حموده ، اسعد ( 1975 - 1989 )

از دانشنامه فلسطین


اسعد طلال حموده در 1 ژوئن 1975 ( 11 خرداد 1354 ) چشم به جهان گشود و در محله الزیتون واقع در مرکز شهر غزه رشد و نمود یافت . دوره تحصیلات ابتدایی را با در جات ممتاز پشت سر گذارد و بعد از ورود به دوره دبیرستان و در زمانی که تنها 13 سال داشت به جنبش جهاد اسلامی پیوست .

حموده بر اقامه نمازهای پنجگانه خویش در مسجد پایبند بود . علاوه بر آن در مراسم ها و سخنرانی های دینی و اسلامی که در مسجد صلاح الدین برگذار می شد ، شرکت می جست .

همواره به منظور نصب کمین برای گشتی های رژیم صهیونیستی به همراه دوستانش صبح خیلی زود بیدار می شد .

مقر و مرکز تجمع دوستان مجاهدش در مسجد صلاح الدین بود ، او برای انجام عملیات ضدصهیونیستی از دوستانش پیش می گرفت .

در جریان یک عملیات توسط نیروهای رژیم صهیونیستی دستگیر و طی مراحل بازجویی گردنش شکسته شد به نحوی که حتی پس از بهبودی و خروج از زندان قادر به چرخش گردن خویش به طرف چپ و راست نبود ، اما این کار هم مانع از ادامه فعالیت های جهادی او نگردید .

وی همواره مشتاق شهادت در راه خدا بود و زمانی که خبر شهادت دوست و همرزمش شهید " مصباح دلول " را شنید تصمیم گرفت حتما به او ملحق شود .

اسعد به مادرش می گفت : " مادرم باور کن همه ما خواهیم مرد ولی من می خواهم شهید شوم ، پس از شما خواهش می کنم برای من ناراحت و غمگین نشوی زیرا همواره در کنار شما و برادرانم خواهم بود " .

او بارها خواب شهادت خویش را دیده بود و دیده بود که چگونه جمع زیادی از مردم در حال تشییع پیکر او هستند ، بارها به دوستانش گفته بود که آرزو می کند این خواب به واقعیت بپیوندد ، این راز را بارها برای مادرش هم تکرار کرده بود .

روزی پس از بازگشت از مدرسه برای استراحت خوابید ، هنگامی که از خواب بیدار شد به سوی مادرش رفت و گفت در خواب دیدم که دو کبوتر سفید مرا به سوی آسمان می برند ، لبخند از سر شوق به مادرش زد اما مادر که انگار او هم دریافته بود که جگر گوشه اش را از دست خواهد داد پسر را در آغوش گرفت و برای مدتی گریست ، این کار مادر نمی توانست مانعی برای رسیدن اسعد حمود ، به آرزویش یعنی شهادت باشد . به سرعت وضو گرفت و بهترین لباسهایش را به تن کرد و به سوی مسجد صلاح الدین رفت ، در این محل درگیری جوانان سنگ و انتفاضه با نیروهای اشغالگر به نقطه اوج خود رسیده بود او هم به آنان پیوست و در پیشاپیش آنان به پرتاب سنگ به سوی صهیونیستها پرداخت .

در حال جولان دادن در صحنه جنگ نابرابر و تشویق دوستانش برای مقابله با نیروهای صهیونیست بود که گلوله یکی از سربازان صهیونیست مغز او را شکافت و در ساعت پنج بعد از ظهر روز 19 مارس 1989 ( 28 اسفند 1367 ) در حالی که چهاردهمین بهار زندگیش را ندیده بود به لقاءالله پیوست .

وصیت شهید :

بسم الله الرحمن الرحیم

( لاتحسبن الذین قلتوافی سبیل الله بل احیاء عند ربهم یرزقون )

به مادر ، پدر ، برادران و دوستان و آشنایان و هر کسی که مرا می شناسد :

از شهادت من غمگین و ناراحت نشوید بلکه برعکس خوشحال باشید زیرا من به اذن خداوند برای ابد خوشبخت ، و در جایگاهان صدیقین در نزد ملک مقتدر خواهم بود . از شما جدا نبوده و به اذن خداوند همواره در کنار شما خواهم بود ، مرگ سرنوشت همه ماست در کنار آن خداوند سبحانه و تعالی به ما امر نموده تا به جهاد و مبارزه در راه او بپردازیم تا بدین گونه او از ما راضی و خشنود شده ما را وارد بهشت کند .

پس از خداوند می خواهیم تا ما را وارد فسیح جنات خویش بنماید .

و اناالله و اناالیه راجعون

مأخذ :

  1. نشریه نداءالقدس ، دفتر جنبش جهاد اسلامی فلسطین در تهران ، شماره 46 ، 15/6/1378