راوی ، ابوکمیل

از دانشنامه فلسطین


راوی حسن محمد ابوکمیل ( ابولؤی ) در 27 ژانویه 1967 م در میان ناله های زنان داغدیده ، یتیمان ومحرومان وصدای صفیر گلوله ها و انفجار بمبها به دنیا آمد . او در خانواده ای شهیدپرور و فروتن و متدین پرورش یافت . ابوکمیل دوش به دوش همسنگرانش با اشغالگران می جنگید و از وطن و اسلام دفاع می کرد . این مجاهد والامقام از نزدیک با مشکلات و رنجهای فلسطینیان به ویژه ساکنان غزه آشنا بود و برای حل این مشکلات و تسکین آلام خانواده های شهدا تلاش می کرد و انتفام خون آنها را از دشمن می گرفت و نیروهای تبهکار صهیونیست را به خاک ذلت می نشاند .

خداوند متعال به پدر راوی پنج پسر و سه دختر عطا فرمود که ابولؤی هفتمین فرزند وی بود . وی با برادران و خواهرانش با مهربانی برخورد می کرد از ویژگی های برجسته خانواده او این که با وجود همه مشکلات زندگی محبت و انس و الفت بر آن حکم فرما بود . نامگذاری راوی نیز خود داستانی شنیدنی دارد . پدر بزرگش مدتها پیش از تولد راوی در بستر مرگ ، او را به این نام نهاده بود . او به فرزندش ( پدر شهید ابو کمیل ) سفارش کرده بود که نام یکی از پسرانش را راوی ( به معنای کسی که آبیاری می کند ) بگذارد . آری ! شهید راوی حسن ابو کمیل یک " راوی " بود . چرا که با خون پاک خود ، خاک مقدس فلسطین را آبیاری کرد .

راوی حسن از همان کودکی می دانست که کوتاه ترین راه برای بازپس گیری سرزمین غصب شده فلسطین و دفع ستم از ستمدیدگان تنها با گام نهادن در راه اسلام و پیروی از دستورات الهی میسر است و این تنها راهی است که به پیروزی ختم می شود . نور هدایت کم کم در وجودش ریشه دواند و رفتن به مسجدالاقصی و مسجد زاید بن سلطان ( الکتیبه سابق ) و شرکت در جلسات دینی را سر لوحه کارهای خود قرار داد . در آنجا با جوانان مسلمان پیمان دوستی بست و پس از مدتی رفت و آمد ، پیوند دوستیشان مستحکم تر شد . راوی از کودکی مردم را دوست می داشت و از همه اشتباهات آنها چشم پوشی و به همه کمک می کرد . کوچک و بزرگ وی را دوست داشتند و اگر کسی به وی ناسزا می گفت با جمله خداوند ترا ببخشد به او پاسخ می داد .

راوی برای رفع مشکلات زندگی به دنبال کاری شرافتمندانه بود تا از این طریق خود و خانواده اش را از مردم بی نیاز سازد و با عزت و افتخار زندگی کند در مطب دایی خود مشغول به کار شد تا لقمه نانی برای خانواده اش به دست آورد و همزمان با آن نیز در دانشگاه تحصیل می کرد .

پس از اینکه دایی اش به خارج سفر کرد ، یک دستگاه تاکسی خرید و با آن امرار معاش می کرد . ( گفتنی است که همین خودرو در شب شهادتش منفجر شد . ) سپس با دختری متدین ازدواج کرد و پس از مدتی خداوند پسری به وی عطا فرمود که او را لؤی نام نهاد . پس از آن پسر دومش سامی به دنیا آمد . در زمان شهادت راوی ، لؤی چهار ساله و سامی دو ساله و همسرش نیز حامله بود .

این شهید قسامی درک صحیحی از مسأله فلسطین و تاریخ طولانی نبرد با صهیونیستهای ترسو و همچنین میزان نیاز فلسطین به نیروی زبده و ساز و برگ جنگی داشت و همیشه برای تنویر افکار عمومی جامعه فلسطینی نسبت به ضرورت جهاد و مبارزه برای آزادی سرزمین فلسطین تلاش می کرد .

راوی به اهمیت علم و دانش و استفاده از آن برای رفع مشکلات و رنجهای فلسطینیان آگاهی داشت از این رو به تحصیل روی آورد و با وجود تنگدستی و فقر دوره ابتدایی خود را در مدرسه نمونه القاهره و مقطع راهنمایی را در مدرسه الیرموک سپری کرد . راوی سپس وارد دبیرستان " فلسطین " شد و این دوره را نیز با موفقیت به پایان رساند . این مجاهد سرافراز مانند دیگر اعضای گردانهای قسام به این مقدار از تحصیل دانش و علم اکتفا نکرد به همین لحاظ در رشته مهندسی کامپیوتر در دانشگاه آزاد اسلامی قدس به تحصیلات خود ادامه داد . دو ماه پیش از شهادتش در این رشته فارغ التحصیل شد تا پس از آن به بزرگترین مدرک یعنی " شهادت در راه خداوند " دست یابد .

اخلاص این شهید درفعالیت های جهادی و اشتیاق فراوان به انتفام از مزدوران و صهیونیستها ایجاب می کرد که عضویتش در جنبش مقاومت اسلامی حماس و گردانهای قسام سری بماند ؛ به نحوی که حتی همسرش نیز هرگز به فعالیت وی در گردانهای قسام پی نبرد .

مادر شهید راوی می گوید : " راوی چند روز پیش از شهادتش دیر به خانه آمد و وقتی سبب تأخیرش را پرسیدم ، به من گفت که نزد دوستانش بوده است . وقتی بیشتر اصرار کردم ، در پاسخ گفت که مادر جان من خواهان شهادت هستم اما تو باید مرا حلال کنی . راوی همیشه با تبسم سخن می گفت و با فرزندانش بازی می کرد . چند ساعت پیش از شهادتش و پس از آنکه جسد سوخته تیتو مسعود را در تلویزیون مشاهده کرد ، همسرش را چندین بار صدا زد تا وی نیز پیکر این شهید را مشاهده و از این طریق خانواده خود را با عشق به شهادت و مبارزه تربیت کند . در این هنگام شهید ابوکمیل برای مشاهده پیکر شهدای دیگر مدام کانالهای تلویزیون را عوض می کرد . "

خاله شهید راوی می گوید : " هنگامی که با خبر شدم راوی عضو گروه های مقاومت است ، به او گفتم که اندکی صبر کن تافرزندانت بزرگ شوند تا آنها نیز در کنار تو بجنگند . او در پاسخ به من گفت که پدربزرگم یکی از مجاهدان در راه خدا بود و او من را به این اسم نامید . من نیز مثل پدربزرگم خواهم بود و در راه خداوند بسیار جهاد خواهم کرد ، هر چند که او به شهادت نرسید و در بسر بیماری جان باخت . "

هنگامی که گروهی از مبارزان گردانهای قسام اندکی پس از پایان آموزش نظامی در نزدیکی مسجد علی بن ابوطالب ( رض ) در مرکز محله زیتون حدود ساعت دوازده شب چهارشنبه مورخه 11/6/2003م . خود را برای صرف شام آماده می کردند ، نظامیان اشغالگر دو موشک را به سوی محل حضور آنها شلیک کردند که یکی از این موشک ها به خودروی شهید راوی اصابت کرد و او و مجاهد محمد دغمش را به شهادت رساند .

به هنگام وداع بستگان شهید ابوکمیل با وی ، لبخند ملیحی بر لبانش نقشش بسته بود و همه تشییع کنندگان از دیدن این صحنه شگفت زده شدند . مادر شهید هنگامی که خبر شهادت راوی را شنید سجده شکر به جای آورد و در حین آخرین خداحافظی با پسر مجاهدش هلهله کرد و هیچ گونه غم و غصه ای به خود راه نداد .

مأخذ :

  1. نشریه صدای فلسطین اسلامی ، جنبش مقاومت اسلامی فلسطین - حماس ، شماره 42 ، شهریور و مهرماه 1382