ، سازمان جهانى صهیونیسم به عهده گرفت . در سال 1948 ، بن گورین تشکیل رژیم غاصب اسرائیل را اعلام کرد و خودش به عنوان اولین نخست وزیر رژیم صهیونیستى انتخاب شد . او با توجه به افکار و اندیشه هاى توسعه طلبانه اش توصیه کرد که به مرزهاى دولت اسرائیل اشاره نشود زیرا معتقد بود که توان و قدرت ارتش اسرائیل است که مرزهاى دولت صهیونیستى را مشخص مى کند . او تا سال 1953 نخست وزیر بود اما در آن سال به خاطر رسوایى قضیه لاون ( نک : لاون ، قضیه - ) مجبور به استعفا شد ، ولى بار دیگر از سال 1955 تا 1963 در پست نخست وزیرى و وزارت دفاع مشغول کار شد . در سال 1965 از حزب " ماپاى " کناره گیرى نمود و به کمک تعدادى از هوادارانش ( که برجسته ترین آنها موشه دایان و شیمون پرز بودند ) در همان سال حزب " رافى " را تأسیسکرد .

پس از پیوستن حزب رافى به دولت بن گورین تحت نام " لیست رسمى " کابینه در انتخابات پارلمان شرکت کرد و به اتفاق سه تن از همراهانش به پارلمان راه یافت . ولى بعد از مدت کوتاهى استعفا داد و از صحنه سیاست کناره گرفت .

بن گورین را باید یکى از سیاستمداران رژیم صهیونیستى دانست که در طول دوران فعالیتش در کابینه رژیم صهیونیستى ، فعالانه در جهت پیشبرد اندیشه ، افکار و اهداف رژیم صهیونیستى گام بر مى داشت . او از هواداران مجازات ، تحریم و اخراج اعراب از سرزمینشان بود و اندیشه اش از نیات نژادپرستانه آکنده بود و به برترى ملت یهود و توسعه طلبى صهیونیسم اعتقاد کامل داشت .

او پس از تشکیل دولت اسرائیل ، تمام سازمانهاى نظامى صهیونیستى را منحل اعلام کرد و آنها را در " ارتش دفاعى اسرائیل " ادغام نمود و اهمیت ویژه اى به آن بخشید و پست وزارت دفاع را حتى هنگامى که ریاست دیگر وزارتخانه ها را به عهده داشت رها نکرد .

بن گورین بر نقش اسرائیل به عنوان حافظ منافع امپریالیسم در منطقه عربى تأکید داشت و نسبت به ائتلاف با امپریالیستهاى مختلف توجه خاصى نشان مى داد .

بن گورین در طول حیات سیاسى اش در تأسیس و شکل گیرى احزاب و گروههاى سیاسى متعدد یهودى نقش داشت . او یکى از اعضاى فعال حرکت کارگرى صهیونیسم محسوب مى شد . بن گورین تا سال 1973 زندگى گرد و شاهد تزلزل سیاسى - نظامى اسرائیل در جنگ اکتبر 1973 بود .

بن گورین براى بیان عقاید سیاسى خود دست به تألیفات زیادى زده است که مهم ترین آنها عبارتست از : " اسرائیل ، سالهاى مبارزه طلبى " ، " برانگیخته شدن اسرائیل و سرنوشت آن " ، " بن گورین به گذشته بر مى گردد " و " اسرائیل ، تاریخ شخصى " . تألیفات بن گورین به عنوان یکى از منابع مهم شناخت صهیونیسم مطرح مى باشد .

از رهبران صهیونیسم از حزب کارگر و سیاستمدار اسرائیلى از پاسداران قدیم . نام او " دیوید گرین " بود که آن را به " بن گوریون " ( David Ben Gurion ) یعنى " فرزند شیر " تغییر داد . وى در روستاى بلونسک در لهستان ( که در منطقه سکونت یهودیان روسیه واقع است - به دنیا آمد و مطابق سنت هاى یهودى پرورش یافت . دو سال اول دوران آموزش خود را در مدارس حاخامى به فراگیرى " تورات " ، " تلمود " و کتاب هاى مختلف مذهبى گذراند . در همان کودکى شنید که ماشیح رهایى بخش ، در شخصیت یک روزنامه نگار اتریشى به نام تئودور هرتزل ظهور کرده است که ملت خود را به سرزمین موعود بازخواهد گرداند . نخستین کتاب عبرى که بن گوریون مطالعه کرد ، کتاب " عشق صهیون " نوشته ماپو بود .

بن گوریون ، فعالیت صهیونیستى اش را از چهارده سالگى آغاز کرد ، زیرا پدرش عضو گروه محبان صهیون بود . بن گوریون ، از اندیشه هاى بوروخوف تأثیر پذیرفت و در سال 1904 به گروه کارگران صهیون پیوست . او در کنفرانس حزب ، از مخالفان طرح شرق آفریقا بود . بن گوریون تلاش کرد تا گرایش حزب را به جاىتمرکز بر جوامع یهودى در جهان ( خارج از فلسطین یا همان یهودیان پراکنده ) بر مهاجران صهیونیست در فلسطین متمرکز سازد ( یعنى اسرائیل در زندگى یهودیان پراکنده ، مرکزیت پیدا کند ) .

وى پس از دو سال ، به یکى از گروه هاى دفاعى یهودى که در روسیه ، پس از حادثه کیشینیف ، شکل گرفت پیوست . در سال 1906 به فلسطین مهاجرت کرد و اندیشه هاى صهیونیستى اش در آن جا تبلور پیدا کرد و همواره خواستار آن بود که مسأله مهاجران یهودى در رأس توجه جوامع یهودى قرار گیرد . بن گوریون از طرفداران احیاى زبان عبرى و کنار گذاشتن زبان یدیشى بود . وى در سال 1912 وارد دانشگاه استانبول شد تا در رشته حقوق به تحصیل بپردازد . او امیدوار بود که از این راه بتواند فلسطین را به یک میهن یهودى در درون امپراتورى عثمانى تبدیل کند . وى پس از فراغت از تحصیل به فلسطین بازگشت . او روزها به کشاورزى و شب ها به پاسدارى مى پرداخت .

با آغاز جنگ جهانى اول ، بن گوریون به تابعیت دولت عثمانى درآمد تا از قلمرو آن اخراج نشود ؛ زیرا تبعه روسیه بود و با عثمانى ها سر ناسازگارى داشت . هنگامى که مسؤولان کشور ترکیه ، او را به علت فعالیت هاى صهیونیستى اسکانى اش اخراج کردند ، او به مصر رفت و در اسکندریه با ژابوتینسکى دیدار کرد . او در ابتدا با طرح ایجاد گردان یهودى مخالفت مى کرد ؛ زیرا معتقد بود که این اقدام ، عثمانى ها را به خشم مى آورد و حس انتقامجویى آنان را برمى انگیزد و در نتیجه یهودیان مهاجر را در معرض خطر قرار مى دهد .

وى سپس به ایالات متحده رفت و در آن جا گروه پیشگام را تأسیس نمود و در تشکیل گردان یهودى وابسته به ارتش بریتانیا همکارى کرد و در سال 1918 ، همراه با این گردان ، به فلسطین بازگشت ( که گروه زیادى از صهیونیست هاى سوسیالیست نیز او را همراهى مى کردند ) . وى با همکارى کاتز نلسون ، هیستادروت را تأسیس کرد و پیشنهاد کرد که هیستادروت صرفا یک اتحادیه کارگرى نباشد ، بلکه علاوه بر آن ، ابزارى براى اسکان ( مهاجرت و اسکان ) باشد .

بن گوریون از سال 1921 تا 1932 ریاست هیستادروت را به عهده داشت . وى در سال 1930 در تأسیس ماپاى همکارى کرد و در سال 1937 به عنوان عضو کمیته اجرایى آژانس یهود ، برگزیده شد . در سال 1942 ، سازمان صهیونیسم به ابتکار بن گوریون برنامه بالتیمور را در پیش گرفت که هدف آن تأسیس کشور اسرائیل بود . در سال 1948 بر تشکیل دولت موقت ، پیش از اعلام پایان قیمومت نظارت داشت و خودش بیانیه تأسیس اسرائیل را اعلام کرد . بن گوریون یکى از کسانى بود که خواهان عدم تعیین مرز براى اسرائیل و عدم وضع قانون اساسى بودند ، تا بدین ترتیب در برابر مطامع توسعه طلبانه اسرائیل ، حد و مرزى قرار داده نشود ( از نظر او تنها ارتش اسرائیل است که مرزهاى کشور را تعیین مى کند ) و نیز بتواند عناصر مذهبى را که ماپاى براى تشکیل دولت با آنها ائتلاف کرده بود ، راضى نگه دارد . وى خواهان آن بود که قدس به عنوان پایتخت کشور جدید تعیین شود .

او در سال 1953 از مقام خود استعفا کرد و اعلام کرد که تصمیم دارد در شهرک سدى بوکر در نقب ، انزوا پیشه کند . اما او پس از آن چند باربه نخست وزیرى رسید که آخرین بار در سال 1963 بود . آن چه که باعث شد او دوباره در سال 1955 به صحنه سیاست بازگردد و حتى او را واداشت که وارد درگیرى هاى مختلف سیاسى شود ، رسوایى لافون بود .

بن گوریون از ماپاى کناره گیرى کرد و با طرفدارانش ، حزب رافى را در سال 1965 تشکیل داد . وقتى که حزب رافى وارد دولت شد ، بن گوریون و طرفدارانش در انتخاب پارلمانى ، یک لیست رسمى ارائه دادند و توانستند چهار کرسى را در پارلمان به دست آورند که یکى از آنها به بن گوریون رسید . اما او یک سال بعد استعفا کرد و سیاست را کنار گذاشت .

با این که بن گوریون در غرب به آزادمنشى و سوسیالیستى معروف است ، اما او با آمیختگى و جذب یهودیان در فرهنگ هاى دیگر مخالف بود و آن را یک راه حل گمراه کنند و ناامید کننده و شبیه " وبا " مى دانست . تمام اندیشه هاى او شدیدا سطحى و افراطى بود ؛ مثلاً او معتقد بود که تاریخ یهود عبارت است از نزاع میان دو نیرو : نیروهاى استقلال طلب که در برابر خطر تأثیرات بیگانه مقاومت مى کنند و نیروهاى ادغام گرا که تأثیرات بیگانه را مى پذیرند .

سرانجام ادغام گرایان ، فراموشى و ذوب در دیگر ملت هاست و تنها آثار و پیش بینى هاى کسانى که ایمان خود به اسرائیل را حفظ کردند و در برابر تقدیرى که تاریخ براى آنها رقم زده مقاومت کردند باقى مى ماند . ( این یک ساده انگارى غلط است ؛ زیرا هیچ کس انشتین ، فروید ، کافکا و یا حتى فیلون را " فراموش " نکرد ) . در نگرش ملودرامى و اسطوره اى او نسبت به واقعیت و تاریخ - که در آن چیزى جز خیر خالص که با شر خالص مى ستیزد وجود ندارد - مى بینیم که تبعیدگاه و پراکندگى ، یعنى جهنم و طبعا سرزمین موعود ، بهشت گمشده یا دایره اى است که یهودیان باید بدان باز گردند .

بیمارى تبعیدگاه یا گالوت پلید ( که پس از قیام برکوخبا و پس از " راندن " یهودیان از فلسطین پیش آمد [البته وقایع تاریخى و آمارهاى جمعیتى حاکى از آن است که شمار یهودیان در کرانه دریاى مدیترانه " پیش " از قیام برکوخبا ، بیش از شمار یهودیان در فلسطین بود ؛ یعنى آنها با میل و اراده کامل خود ، فلسطین را ترک کرده بودند] ) فقط به جسم یهودیان آسیب نمى رساند ، بلکه به روح و جان آنها نیز آسیب مى رساند ( چه کسى مى گوید که آنها " بیمار " هستند ؟ در کتاب هاوارد ساخار ، تاریخدان یهودى و صهیونیست آمریکایى ، با عنوان دیاسپورا [تبعیدگاه] هیچ فصلى در مورد آمریکاى شمالى وجود ندارد ؛ یعنى این منطقه تبعیدگاه نیست ) .

بنابراین یهودیان ایالات متحده که از حقوق کامل سیاسى و مدنى برخوردارند ، فکر مى کنند که با شهروندان دیگر برابرند ، اما در واقع آنها بیماران تبعید شده در کشور خود هستند . حتى برخى از اسرائیلى ها که درون مرزهاى کشور یهودى زندگى مى کنند نیز از لحاظ روحى ، تبعید شده هستند .

بن گوریون ( در یکى از گفتگوهایش با موشه پرلمان ، نویسنده اسرائیلى ) ویژگى هاى " بیمارى تبعید " را به تفصیل بیان مى کند . نخستین ویژگى هاى زندگى در تبعید - براساس تصور بن گوریون - این است که یهودیان به عنوان یک اقلیت زندگى مى کنند و به اشکال مختلف ، به اراده اکثریت وابسته هستند . آنها درهیچ زمینه اى نمى توانند تصمیم بگیرند و در اروپا و غیراروپا عذاب مى کشند .

بدبختى آنها با نازى ها آغاز نشد و با سرنگونى آنها نیز پایان نیافت ( به زعم ادبیات صهیونیستى ، این همان مشکل ناتوانى ، عدم برخوردارى از حاکمیت و عدم مشارکت در حکومت است ) . آنها یک زندگى اقتصادى حاشیه اى دارند ؛ زیرا در میان آنها کارگر و کشاورز وجود ندارد ، بلکه بیشتر آنها در شهرها و دور از مراکزى که در هر گونه تمدنى ، حیاتى به شمار مى روند ، زندگى مى کنند . آنها ملتى متشکل از کاسبان خرده پا و کارمندانى هستند که به کارهاى فکرى ( غیربدنى ) اشتغال دارند . یهودیان تبعیدى که مى خواهند یهودیت خود را حفظ کنند در تضاد میان پیروى از تمدن اکثریت حاکم و پیروى از تمدن یهودیشان - که ریشه هایش به گذشته باز مى گردد - به سر مى برند . لذا آنها همواره در حالت دوگانگى زندگى مى کنند .

بن گوریون به تلمود اشاره مى کند که در آن آمده است که هر یهودى که مى تواند به سرزمین موعود بازگردد ، اما به زندگى در منطقه اى دیگر ادامه مى دهد ، کافر محسوب مى شود و به منزله کسى است که خدا از او دورى مى کند . وى همچنین به گفته حکماى پیشین یهود اشاره مى کند که مى گفتند سکونت داوطلبانه در سرزمینى خارج از اسرائیل ، یک خطاى دینى به شمار مى رود . بن گوریون از این موارد نتیجه مى گیرد که زندگى یهودیان در تبعید ، غیرممکن است و " زندگى کامل یهودى ، جز در یک کشور مستقل یهودى امکان پذیر نیست ؛ کشورى که ملت یهود بتواند در آن براساس نیازها و ارزش هاى خود ، و براى شخصیت و ارزش هاى شخصیت یهودى ، و براى میراث گذشته و براساس نگرش خود نسبت به آینده ، زندگى کند " .

بن گوریون در برنامه " انقلابى " خود ، وضعیت اتکاء و انفعال را که در زندگى یهودیان پراکنده وجود دارد ، مورد حمله قرار مى دهد . هر یهودى که در پراکندگى به سر مى برد - مثل بیشتر یهودیان - یک قهرمان است ؛ اما این قهرمانى او انفعالى است و شکل تسلیم به تقدیر را به خود مى گیرد و احساس ناتوانى بر او حاکم است و معتقد است که رهایى ، به دست آفریدگار است . تبعیدگاه از نظر بن گوریون یعنى اتکاء ؛ اتکاء سیاسى ، مادى ، روحى ، فرهنگى و فکرى . " از آنجا که ما غریب و اقلیتى محروم از میهن و ریشه کن شده و از سرزمین ، کار و صنایع اصلى دور هستیم ، بنابراین باید به کلى از این اتکاء جدا شویم و سرنوشت خود را به دست گیریم ؛ ما باید مستقل شویم " .

بن گوریون در بیان برنامه انقلابى اش مى گوید که او نه تنها با تسلیم در تبعیدگاه مخالف است ، بلکه علاوه بر آن مى کوشد تا بلافاصله به آن پایان دهد . او معتقد است که مسأله اصلى همین است . به گفته او : " اکنون - همچون گذشته - قضیه اصلى این است که آیا ما باید به نیروى دیگران متکى باشیم یا به نیروى خودمان ؟ " . از این پس یهودى دیگر نباید منتظر بماند تا خدا سرنوشت او را تعیین کند ، بلکه براى تعیین سرنوشت خود باید از ابزارهاى عادى طبیعى ( مثلاً فانتوم و ناپالم ) استفاده کند .

اما اگر یهودیان در تبعید از آمدن به سرزمین موعود خوددارى کردند و مثل هاوارد ساخار و یهودیان ایالات متحده و اکثریت یهودیان جهان تصمیم گرفتند که در تبعیدگاهخود باقى بمانند چه باید کرد ؟ در این جا این رهبر صهیونیستى مى گوید که اگر مى توانست برخى از جوانان یهودى را مخفیانه مى فرستاد تا بر روى معابد یهودى ، صلیب هاى شکسته رسم کنند تا یهودیانى را که در تبعیدگاه زندگى مى کنند به وحشت اندازند تا آنها به سرزمین موعود مهاجرت کنند .

وقتى که بن گوریون وزیر امور خارجه و عضو سازمان جهانى صهیونیسم بود ، مزدوران این سازمان به روى یهودیان عراق آتش مى گشودند تا آنها به اسرائیل مهاجرت کنند . اما وقتى یهودیان به بهشت - اسرائیل - مهاجرت کنند ، دیگر همه چیز یهودى خواهد شد : کتاب هاى یهودى ، کار یهودى و پژوهش هاى علمى که ماهیت سرزمین یهودى را مورد مطالعه قرار مى دهند . صهیونیست ها در بهشت صهیونیستى ، عملاً مزرعه یهودى ، راه یهودى ، کارخانه یهودى ، معدن یهودى و ارتش یهودى ایجاد کردند حتى همه ارزش ها یهودى و همه اعضاى بدن افراد و همه احساسات قلبى آنها یهودى شد . ( نحمان بیالیک ، شاعر صهیونیست معتقد است که عادى سازى شخصیت یهودى یعنى ظهور فاحشه یهودى و پلیس یهودى ! ) .

آزادى از تبعیدگاه داخلى و خارجى ، از راه بازگشت به طبیعت و سرزمین امکان پذیر است : " هر امت مستقلى باید در سرزمین پدران خود ریشه بدواند و با دستان خود کشاورزى کند و در همه فعالیت هایى که مستلزم وجود اوست مشارکت کند " ( این همان تفکر قومى اندام وار [ارگانیگ] است ) . یهودى ، تنها در طبیعت مى تواند انسانیت بر باد رفته و نیروهاى خلاق خود را بازیابد . تنها راه اصلاح شخصیت حاشیه اى تجارى و دلال یهودى ، کار عبرى در کشاورزى است . بنابراین بن گوریون خیال مى کند که بازگشت به سرزمین موعود ، یعنى بازگشت به طبیعت که نشان دهنده تمایل به اتحاد با هستى است .

وى مى گوید : " عرعر خرها در طویله ها ، قورقور قورباغه ها در برکه ها ، عطر شکوفه ها و غنچه ها ، زمزمه دریا که از دور به گوش مى رسد ، سایه باغ هاى پرتقال که به سیاهى مى زند ، جادوى ستاره ها در ژرفاى آسمانى آبى ، آسمان هاى دوردست و درخشان در خواب... همه اینها مرا به وجد آورده است . آه ! من در سرزمین اسرائیل هستم . در طول شب نشستم و با آسمان نجوا کردم " . هر یهودى که از این سرزمین و از این طبیعت دور مى شود ، در قلب خود خاطرات این سرزمین را نگاه مى دارد . حتى بن گوریون بر این باور است که این بازگشت به طبیعت و به پاکى ، همان معناى واقعى صهیونیسم است .

اما آیا این طبیعت واقعا بکر بوده است ؟ آیا واقعا یک سرزمین خالى از سکنه اى بوده است و منتظر بوده تا این فیلسوف صهیونیست رمانتیک به آن جا برود و قواى خلاقش را تقویت کند و اراده خود را بر آن تحمیل نماید و آن را وا دارد که ثمرات خود را به او تقدیم کند ؟ آیا این سرزمین ، واقعا یک سرزمین بدون ملت بوده است و طبیعت دست نخورده اى بوده که به او این امکان را مى دهد که در آرامش ، به تأمل بپردازد و به او کمک مى کند تا بتواند تمرکز کند و باعث شود که او به سادگى و روشنى بیندیشد ؟

بن گوریون ، در تئورى به همه این پرسش ها پاسخ مثبت مى دهد ؛ اما عملاً او - مثل دیگر صهیونیست ها - مى داند که هر گوشه سرزمینموعود ، نشان از عرب دارد و بر روى هر سنگ آن ، اثرى از عرب است . بنابراین ، چاره اى جز تأمل و همچنین چاره اى جز کشاورزى مسلحانه و حالوصیم ( پیشگامان ) وجود نداشت .

انتقال و اسکان یهودیان در تصور بن گوریون ، براساس تاریخ عمل نمى کند ، بلکه کاملاً به زمان بى توجه است و به مکانى سرازیر مى شود که شرایط مناسب براى جذب آنها ( یعنى براى وطن گزینى ) فراهم شده باشد و بدین ترتیب ، صهیون وطن گزینى جاى صهیون قلبى را مى گیرد . بى توجهى به تاریخ و شرایط موجود ، در نگرش بن گوریون یک مسأله بنیادین است ؛ چه او به تفصیل از اراده و نقش آن سخن مى گوید و حالوصیم ( پیشگامان ) را جنگجویانى سازنده توصیف مى کند که همه توان خود را براى دستیابى به اهدافشان به کار مى گیرند .

معناى این عبارت هاى رمانتیک ، زمانى خوب روشن مى شود که بن گوریون ، پیشگامان صهیونیسم ( یعنى نخستین مهاجران صهیونیست ) را با نخستین استعمارگران در آمریکا مقایسه مى کند . به رغم او ، آنها درست مانند صهیونیست ها - با بینشى که آن را الهى مى پنداشتند - و با سلاح ، به جهانى نوین رفتند . بن گوریون سپس از غم ها و مشقت هاى آنها ، از جنگ هاى خونین آنان با طبیعت وحشى و با سرخپوستان وحشى تر و از فداکارى هایشان در راه گشایش این قاره ، براى " مهاجرت مردمى " و اسکان سخن مى گوید .

طرز بیان بن گوریون در مورد جهان نوین نشان مى دهد که او سرخپوستان را اجسامى بى جان و یا مانعى طبیعى مى داند که پیشگامان باید آن را شکست داده و تعدیل کنند تا [جهان نوین] با نیازهاى مهاجران وفق پیدا کند . خود بن گوریون اعتراف مى کند که از زمانى که اسکان در سرزمین خالى ، طبیعى و ابتدایى موعود آغاز شد ، همواره با دفاع در ارتباط بوده است .

وى در توصیف زندگى پیشگامان این گونه مى نویسد : " ما شب و روز منتظر سلاح بودیم و فکر و ذکرى جز سلاح نداشتیم و وقتى سلاح برایمان رسید ، از شادى در پوست خود نمى گنجیدیم ، مانند کودکان با سلاح بازى مى کردیم و دیگر هرگز آن را رها نمى کردیم... در حال خواندن و صحبت کردن نیز تفنگ در دستمان و یا بر دوشمان بود " . او توضیح مى دهد که حتى اکنون ، آموزش کشاورزى در اسرائیل ، جنبه نظامى دارد ؛ زیرا دو هدف را دنبال مى کند : هدف کشاورزى و هدف نظامى .

وى در اشاره به نقش ارتش اسرائیل در روند پیشگامى و اسکان مى نویسد : " ارتش ، قابلیت خود را در روند پیشگامى به اثبات رساند و هزاران جوان دختر و پسر را براى کار در کشتزارها آموزش داد و کیبوتس هایى را در مرزهاى نوار غزه ، نقب و الخلیل بنا کرد " .

خشونت از نظر بن گوریون اهمیت خاصى دارد و به خودى خود یک هدف و حتى ابزارى براى خیزش یک تمدن است . وى مى گوید : " یهودا با خون و آتش سرنگون شد و با خون و آتش ، از نو برمى خیزد " . این بیان بن گوریون ، مبتنى بر نگرشى نوین به شخصیت یهودى ، به عنوان یک شخصیت جنگجوى ازلى است : " موسى ، بزرگترین پیامبر امت ما ، اولین فرمانده تاریخ امت ماست " . به همین دلیل ، ارتباط میان موساى پیامبر و موشه دایان ، یک مسأله منطقى و حتى حتمى است و بنابراین اگر بن گوریون بگوید بهترین مفسر تورات ارتشاست ، به هیچ وجه بدعت دین نخواهد بود ؛ زیرا این ارتش است که به ملت کمک مى کند تا در کرانه رود اردن ساکن شود و بدین ترتیب ، سخنان پیامبران " عهد عتیق " را تفسیر مى کند و آن را تحقق مى بخشد .

نوشته هاى بن گوریون ، پر است از اشاره به برکوخبا ( قهرمان یهودى ) ، مکابیان ، اشغال ارض کنعان توسط یهودیان و قهرمانى هاى یهودیان در عصرهاى مختلف . حتى سخنان خصوصى بن گوریون ، نمایانگر آرزوهاى نظامى اوست . او در نامه اى به پسرش مى نویسد که کشور یهودى که قرار است در فلسطین تأسیس شود ، بهترین ارتش را خواهد داشت .

بن گوریون براى این که به موقع خود به این آرزوها جامه عمل بپوشاند تمام تلاش خود را به کار گرفت تا نیروى نظامى صهیونیستى را تأسیس کند . او نیز طرفدار طرح تصرف ، نگهبانى ( و کار ، کشاورزى و تولید ) بود و بدین منظور ، گروه حارس و سپس هاگاناه را تأسیس کرد . وى معتقد بود که باید شهروندان یهودى را مسلح کرد . اما همواره مواظب بود که با قدرت امپریالیستى حامى - یعنى انگلیس - درگیر نشود و هنگامى هم که ناگزیر از این کار مى شد ، مى کوشید تا این درگیرى در پایین ترین حد باشد ؛ زیرا او اعتقاد داشت که دشمن اصلى ، اعراب هستند .

هنگامى که کشور اسرائیل تأسیس شد ، بن گوریون همه سازمان هاى نظامى صهیونیستى - مثل ایرگون و پالماخ - را منحل و آنها را ضمیمه هاگاناه کرد و همه آنها را به ارتش دفاعى اسرائیل تبدیل کرد . وى در همه دوره هاى نخست وزیرى اش ، وزارت دفاع را نیز به عهده داشت . او از بانیان سیاست خارجى اسرائیل بود و بر نقش آن به عنوان پاسدار منافع امپریالیسم - در ازاى حمایت امپریالیسم از اسرائیل - تأکید مى کرد . در همین چارچوب ، وى در سال 1955 ، توافق هم پیمانى با فرانسه را به امضا رساند و در سال 1956 براى جنگ با مصر - که به انقلابیون الجزایر کمک مى کرد - آماده شد . سیاست خارجى اسرائیل تاکنون نیز همین خط را دنبال کرده است .

بن گوریون در مسأله مطالبه غرامت از آلمان ، نقش مهمى ایفا کرد . وى مانند دیگر اعضاى حزب کارگر در ناکام گذاشتن مخالفت یهودیان با توافق هاعاورا - که میان سازمان جهانى صهیونیسم و دولت نازى منعقد شده بود - نقش داشت . وى روزهاى آخر عمرش را در کیبوتس سدى بوکر ، به نگارش تاریخ یهود در عصر نوین و شرح تورات گذراند .

گفتنى است که بن گوریون در اندیشه هاى سیاسى اش ، متزلزل بود ؛ زیرا گاهى بر ضرورت عقب نشینى از تمامى سرزمین هاى اشغالى - در برابر صلح با اعراب - تأکید مى کرد و گاهى نیز پس از آن که پیروزى هاى نظامى اسرائیل را مى دید ، تأکید مى کرد که باید کلیه سرزمین ها را حفظ کرد . این بدان معناست که نگرش او به واقعیت ، تاریخ ، تورات و تلمود ، تابعى از پیروزى هاى ارتش اسرائیل بود . خیلى ها فراموش مى کنند که بن گوریون از بزرگترین سوسیالیست هاى صهیونیست بود و اندیشه " سوسیالیستى " صهیونیستى او در کتاب هاى متعددى مطرح شده است .

در واقع سوسیالیست بودن او ناشى از اعتقاد عمیق او به برترى ملت یهود و آرزوهاى مشیحانى وى بود . این آرزوهاى نژادگرایانه ، غیریهودیان را طرد مى کند و سوسیالیسم را ابزارمناسبى براى اسکان مى داند ؛ لذا آن را منبع ارزش هاى انسانى یا ابزارى براى برخورد با واقعیت ، براساس کلیه ابعاد طبیعى و تاریخى آن تلقى نمى کند . بن گوریون تألیفات متعددى دارد که مهم ترین آن ، رستاخیز و سرنوشت اسرائیل ( 1952 ) و اسرائیل : سال هاى مبارزه ( 1963 ) است .

مأخذ :

  1. المسیرى ، عبدالوهاب : دایره المعارف یهود ، یهودیت و صهیونیسم ، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى تاریخ خاورمیانه ، دبیرخانه کنفرانس بین المللى حمایت از انتفاضه فلسطین ، جلد هفتم ، چاپ اول ، 1383 .
  2. مؤسه " الارض " ویژه مطالعات فلسطینى : استراتژى صهیونیسم در منطقه عربى و کشورهاى همجوار آن ، انتشارات بین الملل اسلامى ، 1363 .
  3. مصاحب ، غلامحسین : دایره المعارف فارسى ، جلد اول ( الف ، س ) دفتر دایره المعارف ، مؤسه انتشاراتى فرانکلین ، تهران ، فروردین 1345 ، ص 454 .
  4. کیالى ، عبدالوهاب : موسوعة السیاسة ، مؤسة العربیة للدراسات و النشر ، جلد 1 ، چاپ سوم ، 1990 .