یوسف پیامبر

از دانشنامه فلسطین


پسر یعقوب و راحیل است و از وی یک برادر به نام بنیامین و از پدرش ده برادر دارد . کتب مقدس اشاره دارد که خداوند او را بزرگ داشت و در جوانمردی سرآمد شد تا اینکه پدرش از او خواست داستان خود را به برادرانش نگوید زیرا خواب دیده بود و می ترسید آنها در مورد او حیله ای به کار برند . با توجه به محبت خاصی که یعقوب به یوسف داشت برادراین از یعقوب خواستند تا یوسف را با آنها بفرستد تا " بازی و گردش کند " و قول دادند که از او محافظت کنند .

یعقوب پس از شک و تردید بسیار با خواسته آنها موافقت کرد . در راه یوسف را " در چاه " انداختند و لباس او را با خون دروغین رنگ کردند و ادعا کردند که گرگ او را خورده است . یکی از تاجران مسافر در ره مصر او را پیدا کرد و در مصر او را " با قیمت کم " فروخت .

او نیز وی را به فوتیفار یکی از افراد مهم در بارگاه فرعون فروخت به نظر می رسد خوشرویی و زییایی یوسف زن فوتیفار را فریب داد و خواست از یوسف کام جوید . وقتی یوسف درخواست او را رد کرد او پیش شوهرش آمد و قضیه را برعکس گفت و شوهرش او را تأیید و یوسف را تکذیب کرد و او را به زندان فرستاد که 9 - 3 سال در آنجا بود . در آنجا بود که با نانوا و ساقی فرعون آشنا شد . در یک شب فرعون خواب دید که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را می خوردند .

هنگامی که برای خواب عجیب خود تفسیری نیافت از ساقی خود خواست یوسف را از زندان بیاورد تا خواب او را تفسیر کند . تفسیر او این بود که سرزمین مصر به زودی شاهد هفت سالسختی است که به دنبال آن هفت سال آسایش است و به او گفت که در مدت زیادی ، حبوبات را از خارج خریده و انبار کنند . وقتی خبر یوسف تحقق یافت فرعون او ار احترام کرد و به ریاست زندانهای خود گماشت .

در این مدت یوسف با فوطیفیره ازدواج کرد و

صاحب ماناسه و اقوایم شد . با توجه به فراوانی حبوبات در مصر و کمی آن در سایر کشورها در مدت خشکسالی ، کشورهای همسایه فرستادگانی را برای خرید حبوبات به مصر می فرستادند . یعقوب هم فرزندان دهگانه خود را برای خرید حبوبات به مصر فرستاد و پسر کوچک خود برادر یوسف را پیش خود گذاشت .

یوسف برادرانش را شناخت در حالی که آنها او را نشناختند و از آنها خواست تا بنیامین را بیاورند تا دوستی کامل شود . هنگامی که بنیامین آمد یوسف جشنی برای او برگزار کرد و در پایان کاسه طلا را در میان اسباب او پنهان کرد و او را به دزدی متهم نمود و حکم کرد که او بنده خودش شود هنگامی که برادران خواستند یکی از آنها جانشین بنیامین شود یوسف از تصمیم آنها ناراحت شد و حقیقت را به آنها گفت و خواست تا پدرشان را حاضر کنند وقتی یعقوب آمد یوسف از فرعون خواست تا خانوده اش را در منطقه تموشن در نزدیکی فلسطین جای دهد . پس از مدتی یعقوب مرد و یوسف از آن مسأله به شدت ناراحت گردید .

یوسف پس از صد و ده سال زندگی مرد و وصیت کرد که استخوانش را در کنعان دفن کنند . عبرانی ها پس از حدود یک قرن و نیم آن را به شکیم در فلسطین منتقل کردند .

مآخذ :

  1. ابن کثیر ، البدایة والنهایه ، جلد 1 ، بیروت 1966 .
  2. سفرالخروج .
  3. سفرالتکوین .
  4. Fleming Dictionary of Bible.