مطلق ، عبدالخالق ( 1909 - 1937 )
شاعر فلسطینی است که در ناصره متولد شد . تحصیلات ابتدایی خود را در همانجا به پایان رساند و تحصیلات دبیرستانی خویش را در دانشکده گلستانمعارف ملی در قدس تکمیل کرد .
وی در ابتدای جوانی به روزنامه نگاری پرداخت و سردبیر بعضی از روزنامه های عربی ، مانند النفیر که سهیل و زکی ذکا آن را منتشر می کردند ، در حیفا و یافا گردید . از دیگر روزنامه هایی که وی سردبیری آن را به عهده داشت می توان به روزنامه صراط المستقیم با صاحب بامتیازی شیخ عبدالله قلقیلی و روزنامه الدفاع به صاحب امتیازی
ابراهیم الشنطی که هر دو در یافا منتشر می شدند ، اشاره کرد .
وی به عنوان معلم در دبیرستانها به مدت چند سال تدریس نمود . سپس سنگر تعلیم را ترک و در بانک عربی در یافا استخدام شد و به دنبال حادثه قطار در همانجا درگذشت .
وی از همان اوان جوانی شعر می سرود و هنگامی که غم و اندوه گفتار او را یاری می کرد بر حجم کار می افزود . کسی که دیوان شعر عبدالخالق را ورق بزند فراوانی انواع شعر مانند شعر غنایی ، وصفی ، رثایی و ملی را در آن می بیند .
در دیوان وی به وضوح می توان غلبه امید و یأس و روحانیت و معنویت تصوف و مثالی را بر او دید . حتی گفته می شود وی شاعری صوفی بوده و در اشعارش فلسفه ای نهفته است . کسی که اشعار وی را می خواند می فهمد که فلسفه وی ترکیبی از دیدگاههای عمرخیام اپیکوری عدمی و ابوالعلأ معری و فراخوانهای ابولعتاهیه زهدی فنایی بوده است .
از ظاهر امر چنین بر می آید که " مطلق " مریض بوده و دردهای جسمانی به وی هجوم آورده بودند و دارای حساسیت شدید و دل و روح نازک و انعطاف پذیری بوده است . او از اوضاع زمان خود و ارزشهای حاکم بر آن راضی نبود و تنها چیزی که از عهده آن برمی آید این بود که از نارضایتی و بی قراری و ناراحتیش از زندگی و اشتیاق به جهانی که صفا و صمیمیت بیشتری دارد ، جهانی که از طغیان و بردگی در آن خبری نیست و او را اشعارش منعکس سازد .
هنگامی که کارد به استخوانش رسید و عرصه دنیا بر وی تنگ گردید خواستار خروج از دنیا شد بدون آنکه نسبت به این امر تأسف بخورد . بیماری " مطلق " و اختلال روانی وی در حلول تفکر مرگ در ذهن او مؤر بود به گونه ای که این تفکر بزرگ شد و سراسر وجود و تصورات وی را فرا گرفت . ظاهرا برداشت وی از مرگ ، آنچنان که زندگان به - طور عادت از آن می ترسند .
توأم با ترس و وحشت نبوده بلکه به جای آن انس و الفتی نشسته بود که گاه نا مرز آرزو و اشتیاق به مردن و درخواست مرگ زودرس می رسید . آن گونه که عبدالله قلقیلی در رثاء وی می گوید : " مطلق " از اینکه از این دنیا جدا می گردد ناراحت نیست چرا که هیچ دلبستگی به آن نداشت . وی در عالمی روحانی غیر از این جهان زندگی می کرد و شکی نیست که عجله وی در ترک این دنیا از آرزوهای وی بود .
هنگامی که شخص محقق بخواهد شعر " مطلق " و افکار فلسفی محدودی که وی از خود به یادگار گذاشته است را بررسی کند در می یابد که شاعر در هر آنچه که سروده جانب غم و اندوه سیاه زندگی را گرفته است . به گمان او دنیا " بیماری شدید " و " بیهوده " است و هرکه در آن زندگی می کند " در رنج و بدبختی است " و " طلسمهایی که فکردر آن هلاک می گردد " و " رازی که فهمیدن آن برای انسان مشکل است " و " دنیایی تیره و تار " و " لاشه گندیده " و اینکه حال انسان در دنیا بسان " حفره ای است که ثبات ندارد و در آن غذایی برای کرم خاکی مهیا می گردد . "
علاوه بر اینها وی دارای تغییراتی در دنیاست که غرق در ترس و وحشت و استهزاء ، ناامیدی و سرگردانی در مقابل مجهول می باشد . شاعری که " نزد وی اشیاء یکسان است " و " دریای شورش مانند کوثر گوارا و شیرینش است " و مرگ " دوشیزه لطیف " او شده است چیزی جز اشتیاق به ماوراء زندگی به عالمی نورانی که آسایشی عظیم دارد و سر هستی و جاودانگی است و جهان فدای علام الغیوب و آگاهی از نهانها و دلها ندارد .
با همه بیزاری " مطلق " از دنیا وی از مشارکت در قضایای ملی و جنبشهای مبارز خودداری نکرده و قصیده های وطنی و ملی سروده و در آن نسبت به بدی سرانجام مردمش هشدار می دهد . قصیده های وی مملو از استهزاء و ریشخند و طعنه به رهبرانی است که مصالح عالیه را در راه منافع و انانیات پست فدا کردند .
آثار وی عبارتند از : دیوان " کوچ " که بعد از مرگش به سال 1938 در بیروت چاپ شد .