تاریخچه نوین فلسطین

از دانشنامه فلسطین


الف - فلسطین ، سرزمین عربی و اسلامی :

فلسطین بخشی از جهان عرب و اسلام است که دریای مدیترانه در غرب ، لبنان در شمال ، سوریه و رود اردن در شرق و دریای سرخ و شبه جزیره سینا در جنوب و جنوب غربی آن قرار دارند . مساحت آن ( 024,27 کیلومتر مربع ) است . چه بسا به نام " سوریه جنوبی " نیز بدان اشاره می شود چون ادامه طبیعی ( جغرافیایی ) سوریه است .

این موقعیت ویژه جغرافیایی ، فلسطین را در طول تاریخ به گذرگاه و نقطه تمرکز بسیاری از کشورها و تمدنهای پیاپی تبدیل کرده بود تا اینکه همراه با سایر بخشهای جهان عرب ، به کشوری تبدیل شد که مردمان و سرزمینش آشکارا عربی بود .

فلسطین از نیمه قرن هفتم میلادی که به دست مسلمانان فتح شد تا زمان اشغال آن و برپایی اسرائیل در نیمه قرن بیستم و به مدت 13 قرن پیاپی و بی هیچ گسستگی ، از نظر سرزمین ، زبان ، تاریخ ، فرهنگ و سرنوشت به عنوان بخشی از جهان اسلام و ملت عرب ، بوده است .

این موقعیت منحصر به فرد که در گذرگاه تاریخ ، جایگاه تمدن ویژه ای را به فلسطین بخشیده بوده در دوران کنونی نیز در سطح عربی و بین المللی نیز اهمیت سیاسی فراوان بدان بخشیده است .

از یک سو ، فلسطین قلب جهان عرب را تشکیل می دهد که بخش آفریقایی آن را به بخش آسیائیش پیوند می دهد . این امر همواره از فلسطین نقطه تمرکز عمده ای ساخته است جهت هرگونه فراگرد یگانگی سیاسی یکپارچه ملت عرب .

از سوی دیگر ، فلسطین نقطه برخورد و نقطه پرش عمده ای در پل گذرگاه سه قاره آفریقا ، آسیا و اروپا به شمار می رود . این مسأله از آغاز قرن بیستم ، فلسطین را به محور مهمی در نقشه های استعمار جهانی تبدیل کرده است که در ذیل به آن اشاره می شود .

ب - استعمار انگلیس در فلسطین :

در ابتدای قرن بیستم در حالی که هدف سیاست استعماری انگلیس تثبیت وجود خود در هند ، مصر و بخشهای بزرگی از آفریقا و نیز حمایت از راههای مهم منتهی به این مستعمره ها بود ، اوضاع جدیدی در صحنه سیاست جهانی پدیدار شد .

در نتیجه پیدایش نیروهای جدید استعماری و افزایش آزمندیهای کشورهای استعمارگر درباره تقسیم مناطق نفوذ تعیین شده پیشین ، رقابت در درون جنبش استعمار جهانی دوباره شدت گرفت . در نتیجه رو به زوال رفتن نهایی امپراتوری عثمانی زمینه های جدیدی به ویژه در خاورمیانه جهت استعمار و رقابت پدیدار گشت . همچنین نشانه های طوفان جنبشهای آزادی بخش در افق ظاهر گردیده بود .

ناچار نقشه های جدیدی جهت رویارویی با شرایط نوپا ، ضروری به نظر می رسید . استعمار انگلیس در نتیجه بررسی کامل این شرایط ، اهمیت فراوان و استراتژیک فلسطین و نقش بزرگی را که می توانست به حکم موقعیت خویش در آینده استعماری آن ایفا کند ، درک کرد .

فلسطین ، جایگاهی اساسی جهت حمایت از صحرای سینا و آبراه سوئز بود که مهم ترین مصالح استعمار انگلیس و راه هند و آفریقا را تشکیل می داد . فلسطین پیوندگاه سه قاره و مرکز استراتژیک مهمی جهت چیرگی بر کرانه های جنوبی دریای مدیترانه و دریای سرخ بوده و پایگاه عمده ای است جهت هرگونه طرحهای توسعه طلبانه آینده که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در سوریه ، اردن ، عراق و جزیره العرب رخ می داد .

نقشه تدوین یافته توسط استعمار انگلیس در مورد فلسطین با این اهمیت ویژه در تناسب بود . همچنان که شگفت انگیز نیز بود . انگلیس ، افزون بر اینکه فلسطین را در جرگه استعمار خود درآورد ، از همان هنگام بر ضرورت اسکان اکثریتی بیگانه در سرزمین فلسطین به قصد این که زمانی دیواره ای دفاعی و هجومی در آنجا تشکیل دهد ، تأکید داشت لذا با تبانی صهیونیستها دست به اجرای این توطئه زد و یهودیان را در فلسطین اسکان داد .

ج - تبانی استعمار انگلیس و صهیونیسم :

مسأله فلسطین در نتیجه همپیمانی و تبانی دو نیروی استعماری که در آغاز این قرن مصلحتی مشترک در جهت انجام یک جنایت آنان را به همدیگر پیوند می داد ، پدیدار گردید :

انگلیس ، که رهبر جنبش استعمار جهانی آن زمان بود و جنبش صهیونیسم جهانی که از اواخر قرن نوزدهم شکلسیاسی به خود گرفت .

با وجود اختلافی که در سرشت ، و سابقه و سنگینی هر یک از این دو نیروی استعماری وجود داشت ، مصلحت مشترک آنان را به هم پیوند می داد و هر کدام در دیگری ابزاری را جهت تحقق هدفهای ویژه خویش یافته بود . انگلیس در پیشی جستن از زمان و جهت گسترش وجود استعماری خویش و استوار ساختن آن در برابر توفان جنبش آزادی بخش ملی قابل انتظار در آسیا و آفریقا ، و صهیونیسم نیز در تلاش جهت اجرای اندیشه برپایی کشوری که یهودیان جهان را در بر گیرد ، اندیشه ای که هیچ گونه پیوندی با واقعیتها نداشته و اگر پشتیبانی یک نیروی بزرگ و توانمند استعماری نمی بود ، همچنان به عنوان رؤایی مصنوعی در ذهن مشتی صهیونیست باقی می ماند .

مسأله فلسطین ، اشغال آن و ایجاد اسرائیل ، به شکلی ناگهانی و در نتیجه بیانیه تقسیم فلسطین در سال 1947 نبوده است ، بلکه زائیده نقشه استعماری کهنه ای بوده که استعمار ابزار تحقق آن را در صهیونیسم یافت .

تاریخ مسأله فلسطین نیز چیزی نیست مگر کنش و واکنش در برابر آن پیمان توطئه کارانه کهن که به نوبه خود به صورت یک همپیمانی استعماری گسترده بازتاب می یابد و تمامی کشورهای عرب ، آفریقایی و آسیایی را در برمی گیرد .

د - مسأله فلسطین و نتایج تبانی انگلیس و صهیونیسم :

فلسطین مسأله ای است دو رخساره همپیوند با یکدیگر . در یک رخسار تراژدی خونینی متبلور است و در دگر رخسار موضوع وحشیانه ای نقش بسته است . مسأله فلسطین :

  1. مسأله ملتی است که سرزمین نیاکانش به زور از وی گرفته شده است تا مردم بیگانه دیگری که هیچ گونه حق تاریخی یا بشری آنان را به فلسطین پیوند نمی دهد ، جای وی را بگیرند .
  2. بر سرزمین این ملت ، دولتی بیگانه ، متعصب و سربسته برپا گردیده است ، با نادیده انگاشتن کامل واقعیت 45 قرن تاریخ فلسطین و بدون کمترین توجه به اصول حاکمیت و حق تعیین سرنوشت . این دولت - اسرائیل - بیانگر شکلی استعماری و منحصر به فرد در تاریخ است . شکلی سنتی از شکلهای چیرگی استعمار سیاسی و اقتصادی نیست بلکه در واقعیت خویش ، نشانگر فراگرد غصب نژادپرستانه کامل و پیوسته حق مردم و سرزمین مردم است .
  3. مردم این سرزمین ، از آن برکنده شده و پس از آنکه اسرائیل بر تمامی دارائیها و اموالشان چیره گردید ، در بزرگترین عملیات سرکوب استعماری شناخته شده در تاریخ به بیرون از مرزهای میهن تاریخی شان رانده شدند . بیش از یک میلیون و دویست هزار عرب ساکن فلسطین از سال 1948 به پناهندگانی آواره در اردوگاهها و کوخها بدل شدند که بر پس مانده های یاریهای سازمان ملل متحد ، زندگی فقرآگین و بیمارگونه ای را می گذرانند .
  4. امروزه در فلسطین کمتر کسی از ساکنان قانونی آن باقی مانده است . این تعداد نیز زیر اشغال صهیونیستها و در سایه ستم پیوسته نژادپرستانه به صورت بازداشت شدگان گروهی زندگی می کنند .

اما عامل تراژدی در مسأله فلسطین تنها به مرحله پایانی آن در سال 1948 محدود نمی شود . مشخصه های رشد مسأله فلسطین از همان هنگام ورود استعمار انگلیس در سال 1917 تا هنگامی که آن را در سال 1948 به صهیونیستها تحویل داد ، ژرفای این تراژدی را نشان می دهد .

شمار ساکنان فلسطین در سال 1917 ( 700هزار ) تن بود که 644هزار تن آنان عرب و 56هزار تن یهودی بودند . یعنی شمار یهودیان پیش از ورود استعمار انگلیس به فلسطین کمتر از101 ساکنان عرب بود .

عربها در آن هنگام مالک 5/97 درصد از سرزمینهای فلسطین بودند در حالی که فقط 5/2 درصد از این زمینها در دست اقلیت یهود بود .

در سال 1947 هنگامی که انگلیس مسأله فلسطین را در سازمان ملل متحد مطرح ساخت تنها 6 درصد از زمینهای فلسطین در اختیار یهودیان بود . یعنی اعراب در سالی که بیانیه تقسیم فلسطین صادر گردید و به رغم سی سال اشغالگری انگلیس که دارای سیاست صهیونیستی آشکاری بود ، همچنان 94 درصد از زمینهای فلسطین را در اختیار داشتند .

در سال 1948 شمار ساکنان فلسطین 000,115,2 تن بود که 000,380,1 تن آنان عرب و 000,700 تن یهودی بودند . یعنی عربها در سال برپایی اسرائیل به رغم بیرون راندن اغلب مردم فلسطین از مرزها و نیز سی سال مهاجرت یهودیان در سایه دولت قیمومیت انگلیس ، همچنان دو سوم کل ساکنان فلسطین را تشکیل می دادند .

پس از سال 1948 ، واقعیت کاملاً تغییر یافت . اقلیت یهودی که در آغاز مسأله فلسطین ، کمتر از یکدهم ساکنان آن را تشکیل می دادند ، امروزه به بیش از 2 میلیون یهودی بیگانه تبدیل شده اند که صهیونیسم جهانی آنان را از نواحی مختلف جهان گرد هم آورده و در فلسطین اسکان داده است...

سرزمینی که قبلاً آن را ندیده و در آن زندگی نکرده بودند .

در حالی که این اقلیت یهودی در سال 1917 تنها 5/2 درصد از زمینهای فلسطین و در سال 1947 فقط 6 درصد از آن را در دست داشت ، اکنون و به نیروی زور 54 سرزمین فلسطین را در اختیار گرفته است .

یک تلاش استعماری آگاهانه و سازمان یافته و پیوسته در خلال چهل سال و اندی از تاریخ مسأله فلسطین به کار رفته است تا نقشه انسانی ، اقتصادی و سیاسی آن را تغییر داده و در نتیجه ، ملت و سرزمینش را در معرض یک تراژدی جنایتکارانه قدار دهد .