بنى اسرائیلیان ( انحطاط و اسارت - )

از دانشنامه فلسطین


همزمان با شکست دولت اسرائیل در سال نهم پادشاهى هوشع ، کشور یهودا نیز از تاخت وتاز آشوریان برکنار نماند . پس از سلطنت آحازین یوتام پادشاه یهودا ، پسرش حزقیا ( 727 - 698 ق . م . ) که 25 ساله بود به سلطنت رسید . در این زمان سه سال از پادشاهى هوشع پسر ایله بر اسرائیل گذشته بود .

در سال چهاردهم سلطنت حزقیا بود که سناخریب پادشاه آشور ، به کشور یهودا لشکر کشید و تا نزدیکیهاى دروازه اورشلیم پیش رفت . اما نتوانست اورشلیم را تصرف کند لکن ، شهرهاى زیادى را ویران کرد و مردم زیادى را کشت و یا به اسارت برد . حزقیا غرامت جنگى فراوانى به سناخریب پرداخت ، حتى درهاى خانه خدا را که روکش طلا داشتند شکست و روکش طلاى ستونها را به او داد . سناخریب در راه بازگشت ، کشته شد و پسرش " اسرحدون " جانشین وى شد . پس از این واقعه ، حزقیا با فرعون مصر پیمان دوستى بست و با پادشاه بابل نیز از در دوستى درآمد .

اشعیاى پیغمبر از کار او سخت برآشفت و اسارت یهود را به دست بابل ، براى اولاد و بندگان حزقیا پیش بینى کرد .

در زمان موناسه ( Monaseh ) فرزند حزقیا ، پادشاه آشور به نام اسرحدون فرزند سناخریب به کشور یهودا لشکر کشید ، اما آسیبى به آنجا نزد . پس از او نیز پسرش آشور بانیپال ( 668 - 633 ق . م ) آخرین پادشاه بزرگ آشور ، به آن سرزمین تاخت موناسه پسر حزقیا که رفتارى ستمگرانه داشت ، پس از 55 سال فرمانروایى در گذشت و پسرش آمون بن موناسه ( وفات حدود 641 ق . م ) فرمانروا شد . او نیز پس از دو سال به دست نوکرانش کشته شد و پسرش یوشیا که هشت ساله بود پادشاه شد ( دوم پادشاهان 21 - 19 - 26 دوم تواریخ 33 - 20 - 25 ) . یوشیا مدت سى و یکسال در اورشلیم پادشاهى کرد و در حمله " نخو " فرعون مصر به یهودا و آشور کشته شد . یوشیا به راهنمایى ارمیاى نبى اصلاحاتى در کشور به وجود آورد و سرزمین اسرائیل را به یهود بازگرداند .

اما ، اصلاحات یوشیا نیز دیرى نپایید ، زیرا آشور بانیپال در سال 625 ق . م . درگذشت و پسرش نبوپلسر ، در بابل شاه شد و دختر پادشاه ماد را به همسرى فرزند خود نبوکد نصر یا بختنصر گرفت .

نبوکد نصر یا بختنصر دوم ، پادشاهى مقتدر و بى باک بود . اما ، دلیل حمله و تاخت و تاز او به اورشلیم و ویران ساختن آن ، همانا بى لیاقتى و نیز سفاکى و بیرحمى آخرین فرزندان و اعقاب حضرت سلیمان بود . در زمان یهود یاقیم بن یوشیا ( 596 تا 608 ق . م . ) و بعد از او پسرش یهویاکین ( 597 تا 596 ق . م ) و بالاخره صدقیا بن یوشیا ( 569 - 586 ق . م ) بود که به گفته تورات بخت نصر دوم ، سه بار به اورشلیم تاخت زیرا هر سه آنها شرارت ورزیده بودند .

بخت نصر فرزند نبوپلسر و نوه آشور بانیپال در سال ( 605 ق . م ) در زمان پادشاهىیهویاقیم از سوى پدر مأمور نبرد با " نخف " فرعون مصر شد و او را شکست داد . او پس از درگذشت پدرش در سال 604 ق . م به پادشاهى بابل رسید . در این زمان ارمیاى نبى از کاهنان عنانوث و معاصر یهویاقیم ، پیوسته او را براى سازش با نبوکد نصر سفارش مى کرد ، اما یهویاقیم به سخنان او اعتنا نداشت .

در سال 597 ق . م که سال هفتم پادشاهى نبوکد نصر و سال یازدهم حکومت یهویاقیم بود ، پادشاه بابل لشکریان آرام ، موآب و عمران را که دشمن دیرین یهودا و اسرائیل بودند ، به کشور یهودا روانه ساخت و خود نیز با سپاهیان بابل به یهودا تاخت . یهویاقیم شکست خورد و درگذشت .

پس از او ، پسرش یهویاکین ( Jehoiakin ) که هجده سال داشت به پادشاهى رسید و سه سال در اورشلیم پادشاهى کرد . اما چون با پادشاه مصر که دشمن پادشاه بابل بود طرح دوستى ریخت و به سخنان ارمیاى نبى گوش نداد ، براى بار دوم لشکریان نبوکد نصر ، به اورشلیم تاختند و بازمانده گنجینه هاى پادشاه و ظروف خانه خدا را غارت کردند ، و یهویاکین را همراه مادرش همراه و ده هزار تن از مردم ، اسیر کردند و به بابل بردند .

پیش از آن که نبوکد نصر به سرزمین اورشلیم بتازد ، به نوبت هر سه پادشاه را قسم داده بود که عاصى نشوند و شرارت نورزند اما ، آنان چنین کردند و به گناه ورزیدند و به حرفها و نصایح ارمیاى نبى گوش ندادند .

پس از کشته شدن یهویاکین ، عموى او صدقیا ( Sedekiah ) که بیست و یک سال داشت توسط نبوکد نصر ، به پادشاهى رسید و نسبت به نبوکد نصر سوگند وفادارى یاد کرد . اما او با این که سوگند خورده بود ، در تمام مدت یازده سال پادشاهى خود ( 586 تا 596 ق . م . ) به سوى مصر گرایش داشت .

صدقیا ، در منظر خداى خود ، یهوه ، شرارت ورزید و در حضور ارمیاى نبى که از زبان خداوند سخن مى گفت تواضع ننمود و نیز بر نبوکد نصر که او را به خدا قسم داده بود عاصى

شد ، پس بخت نصر تمام اورشلیم را از بنیاد ویران ساخت و پادشاه یهود را که شبانه قصد فرار داشت و نیز دانیال نبى را دربند کشید و با هفتاد هزار تن اسیر به بابل برد .

" نهم ماه تموز سال 586 ق . م . براى مردم یهود روزى سیاه و دردناک به شمار مى آید زیرا در این روز ضربه اى هولناک و صعب بر پیکر یهودا وارد آمد . "

( پس از شکست صدقیا ، کلدانیان به انتقام سوگندشکنى ، او را با سردارانش به ربله ( Ribleh ) نزد بخت نصر آوردند و در حالى که او را به زنجیر کشیده بودند به بابل بردند . با این سرگذشت تیره و غم افزا پادشاهى خاندان داوود پایان یافت و مردم زیادى نیز اسیر شدند )

بعد از آن که پادشاهى یهود برانداخته شد و مردم اسرائیل پراکنده یا اسیر بابل گشتند ، کلدانیان به فکر ویران ساختن معبد سلیمان افتادند . در آن موقع فرمانى از سوى نبوکد نصر ( بخت نصر ) خطاب به یکى از سردارانش به نام نبوزرادان ( Nebuzaradan ) که رئیس دژخیمان نیز بود صادر شد که او را براى ویران ساختن اورشلیم مأمور مى ساخت .

در کتاب ارمیاى نبى باب 52 آیه 1 - 16 شرح ویرانى اورشلیم از زبان وى چنین آمده است : " و صدقیاه که در ابتداى سلطنتش بیستو یک ساله بود ، مدت یازده سال بر اورشلیم پادشاهى کرد . مادرش حمیطال دختر یرمیاه ( ارمیاه ) نبى بود او هرآنچه ناپسند از یهویاقیم آموخته بود ، در پیشگاه خداوند انجام داد بدین سبب خشم پروردگار بر اورشلیم و یهودا به حدى مؤر واقع شد که ایشان را از حضورش رد نمود ، در حالتى که صدقیاه به پادشاه بابل عاصى گشت و در روز دهم ماه سال نهم سلطنتش واقع شد که نبوکد نصر پادشاه بابل و تمامى لشکرش بر اورشلیم آمده ، در برابرش اردو زد و از گرداگردش حصارها بنا نمود و تا سال یازدهم صدقیاه ملک ، شهر محاصره شد در ماه چهارم در نهمین روز از ماه ، قحطى به حدى در شهر زیادت یافت که براى مردم ولایت نانى یافت نشد و شهر نفوذپذیر شد و تمامى مردمان جنگجو فرار کرده ، شبانه از شهر به راه دروازه میان دو حصار که پهلوى باغ ملک بود خروج نمودند ، در حالتى که کلدانیان شهر را احاطه مى نمودند و به سمت بیابان روانه شدند لشکر کلدانیان ملک را تعاقب نموده و در وادى میریحو ( اریحا ) به صدقیا در حینى که تمامى لشکرش از نزدش پراکنده شده بودند ، رسیدند و ملک را گرفته او را در ربلاه ( ربله ) در زمین حماة به حضور پادشاه بابل آوردند که به او حکم فرمود و پادشاه بابل پسران صدقیا را در مد نظرش کشت و همگى سروران یهود را در ربله به قتل رسانید و چشمان صدقیا را کور نمود و پادشاه بابل ، او را به زنجیر بسته ، به بابل فرستاد و تا لحظه مرگش در اسارت نگه داشت در ماه پنجم در دهم ماه که مطابق سال نوزدهم از سلطنت نبوکد نصر پادشاه بابل بود ، نبوزرادان رئیس جلادان که در حضور ملک مى ایستاد به اورشلیم آمد و خانه خداوند و خانه پادشاه را سوزانید و تمامى خانه هاى اورشلیم را یعنى همگى خانه هاى عالى را به آتش سوزاند و تمامى لشکر کلدانیانى که با رئیس جلادان بودند همه حصارهاى اورشلیم را از گرداگرد خراب کردند و نبوزرادان رئیس جلادان چندى ( تعدادى ) از فقراى خلق و از بقیه قومى که در شهر باقى بودند و از فراریانى که نزد ملک بابل فرار نموده بودند و از بقیه عوام را به اسیرى برد . نهایت نبوزرادان رئیس جلادان بعضى از فقراى زمین را واگذاشت تا آن که باغبان و فلاحان باشند " .

ارمیاى نبى در کتاب مراثى ( مناجاة ) خویش ، غم و درد و رنج خود را با سوز و گدازى بسیار در اشعارى غنایى اینچنین بیان مى کند :

" شهرى که خلقش بسیار بود ، چگونه منفرد نشسته ، بى پناه گردیده است ، و آن که در میان طوایف ، معظم و در میان کشورها به ریاست بود چگونه باجگزار گردیده است شبانه به شدت گریه مى نماید و اشکهایش بر گونه هایش جارى است . از تمامى دوستانش ، تسلى دهنده اى نیست ، همگى مصاحبانش او را خیانت کرده دشمنش گردیدند یهودا به سبب محنت و کثرت بندگى ( اسرأ ) مهاجر گردیده است و در میان طوایف مکان گرفته آرام نمى گیرد و تمامى تعقیب کنندگانش در میان صعبیها به او رسیدند جهت نیامدن کسى به عیدها ، راههاى صیون محزون است و تمامى دروازه هایش خالى مانده ، کاهنان آه کشان و دختران باکره اش در رنج اند و خودش در تلخى است . " و " چشمهایم از اشکها ضعیف گردید ، امعایم برهم مى خورد ، جگرم به سبب شکستگى دختر قومم به زمین ریخته است ، حینى که کودکان و شیرخوارگان در کوچه هاىشهر مدهوشند به مادرهاى خود مى گویند که گندم و شراب در کجاست ، هنگامى که مانند مجروحان در چارسوهاى شهر بیهوش مى گردند و جانهاى خود را در آغوش مادران خود از دست مى دهند . اى دختر اورشلیم تو را چه نصیحت دهم و ترا به چه چیز تشبیه نمایم . اى دختر باکره صیون ترا به قصد تسلى دادنت به چه چیز برابر نمایم ، چونکه شکستگى ات مثل دریا عظیم است ، کیست که ترا درمان نماید . خداوندا ، جوانان و پیران در کوچه ها به زمین مى خوابند ، دخترانم و جوانانم به شمشیر از پاى درآمده اند ، چرا که در روز غضب ایشان را به قتل رساندى و بى دریغ کشتى " و " فرزندان عزیر صیون که بازر خالص برابر بودند ، چگونه مثل سفال گلین عمل دستهاى کوزه گر محسوب شدند . حیوانات آبى پستانهاى خود را بیرون آورده بچه هاى خود را شیر مى دهند اما دختر قوم مانند شترمرغ برى بیرحم گردیده است زبان مکنده از تشنگى به کامش مى چسبد ، کودکان نان مى طلبند ، لکن کسى نیست که از براى ایشان تقسیم نماید . خورندگان تنعم لذیذ در کوچه ها بى نوایند و پرورش یافتگان به پارچه هاى نفیس ابریشمین ، مزابل ( اشغال دورریختنى کثیف ) را بغل مى کشند . اى دختر ادوم که در زمین عوص ساکنى ، مسرور و شادمان باش [نهایت] آن کاسه بر تو خواهد گذشت و مست شده ، عریان خواهى شد . " و همچنین " اى خداوند ، آنچه که به ما واقع شد به خاطر دار و نگران شده ، رسوایى ما را ببین . میراث ما به غربیان و خانه هاى ما به بیگانگان تحویل شده است . " یتیم و بى پدر شدیم و مادران ما ، مانند بیوگان گردیده اند . پدران ما گناه ورزیده ، نابود شدند و ما بار گناهان ایشان را بر دوش مى کشیم . بندگان بر ما مسلطاند و نجات دهنده اى ما را از دست ایشان نیست . نان خود را با به خطر انداختن جان خویش به سبب شمشیر از بادیه نشینان به دست آوردیم . پوست ما به سبب سوختگى حاصل از قحطى مثل تنور سیاه فام است . زنان را در صیون و دختران را در شهرهاى یهودا مفتضح کردند جوانان را به طاحونه ( سنگ آسیاب ) کشى برداشتند و پسران در زیر بار هیزم افتان و خیزان اند . مسرورى دل ما معدوم و هروله ( پویه ) ما به نوحه گرى مبدل است . تو اى خداوند تا ابد جاودانى و کرسى ات به گردش است چرا ما را همه وقت فراموش مى نمایى و به گذشت زمان وامى گذاریمان اى پروردگار ما را به خودت برگردان ، تا که بازگردیم و روزگاران را همچون گذشته تجدید بنما مگر ما را بالکل رد نموده اى و بر ما به این حد غضبناک گردیده اى . "

علاوه بر مراثى ارمیاه ، سرودهاى شعرگونه اشعیا ، و نیز سخنان دانیال نبى همه بیان کننده اسارت یهود و ویرانى خانه مقدس و نویددهنده ظهور منجى نجات بخش بود . پیش بینیهاى این انبیأ که غالبا در غربت قدس صورت گرفته ، به هنگامى بود که ایشان دچار رؤا و خلسه مى شده اند .

مأخذ :

  1. حمیدى ، سیدجعفر : تاریخ اورشلیم ( بیت المقدس ) ، انتشارات امیرکبیر ، 1364 .