مصطفی ، بوظان محمد ( 1948 - 1925 )

از دانشنامه فلسطین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۵:۱۶ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


وی به سال 1925 در روستای " وادعه " از توابع دیرالزور سوریه دیده به جهان گشود . او به سرزمین مسلمین به ویژه قبله اول آنها و جایگاه اسراء و معراج و مهد پیامبران عشق می ورزید . سرزمینی که بدترین قوم دنیا چشم طمع به آن دوخته و به سوی آن روانه شدند و با تدبیر و برنامه انگلیسی ها توانستند بخشهای زیادی را تحت تصرفخود در آورند .

سرزمینی که هر مسلمان مؤمن به خدا و پیامبر را به حمایت و یاری ساکنانش و پاکسازی مقدمات از ننگ حضور یهودیان ، دعوت می کند . بوظان در پاسخ به این ندای فلسطین ، خانواده و دوستان و همسر و تنها فرزندش را ترک گفت ، همسرش او را به جهاد و مبارزه تشویق می کرد و شرایط را برایش فراهم آورد و از عاطفه معمول خود - - به عنوان همسری که نیاز دارد شوهرش در کنار او فرزندش باشد - - دست کشید .

همسرش مریم احساس وظیفه در برابر سرزمین فلسطین کرد و چاره ای جز تشویق همسرش برای جنگ نداشت چرا که آن را واجب و فریضه شرعی هر مرد و زنی می دانست . حتی آرزو می کرد اگر شرایط برایش فراهم می شد همراه همسرش به سرزمین اسراء راهی شود تا با دشمنان بجنگد و تا پای شهادت و یا پیروزی ایستادگی کند . این زن در لحظه وداع ، با همسرش ندا سرداد : ای بوظان به خدا قسم اگر این بچه نبود و اگر سرپرست دیگری بالا سرش بود رهایش می کردم و به میدان عزت و آزادی روانه می شدم ، همسرش در پاسخ گفت : مریم ، مواظب دخترمان سعده باش و سعی کن مادری صالح و شایسته برایش باشی به او بیاموز چگونه در خدمت ملتش باشد ، اگر مرگم فرا رسید و او را ندیدم به او بگو : پدرت رفت تا درخت آزادی را با خونش سیراب کند .

مریم نیز با حماسه و ثبات قلب گفت : ای بوظان برو و پیروزمندانه بگرد من و دخترت سعده از خدا می خواهیم تا تو را به تاج پیروزی مزین نماید زیرا پیروزی تو پیروزی امت توست .

بوظان به همراه گروهی از داوطلبان وارد اردوگاههای آموزشی نظامی شد . او فنون رزمی و کاربرد سلاح را به سرعت فرا گرفت و با لشکر متشکل از سربازان سوری وارد فلسطین شد و در روستای زرعین از توابع جنین اردو زد . این منطقه توسط پنج مستمره یهودی نشین احاطه شده بود . این مستعمره ها عبارت بودند از عفولة ، کفرخسکل ، عین حاروت و عین جالود .

در تاریخ 12/3/48 نیروهای نظامی یهودی بالغ بر هزار جنگجو به قصد حمله به زرعین وارد منطقه شدند . او و همراهانش که تعدادشان از صدوبیست نفر تجاوز نمی کرد در برابر مهاجران ایستادند . پس از پنج ساعت نبرد ، ناامید و زیانبار بر گرداندند .

تعدادی از یهودیان که طی نبرد کشته شدند همرزمانشان آنها را در زمان عقب نشینی و بازگشت با خود می بردند ولی مجبور شدند بیست نفر از آنها را در میدان نبرد رها کنند . البته تعدادی از مجاهدان هم در این نبرد شهید و مجروح شدند . بوظان جزو مجروحان بود و از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود .

لذا به بیمارستان شهر نابلس منتقل گردید و مورد عمل جراحی قرار گرفت و سه ماه بعد از بیمارسستان مرخص شد ولی پایش به سختی و کندی حرکت می کرد و معمولاً در هنگام راه رفتن از عصا استفاده می کرد . با وجود آنکه فرد لنگ از نظر شرعی معذور است و شرع مقدس او را از شرکت در جنگ معاف کرده است و خداوند می فرماید :

" بر فرد لنگ حرجی نیست " منطق نظامی حکم می کند که به دلیل ناتوانی بعد از این از خدمت نظامی معاف شود .

همرزمانش در زمان انجام عمل جراحی وی از روستای زرعین به " کفر حارب " منتقل شدند تا آماده جنگ و نبردی جدید باشند .

بوعظان پس از مرخص شدن از بیمارستان ، محل همرزمانش را پیدا کرد و تصمیم گرفت به آنان بپیوندد . لذا آن مسافت را با سختی و مشقت طی کرد و وقتی دوستانش او را دیدند گمان کردند که برای خداحافظی آمده ولی او گفت : " من هرگز برای وداع نیامده ام و دیگر هم نزد خانواده برنخواهم گشت ، بلکه می خواهم همراه شما باشم ، چگونه شما را ترک کنم در حالی که هنوز جان در بدن دارم ، من با شما خواهم ماند و امکان ندارد که شما را تنها

بگذارم . "

این گروه به مستعمره " عین کیف " واقع در کرانه دریاچه طبریه حمله ور شد . فرمانده عملیات ، طرح حمله به مستعمره را ریخت و یورش صبح روز 10 ژوئن 1948 آغاز شد . قافله در شب حرکت کرد تا قبل از طلوع خورشید وارد مستعمره شود .

در حالی که فرمانده در یکی از سراشیبی ها در حال حرکت بود . متوجه صدای گامهای بوظان شد . برگشت و او را در حال حرکت با عصا دید فرمانده به او گفت : آیا به تو نگفتم در خیمه ها بمان ! اما بوظان به او گفت : " من خانواده ووطنم را ترک نکردم که در خیمه بمانم ، بلکه آمده ام تا امانت را به وطن عزیزم تقدیم کنم پس من هم همانند شما مبارزه خدا هم کرد...

یگان حمله را شروع کرد و پیش به سوی دشمن رفت . ولی ناگهان به دلیل کثرت شلیک آتش دشمن متوقف شد . تیرباران پیوسته و شدید بود لذا اغلب افراد یگان بین آتش و سرب قرار گرفتند . بوظان چاره ای جز پیش روی با گامهای ثابت نداشت شروع به شلیک تیربار کرد . پنج بار تکرار کرد و صدای شلیک طرف مقابل را ساکت نمود . ولی جعبه تیربارش در آخرین مرحله 50 متر دورتر افتاد و قسم خورد تحت هر شرایطی که شده آن را به دست آورد . لذا سینه خیز رفت تا جعبه را برارد . به محل رسید و آن را برداشت ولی ناگهان رگبار دشمن بدن او را سوراخ کرد و نقش زمین شد و به شهادت رسید . یگان بر دشمن غلبه کرد و این همه مدیون فداکاری و شجاعت سربازان و رزمندگان فداکاری همچون بوظان بود .

وی در روز جمعه 11/6/1948 به خاک سپرده شد .

مآخذ :

  1. ابوفارس ، محمد عبدالقادر : شهداء فلسطین دارالفرقان للنشر و التوزیع ، عمان 1990 .
  2. مطرچی ، خالد : الی فلسطین ، 1954 .